- ارسال ها: 2908
- تشکرهای دریافت شده: 1357
شعر
14 سال 2 هفته قبل #5825
توسط FeanoR
به جرم زنده بودن حکم مرگم آمد امشب
و آری دیگری امشب عنان اختیارم را به دست خویش میگیرد
چه زیبا بوی مرگ من هوای گرمِ بودن را به دست خویش میگیرد..
ولی آخر چرا... آخر چرا این سرنوشتم بود؟!
کنون یک صوت آهنگین
ولی پر درد و سر سنگین
سکوت ذهن بی تابم، شکست و پا به قلب خسته ام وا کرد؟
خدای من صدای کیست که میگوید
" من امشب جان بی ارزش ترین انسان دنیا را
به آتش گاه دوزخ می سپارم" ... ؟
من اکنون تا جهنم یک قدم دارم
چه نوری، چه گرمایی، چه رنگ سرخ زیبایی...
خدا در سوزش سخت جهنم هم
حضوری با صفا دارد...
من اکنون تا جهنم یک قدم دارم
و این آغازِ پایان است..
عجب آغاز گرمی دارد این پایان..
چه پایانیست این پایان که آغاز تمام روشنایی هاست...
پس از یک لحظه پر درد
کنون چشمان من باز است
من اکنون رنگ دوزخ را به چشم خویش میبینم...
و آری دیگری امشب عنان اختیارم را به دست خویش میگیرد
چه زیبا بوی مرگ من هوای گرمِ بودن را به دست خویش میگیرد..
ولی آخر چرا... آخر چرا این سرنوشتم بود؟!
کنون یک صوت آهنگین
ولی پر درد و سر سنگین
سکوت ذهن بی تابم، شکست و پا به قلب خسته ام وا کرد؟
خدای من صدای کیست که میگوید
" من امشب جان بی ارزش ترین انسان دنیا را
به آتش گاه دوزخ می سپارم" ... ؟
من اکنون تا جهنم یک قدم دارم
چه نوری، چه گرمایی، چه رنگ سرخ زیبایی...
خدا در سوزش سخت جهنم هم
حضوری با صفا دارد...
من اکنون تا جهنم یک قدم دارم
و این آغازِ پایان است..
عجب آغاز گرمی دارد این پایان..
چه پایانیست این پایان که آغاز تمام روشنایی هاست...
پس از یک لحظه پر درد
کنون چشمان من باز است
من اکنون رنگ دوزخ را به چشم خویش میبینم...
كاربر(ان) زير تشكر كردند: PATROMAS
لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.
- کوچکترین طرفدار
-
- آفلاین
- Wanna Be Starting Something
-
- i♥MJ
14 سال 2 هفته قبل #5865
توسط کوچکترین طرفدار
پاسخ داده شده توسط کوچکترین طرفدار در تاپیک پاسخ: شعر
دوش رفتم به در میکده خواب آلوده
خرقه تر دامن و سجاده شراب آلوده
آمد افسون کنان مغ بچه ی باده فروش
گفت بیدار شو ای رهرو خواب آلوده
شست و شویی کن و آن گه به خرابات خرام
تا نگردد زتو این دیر خراب ، آلوده
به هوای لب شیرین پسران چند کنی
جوهر روح به یاقوت مذاب آلوده
به طهارت گذران منزل پیری و مکن
خلعت شیب چو تشریف شباب آلوده
پاک و صافی شو و از چاه طبیعت به در آی
که صفایی ندهد آب تراب آلوده
گفتم ای جان جهان دفتر گل عیبی نیست
که شود فصل بهار از می ناب آلوده
آشنایان ره عشق در این بحر عمیق
غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده
گفت حافظ لغز و نکته به یاران مفروش
آه از این لطف به انواع عتاب آلوده
خرقه تر دامن و سجاده شراب آلوده
آمد افسون کنان مغ بچه ی باده فروش
گفت بیدار شو ای رهرو خواب آلوده
شست و شویی کن و آن گه به خرابات خرام
تا نگردد زتو این دیر خراب ، آلوده
به هوای لب شیرین پسران چند کنی
جوهر روح به یاقوت مذاب آلوده
به طهارت گذران منزل پیری و مکن
خلعت شیب چو تشریف شباب آلوده
پاک و صافی شو و از چاه طبیعت به در آی
که صفایی ندهد آب تراب آلوده
گفتم ای جان جهان دفتر گل عیبی نیست
که شود فصل بهار از می ناب آلوده
آشنایان ره عشق در این بحر عمیق
غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده
گفت حافظ لغز و نکته به یاران مفروش
آه از این لطف به انواع عتاب آلوده
كاربر(ان) زير تشكر كردند: FeanoR
لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.
14 سال 1 هفته قبل #6260
توسط FeanoR
دلی تنگ دارم صدا کن مرا....
از این تنگناها رها کن مرا.....
صدا کن مرا ای صدای تو خوب....
دلی تنگ دارم مثــــــــــــال غروب.....
دلی تنگ دارم دلم جای توست......
دلم تشنه ی هم دلی های توست....
از این تنگناها رها کن مرا.....
صدا کن مرا ای صدای تو خوب....
دلی تنگ دارم مثــــــــــــال غروب.....
دلی تنگ دارم دلم جای توست......
دلم تشنه ی هم دلی های توست....
كاربر(ان) زير تشكر كردند: کوچکترین طرفدار
لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.
- کوچکترین طرفدار
-
- آفلاین
- Wanna Be Starting Something
-
- i♥MJ
14 سال 1 هفته قبل #6262
توسط کوچکترین طرفدار
پاسخ داده شده توسط کوچکترین طرفدار در تاپیک پاسخ: شعر
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست
نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان
نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست
سر فرا گوش من آورد به آواز حزین
گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست
عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند
کافر عشق بود گر نشود باده پرست
برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر
که ندادند جز این تحفه به ما روز الست
آن چه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم
اگر از خمر بهشت است وگر باده مست
خنده جام می و زلف گره گیر نگار
ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست
پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست
نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان
نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست
سر فرا گوش من آورد به آواز حزین
گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست
عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند
کافر عشق بود گر نشود باده پرست
برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر
که ندادند جز این تحفه به ما روز الست
آن چه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم
اگر از خمر بهشت است وگر باده مست
خنده جام می و زلف گره گیر نگار
ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست
كاربر(ان) زير تشكر كردند: FeanoR
لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.
14 سال 1 هفته قبل #6361
توسط FeanoR
در جوانی غصه خوردم هیچ کس یادم نکرد
در قفس ماندم ولی صیاد آزادم نکرد
آتش عشقت چنان از زندگی سیرم بکرد
آرزوی مرگ کردم مرگ هم یادم نکرد
در قفس ماندم ولی صیاد آزادم نکرد
آتش عشقت چنان از زندگی سیرم بکرد
آرزوی مرگ کردم مرگ هم یادم نکرد
كاربر(ان) زير تشكر كردند: کوچکترین طرفدار, NicoleL2
لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.
14 سال 1 هفته قبل #6362
توسط FeanoR
چون بخارد پشت من انگشت من
خم شود از بار منت پشت من
همتی کو تا نخارم پشت خویش
وارهم از منت انگشت خویش
خم شود از بار منت پشت من
همتی کو تا نخارم پشت خویش
وارهم از منت انگشت خویش
كاربر(ان) زير تشكر كردند: کوچکترین طرفدار
لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.
زمان ایجاد صفحه: 3.801 ثانیه