Skip to main content


شعر

  • یک مهمان
  • بازديد كننده
  • بازديد كننده
13 سال 11 ماه قبل #9365 توسط یک مهمان
پاسخ داده شده توسط یک مهمان در تاپیک پاسخ: شعر
واژه ها را باید شست
واژه باید خود باد ‚ واژه باید خود باران باشد
چترها را باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را خاطره را زیر باران باید برد
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت
دوست را زیر باران باید برد
عشق را زیر باران باید جست
زیر باران باید با زن خوابید
زیر باران باید بازی کرد
زیر باران باید چیز نوشت حرف زد نیلوفر کاشت
زندگی تر شدن پی در پی
زندگی آب تنی کردن در حوضچه کنون است
رخت ها را بکنیم
آب در یک قدمی است
روشنی را بچشیم

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

بیشتر
13 سال 11 ماه قبل #9429 توسط Termeh
پاسخ داده شده توسط Termeh در تاپیک پاسخ: شعر
درياي نگاه




به چشمان پريرويان اين شهر

به صد اميد مي بستم نگاهي

مگر يك تن از اين ناآشنايان

مرا بخشد به شهر عشق راهي



به هر چشمي به اميدي كه اين اوست

نگاه بي قرارم خيره مي ماند

يكي هم، زينهمه نازآفرينان

اميدم را به چشمانم نمي خواند



غريبي بودم و گم كرده راهي

مرا با خود به هر سويي كشاندند

شنيدم بارها از رهگذاران

كه زير لب مرا ديوانه خواندند



ولي من، چشم اميدم نمي خفت

كه مرغي آشيان گم كرده بودم

زهر بام و دري سر مي كشيدم

به هر بوم و بري پر مي گشودم



اميد خسته ام از پاي ننشست

نگاه تشنه ام در جستجو بود

در آن هنگامه ي ديدار و پرهيز

رسيدم عاقبت آن جا كه او بود



"دو تنها و دو سرگردان، دو بي كس"

ز خود بيگانه، از هستي رميده

از اين بي درد مردم، رو نهفته

شرنگ نااميدي ها چشيده



دل از بي همزباني ها فسرده

تن از نامهرباني ها فسرده

ز حسرت پاي در دامن كشيده

به خلوت، سر به زير بال برده



به خلوت، سر به زير بال برده

"دو تنها و دو سرگردان، دو بي كس"

به خلوتگاه جان، با هم نشستند

زبان بي زباني را گشودند

سكوت جاوداني را شكستند



مپرسيد، اي سبكباران! مپرسيد

كه اين ديوانه ي از خود به در كيست؟

چه گويم! از كه گويم! با كه گويم!

كه اين ديوانه را از خود خبر نيست



به آن لب تشنه مي مانم كه ناگاه

به دريايي درافتد بيكرانه

لبي، از قطره آبي تر نكرده

خورد از موج وحشي تازيانه



مپرسيد، اي سبكباران مپرسيد

مرا با عشق او تنها گذاريد

غريق لطف آن دريا نگاهم

مرا تنها به اين دريا سپاريد
كاربر(ان) زير تشكر كردند: شايان, bahareh

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

بیشتر
13 سال 11 ماه قبل #9447 توسط FeanoR
پاسخ داده شده توسط FeanoR در تاپیک پاسخ: شعر
تو را که دارم دنیا مال من است
دیگر آرزویی ندارم ، همان یک آرزوی من ، همیشه با تو بودن است
صدای تپشهای قلبم ، هنوز باور ندارم که عاشقم
هنوز باور ندارم که بدون تو هیچم
اگر تو نباشی ...
آری عزیزم ... میمیرم
تو را که دارم ، عشق را با تمام وجود حس میکنم
لطافت عشق را لمس میکنم ، برای چند لحظه نفس را در سینه حبس میکنم
و یک نفس فریاد میزنم عشق من دوستت دارم
نمیدانم باور کرده ای که تنها تو را دارم
باز هم میگویم عزیزم ، تو آنقدر خوبی که من لیاقت تو را ندارم
درهای قلبم را بر روی همه بسته ام
هنوز در شور و شوق این عشق به حقیقت پیوسته ام
وقتی که فکر میکنم که با توام
نه معنی تنهایی را میدانم و نه حس میکنم که خسته ام
اینک که دارم برایت از احساسم نسبت به تو مینویسم
میدانم لحظه ای که آن را برایت میخوانم تو با شنیدن این احساس اشک میریزی
پس همین حالا خواهش قلبم را بپذیر و اشک نریز ،
اینها همه حرف دلم بود عزیز
من که گفتم اشک نریز ، پس چرا اینک چشمهایت شده خیس؟
قطره های اشکت بر روی قلبم ریخته
قلبم با تمام وجود طعم شیرین عشق را با تو چشیده
نمیدانی چقدر خاطر تو برایم عزیزه
تا به حال یار وفاداری را مانند تو ندیده
تو را که دارم دنیا مال من است،
دیگر آرزویی ندارم چون همان یک آرزویم که تو بودی به حقیقت پیوسته است!

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

بیشتر
13 سال 10 ماه قبل #10944 توسط Ehsan
پاسخ داده شده توسط Ehsan در تاپیک پاسخ: شعر
هرچه کردم نشدم از تو جدا، بدتر شد

گفته بودم بزنم قید تو را، بدتر شد

مثلا خواستم این بار موقر باشم

و به جای "تو" بگویم که "شما"، بدتر شد

آسمان وقت قرار من و تو ابری بود

تازه، با رفتن تو وضع هوا بدتر شد

چاره دارو و دوا نیست که حال بد من

بی تو با خوردن دارو و دوا بدتر شد

گفته بودی نزنم حرف دلم را به کسی

زده ام حرف دلم را به خدا، بدتر شد

روی فرش دل من جوهری از عشق تو ریخت

آمدم پاک کنم عشق تو را، بدتر شد
كاربر(ان) زير تشكر كردند: bahareh

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

بیشتر
13 سال 10 ماه قبل #10945 توسط Ehsan
پاسخ داده شده توسط Ehsan در تاپیک پاسخ: شعر
من که می دونم یه روزی میمیرم از نداشتنت

گر چه دیگه عادت شده تو رو از خدا خواستنت

من که می دونم آخرش دق می کنم تو بی کسی

ولی اینو هم می دونم به داد من نمیرسی

من که می دونم دل تو یه قلب ساده نمی خواد

حتی واسه یه لحظه هم با دل من راه نمی اد

من که می دونم من مثل زمینم و تو آسمون

هیچ وقت بهت نمیرسم اخه زیاده فاصلمون

من که می دونم عزیزم سرتو خیلی شلوغه

حتی اگه بهم بگی دوستم داری یه دروغه

من که می دونم همیشه کسی هست از عشق واست بگه

منو این دل دیوونه واسه چی بخوای دیگه؟

من که می دونم پیش من نمی آی اما هنوز منتظرم

هنوز واسه نگاه تو حیرونم و در به درم
كاربر(ان) زير تشكر كردند: FeanoR

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

بیشتر
13 سال 9 ماه قبل #13810 توسط FeanoR
پاسخ داده شده توسط FeanoR در تاپیک پاسخ: شعر
میدونم یه وقتایی دلت برام تنگ میشه

تو خیابون و نگاه میکنی از پشت شیشه

اون که از پشت درختا میگذره . شاید منم

که دارم تنهایی با یاد تو پرســــه میزنــــم

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

مدیران انجمن: Ehsanblackfire
زمان ایجاد صفحه: 1.792 ثانیه
قدرت گرفته از كيوننا