Skip to main content


شعر

بیشتر
13 سال 11 ماه قبل #8082 توسط FeanoR
پاسخ داده شده توسط FeanoR در تاپیک پاسخ: شعر
لیوان چایی روی میز

در انتظار یک بوسه است

نه تو می آیی

و نه او گرم می ماند

چه گناهی دارد

سماوری که داغ دیده است؟

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

بیشتر
13 سال 11 ماه قبل #8139 توسط Ehsan
پاسخ داده شده توسط Ehsan در تاپیک پاسخ: شعر
بچه مایه دار


منم آن بچه پولداری که الان
تو می بینی مرا در این خیابان

همان هستم که شلوارم بود تنگ
لباسم هر ورش باشد به یک رنگ

به چشمم عینک Reyban گذارم
به گوشم هدفون آی پاد گذارم

تو که مبهوت من هر روز بودی
مرا حتما شناسایی نمودی

پرادوم قرمز است و لامبورم زرد
دو بنزم را پدر از “آخن” آورد

دوسالی هم خودم رفتم به خارج
نوشتم اسم خود را توی کالج

و چون در تنبلی ممتاز گشتم
اروپا را که گشتم بازگشتم!

بهار مالزی را دوست دارم
زمستان سوی آلمان رهسپارم

روم گر بهر سرگرمی به پاریس
دو ویلا می خرم در”کان”و در”نیس”

اگر یک هفته در تهران بمانم
روم سوی فشم با دوستانم

ایمیل و فکس من درجنب و جوش است
موبایلم نیز همواره به گوش است

خلاصه زندگی شیرین و خوب است
کجایش حاوی نقص و عیوب است؟

نمی دانم چرا بعضی ز مردم
نمی پویند راه لندن و رم؟!

اگر از غصه دنیا غمینی
سفر باید کنی حتی زمینی!

به یک جا ماندگاری حیف دارد
سفر سوی فرانسه کیف دارد!

چرا نالی ز کمبود و گرانی؟
سفر کن جان من تا می توانی!

ز بی نانی چرا هی می کنی غش؟
بخور شیرینی و پیتزا به جایش!

چرا آخر پراید را دوست داری؟!
بخر بنزی به عنوان سواری!

چرا در شوش مسکن می گزینی؟
نداری ظرفی از پیرکس و چینی!

اتاق منزلت مانند گور است
بیا جردن، ببین اینجا چه جوراست؟!

کمی چون وقت من امروز ضیقه(!)
کنم ایجاز: هان ای بدسلیقه!

اگر از خوب و بد بی اطلاعی
بکن با بنده تشریک مساعی

بگویم تا چه چیزی برگزینی
و در دنیا کجاها را ببینی!

ولی فعلا ندارم وقت تفسیر
که پرواز هلندم می شود دیر!

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

بیشتر
13 سال 11 ماه قبل #8158 توسط Termeh
پاسخ داده شده توسط Termeh در تاپیک پاسخ: شعر
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم


شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم شدم آن عاشق ديوانه که بودم


در نهانخانه جانم گل ياد تو درخشيد باغ صد خاطره خنديد عطر صد خاطره پيچيد


يادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتيم پر گشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم


ساعتی بر لب آن جوی نشستيم


تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت من همه محو تماشای نگاهت


آسمان صاف و شب آرام، بخت خندان و زمان رام


خوشه ماه فرو ريخته در آب شاخه ها دست بر آورده به مهتاب


شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به آواز شباهنگ


يادم آمد تو به من گفتی از اين عشق حذر کن لحظه ای چند بر اين آب نظر کن


آب آينه عشق گذران است تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است


باش فردا که دلت با دگران است تا فراموش کنی چندی از اين شهر سفر کن


با تو گفتم حذر از عشق ندانم ، نتوانم سفر از پيش تو هرگز نتوانم ، نتوانم


روز اول که دل من به تمنای تو پر زد چون کبوتر لب بام تو نشستم


تو به من سنگ زدی ، من نه رميدم نه گسستم


باز گفتم که تو صيادی و من آهوی دشتم تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم


حذر از عشق ندانم ، نتوانم


اشکی از شاخه فرو ريخت، مرغ شب ناله تلخی زد و بگريخت،


اشک در چشم تو لرزيد،ماه بر عشق تو خنديد يادم آمد که دگر از تو جوابی نشنيدم


پای در دامن اندوه کشيدم، نه گسستم نه رميدم رفت در ظلمت شب آن شب و شبهای دگر هم ،


نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم، نکنی ديگر از آن کوچه گذر هم،


بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم ...!




فریدون مشیری
كاربر(ان) زير تشكر كردند: شايان

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

  • یک مهمان
  • بازديد كننده
  • بازديد كننده
13 سال 11 ماه قبل #8167 توسط یک مهمان
پاسخ داده شده توسط یک مهمان در تاپیک پاسخ: شعر
خواستگاري خر
خري آمد بسوي مادر خويش بگفت مادر چرا رنجم دهي بيش
برو امشب برايم خواستگاري اگر تو بچه ات را دوست داري
خر مادر بگفتا اي پسر جان تو را من دوست دارم بهتر از جان
ز بين اين همه خرهاي خوشگل يکي را کن نشان چون نيست مشکل
خر از شادماني جفتکي زد کمي عرعر نمود و پشتکي زد
بگفت مادر به قربان نگاهت به قربان دو چشمان سياهت
خر همسايه را عاشق شدم من به زيبائي نباشد مثل او زن
بگفت مادر برو پالان به تن کن برو اکنون بزرگان را خبر کن
به آداب و رسومات زمانه شدند داخل به رسم عاقلانه
دو تا پالان خريدند پاي عقدش يه افسار طلا با پول نقدش
خريداري نمودند يک طويله همانطوري که رسم است در قبيله
خر عاقد کناب خود گشائيد وصال عقد ايشان را نمائيد
دوشيزه خر خانم آيا رضائي به عقد اين خر خوش تيپ در آيي
يکي از حاضرين گفتا به خنده عروس خانم به گل چيدن برفته
براي بار سوم خر بپرسيد که خر خانم سرش يکباره جنبيد
خران عرعر کنان شادي نمودند يونجه کام خود شيرين نمودند

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

بیشتر
13 سال 11 ماه قبل - 13 سال 11 ماه قبل #9254 توسط FeanoR
پاسخ داده شده توسط FeanoR در تاپیک پاسخ: شعر
آنقدر زمین خورده ام که بدانم
برای برخاستن
نه دستی از برون
که همتی از درون
لازم است
حالا اما...
نمی خواهم برخیزم
در سیاهی این شب بی ماه
می خواهم اندکی بیاسایم
فردا
فردا
برمی خیزم
وقتی که فهمیده باشم چرا
زمین خورده ام
Last edit: 13 سال 11 ماه قبل by FeanoR.
كاربر(ان) زير تشكر كردند: NicoleL2

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

بیشتر
13 سال 11 ماه قبل #9359 توسط FeanoR
پاسخ داده شده توسط FeanoR در تاپیک پاسخ: شعر
شیخی به زن فاحشه گفتا مستی
هر لحظه به دام دگری پابستی
گفت شیخا هر آنچه گویی هستم
آیا تو چنان که گویی هستی ؟؟؟؟؟

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

مدیران انجمن: Ehsanblackfire
زمان ایجاد صفحه: 1.799 ثانیه
قدرت گرفته از كيوننا