Skip to main content


شعر

بیشتر
13 سال 9 ماه قبل #13813 توسط blackfire
پاسخ داده شده توسط blackfire در تاپیک پاسخ: شعر
مانده ام در کوچه های بی کسی سنگ قبرم را نمیسازد کسی

سوختم خاکسترم را باد برد بهترین یارم مرا از یاد برد

علم و دانش همان قدرت است ...

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

بیشتر
13 سال 9 ماه قبل #14347 توسط NicoleL2
پاسخ داده شده توسط NicoleL2 در تاپیک پاسخ: شعر
مگسی را کشتم

نه به این جرم که حیوان پلیدیست، بد است

ونه چون " نسبت سودش به ضرر یک به صد " است

طفل معصوم به دور سر من میچرخید

به خیالش قندم

یا که چون اغذیه مشهورش، تا به آن حد گندم!

ای دو صد نور به قبرش بارد

مگس خوبی بود

من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد

مگسی را کشتم ...

فردای من و تو باز هم تاریک است
سالی که نکوست از بهارش پیداست...
كاربر(ان) زير تشكر كردند: شايان, Ehsan, Nasim, mohammad, blackfire

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

بیشتر
13 سال 9 ماه قبل #14408 توسط NicoleL2
پاسخ داده شده توسط NicoleL2 در تاپیک پاسخ: شعر
تا عقل داشتم نگرفتم طریق عشق
جایی دلم برفت که حیران شود عقول....

(بیتی از یکی از غزل های بسیار زیبای سعدی)

فردای من و تو باز هم تاریک است
سالی که نکوست از بهارش پیداست...

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

بیشتر
13 سال 9 ماه قبل #14803 توسط FeanoR
پاسخ داده شده توسط FeanoR در تاپیک پاسخ: شعر
من همانم که هستم


من می‌‌توانم خوب، بد، خائن، وفادار، فرشته‌خو یا شیطان‌صفت باشم


من می توانم تو را دوست داشته یا ازتو متنفر باشم،


من می‌توانم سکوت کنم، نادان و یا دانا باشم،


چرا که من یک انسانم، و این‌ها صفات انسانى است


و تو هم به یاد داشته باش :


من نباید چیزى باشم که تو می‌خواهى ، من را خودم از خودم ساخته‌ام،


تو را دیگرى باید برایت بسازد وتو هم به یاد داشته باش


منى که من از خود ساخته‌ام، آمال من است ،


تویى که تو از من می سازى آرزوهایت و یا کمبودهایت هستند.


لیاقت انسان‌ها کیفیت زندگى را تعیین می‌کند نه آرزوهایشان


و من متعهد نیستم که چیزى باشم که تو می‌خواهى


و تو هم می‌توانى انتخاب کنى که من را می‌خواهى یا نه


ولى نمی‌توانى انتخاب کنى که از من چه می‌خواهى


می‌توانى دوستم داشته باشى همین گونه که هستم، و من هم.


می‌توانى از من متنفر باشى بى‌هیچ دلیلى و من هم ، چرا که ما هر دو انسانیم.


این جهان مملو از انسان‌هاست ،


پس این جهان می‌تواند هر لحظه مالک احساسى جدید باشد.


تو نمی‌توانى برایم به قضاوت بنشینى و حكمی صادر كنی و من هم،


قضاوت و صدور حکم بر عهده نیروى ماورایى خداوندگار است.


دوستانم مرا همین گونه پیدا می کنند و می‌ستایند،


حسودان از من متنفرند ولى باز می‌ستایند،


دشمنانم کمر به نابودیم بسته‌اند و همچنان می‌ستایندم


چرا که من اگر قابل ستایش نباشم نه دوستى خواهم داشت،


نه حسودى و نه دشمنى و نه حتا رقیبى،


من قابل ستایشم، و تو هم.


یادت باشد اگر چشمت به این دست نوشته افتاد


به خاطر بیاورى که آن‌هایى که هر روز می‌بینى و مراوده می‌کنى


همه انسان هستند و داراى خصوصیات یک انسان، با نقابى متفاوت،


اما همگى جایزالخطا.


نامت را انسانى باهوش بگذار اگر انسان‌ها را از پشت نقاب‌هاى متفاوتشان شناختى،


و یادت باشد که کارى نه چندان راحت است …


از زندگی هرآنچه لیاقتش را داریم به ما میرسد نه آنچه آرزویش را داریم.
كاربر(ان) زير تشكر كردند: farzam

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

بیشتر
13 سال 9 ماه قبل - 13 سال 9 ماه قبل #15325 توسط Nikolay
پاسخ داده شده توسط Nikolay در تاپیک پاسخ: شعر
شعر شهریار درباره آتش گرفتن تخت جمشید

شب، ز تشییع غروب خورشید بازمی‌گشت به تخت جمشید

من هم از قله‌ی البرز خیال تاختم قافله را از دنبال

تا مقامی که شنیدم از شب قصر داراست خدا را به ادب

ماه در ابر خود از شرم نهان بحریم از حرم پادشهان

نیز داران سپاه جاوید زنده می‌گشت و زهم می‌پاشید

چشم‌ها خیره و تند و سرکش لیک ریزان چو شرار آتش

لیک غوغا به سبکبالی خواب خفه می‌گشت چو آتش در آب

آخر کار به تلقین سروش اسم شب دادم و خوابید خروش

اسم شب «آتش اسکندر» بود که سیه باد رخ چرخ کبود

رفتم از پله‌ی رفعت بالا رو بخرگاه حریم والا

نرده‌ها ریخته دندانه نما خنده می‌آیدش از غفلت ما

بعد سی قرن صباوت سیماست سنگ‌ها صیقلی و چهره‌نماست

رهزن چرخ زده راه قرون وین غنائم بسر راه نگون

می‌توان دید در آن معرض باد جام‌جم، افسرکی، تخت قباد

مدفن عشق و حمیت بینی قتلگاه مدنیت بینی

داریوشش بدل آتش و خون تخت و بخت و علمِ داد نگون

ناگهم شد به‌نظر پرده‌گشا سینمائی دو مخالف سیما

این یکی چشم و چراغ‌افروزان وان‌دگر شعله و آتش سوزان

این درخشیدن تخت جمشید وان فروخفتن قرص خورشید

این فرا بردن کاخ و سردر وان فرود آمدن اسکندر

این یکی را که صدش گل چیدم در دل پرده چنین می‌دیدم

یافت فرمان شهنشاه صدور به پی افکندن این کاخ سرور

کاروان‌ها به ‌غریو و به‌ قطار اوفتادند به راه از اقطار

ساردی ‌ها به طلا می‌آیند با چه برقی و جلا می‌آیند

بار نیل آید و مرمر از مصر نیل را قافله‌ها بر سر جسر

خیل لبنان همه با کاج آید هند با صندل و با عاج آید

بار مخمل زده کاشانی‌ها لعل بارند بدخشانی‌ها

از نشابور دمد فیروزه فلکش کرده نگین دریوزه

کاوش و غلغله در کوه و کمر کان زرافشاند و دریا گوهر

می‌شکافد جگر صخره و کوه سنگ از سنگ‌تراشان بستوه

نقشبندان و مقرنس‌سازان رنگریزان و قلم‌پردازان

نقشه‌ها مختلط و گلچینی مصری، آشوری، رومی، چینی،

لیک از آن‌جمله که بینی به‌میان چشم ذوق و هنر از پارسیان

همه اتباع و ملل دوش به‌دوش سخت در کوشش و در جوش وخروش

هرچه این پرده شریف و مشعوف آن یکی پرده مهیب است و مخوف

اهرمن تاخته بر غرفه حور تیرگی چیره به سرچشمه‌ی نور

تیغ کین است و کج‌اندازی‌ها نَقل اسکندر و آن بازی‌ها

خان مقدونیِ گل کرده جنون هرکجا می‌گذرد آتش و خون

بر سر قبضه شمشیرش دست سری از جام جهانگیری مست

می‌نهد پای به تخت جمشید تنگ عصر است و غروب خورشید

حکمفرما همه رعب است و سکوت مرد، در حشمت شاهان مبهوت

چشم‌هائی که به وحشت چیره است در شکوه مدنیت خیره است

بامهش کوکبه پهلو زده، مرد پیش این کوکبه زانو زده، مرد

به تماشا چه دلی می بازد که به تائیس نمی‌پردازد

هرچه زن بیشترش رعنائی کاخ از او بیشترش زیبائی

آتشی ساخت به دل غیرت زن که همه سوخت به‌جز حیلت و فن

مرد کز گردش در کاخ آسود زن فتان دو سه جامش پیمود

دم زد آن‌گاه سخنگوی فَتِن از خشایارشه و جنگ آتن

لحن شد سرزنش آمیز که هین! خرمن خصم و نگاه تحسین؟

خرمن خصم که دلکش باشد در خور شعله آتش باشد

تیره شب بود و هوا آشفته کوکب بخت جهانی خفته

پرتو روزنه‌ها، زار و نزار زرد و ماتم‌زده، چون شمع مزار

آسمان عربده چو بینی و مست می‌نماید که خبرهایی هست

هر دمش مشعل برق افروزد تا که را خرمن هستی سوزد

باد دامن به عتاب انگیزد تا کی از شعله فرود آویزد

اختران چشم فروبسته بخشم بو که دودی نرودشان در چشم

تخت‌جمشید، عروس زیبا دگر افسرده و محزون سیما

آشیانی است شرارش در بر بوستانی است، خزانش در بر

لاله‌ها بی‌رمق و بی‌‌یارا آخرین شمع شکوه دارا

تخت و تاج و کمر و گوهر و عاج می‌درخشد به سیل تاراج

رفته بر دوش سکندر تائیس خنده و خدعه بسان ابلیس

اهرمن تا ره حوّا نزند رخنه در طینت آدم نکند

خادمش مشعله‌ئی داده به‌دست تیغ عریان به کف زنگی مست

عامل جرم به شرکت گستاخ ابتدا می‌کند از پرده کاخ

پرده چون دختر زیبایی عفیف سر فروهشته به زلفان ظریف

زان جنایت که جهان می‌ورزید شعله و دست به هم می‌لرزید

وه چه بّرنده ندا بود و مهیب خشم وجدان که برآورد نهیب

شرمی از کار تبه دار ای زن شرم‌ کن دست نگهدار ای زن

قبله پادشاهانست این جهان مرکز ثقل جهانست این کاخ

کاخ دانش بود و کعبه داد حرمت آئین و محبت بنیاد

خرمن خوشه فضل است و فنون گردآورده اعصار و قرون

این‌همه زشت چرائی ای زن؟ کاخ داراست کجائی ای زن؟

این پرستشگه ذوقست و هنر آخرین پایه معراج بشر

زیر پا هشته بشر دنیائی تا بدین پله کشیده پائی

این تمدن، که فرارفته به ماه چون فرود آریش ای زن در چاه؟

بنگر ارواح نیاکان و مهان چشم‌ها خیره ز آفاق جهان

زین جنایت همه خونین جگران در تو چون چشم ندامت نگران

بنگر آفاق به هول و تشویش دست‌ها بین شفاعت در پیش

خیره‌ای دیو شقاوت چه کنی؟ با سراپرده عفت چه کنی؟

ای فلک این چه دل است و یارا؟ پای اسکندر و کاخ دارا؟

شعله از پنجره می‌رد بیرون سرخ آن‌گونه که سیلی از خون

می‌گریزند حریفان چون تیر شعله دنبال‌کنان چون شمشیر

روشنان حمله‌ور از برق و شرار سایه‌ها مضطرب و پا به فرار

مانده تائیس و سکندر به میان نعره چون هلهله دوزخیان

در و پیکر به شتاب و به عطش می‌ربایند لهیب آتش

پیش‌دستی است به‌جان افشاندن که پس از شاه چه جای ماندن

درّ و گوهر به نشاطی که سپند در دل آتش و خون می‌رقصند

دود را جلوه زلف و خط و خال شعله را داده شکوهی به جمال

شعله سرمی‌کشد از ایوان‌ها چون گل زرد که از گلدان‌ها

منعکس نقش و نگار ایوان آتش از وی بنگرین الوان

شعله‌ها سبز و زری، عنابی سرکشیده به سپهر آبی

چون عروسان پرندینه قبا داده دامن به کف باد صبا

پرنیان‌های نگارین، افشان ماند از دور به رقص پریان

یاد می‌آورد از طنازی جشن شاه و شب آتش‌بازی

چه شکوهی که به‌هنگام زوال به همان جلوه دوران جلال

خوب را اول و آخر همه خوب مهر و مه را چه طلوع و چه غروب؟

ساختن بود بدان فر و جلال سوختن نیز بدین لطف و جمال!

راست بگو و هر چه را در توان داری در تیرت بنه و بلندتر پرتاب کن ، فضیلت ایرانی این است !

نیچه
Last edit: 13 سال 9 ماه قبل by Nikolay.
كاربر(ان) زير تشكر كردند: Nasim

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

بیشتر
13 سال 8 ماه قبل #16513 توسط Ehsan
پاسخ داده شده توسط Ehsan در تاپیک پاسخ: شعر
از چمخاله تا قم و دویدم

که تورو ببینم و مهدی ندیدم

سعادت نبود حتما و آقای محل

گتفته شایدحرف زدی باهام نشیندم

آخه پر از گناه و بدیم مهدی

ناراضی ام بدجور از خودم من

کجایی که با اشکام پاتو بشورم

عشقم فرج و منتظر ظهورم

آقا یک چیز بگم بهت خالصانه

شیش ماهه حقوقم و نمی دن ماهیانه

شما که کل امور دنیا دستته

یک نیم نگاهی بکن به ما عاشقانه

دیگه رمقی نیست توی پاهام سیدی

شب تا صبح بیدارم و مفلکانه

دخترم کنیزتون عروسیشه

یکی دستشو بگیره از اینجا راحت بشه

چشم امیدمون آقا تنها به شماست

شرمندم نکن پیش خانواده

اصلا مهم نیست که پدر شهیدم

من که چیز ی از بنیاد شهید ندیدم

گناهش به گردن همونایی که میگن

میگن اینا خودشون دزد سر گردنن

ما که چیزی نمی فهمیم از سیاست

یک عده میان و می رن در نهایت

ما همون بدبختی بودیم که هستیم

آقا جون تو دعامون و بکن اجابت

مهدی سنگ روی یخ کردی مارو

این همه صدا می زنیم دست مارو

نمی گیری و نمی شنوی این دعارو

مهدی تا کی صدا بزنیم خدارو

فرجتم مال اوناست که با اسم تو

صدتا مثل من و می خرن و می فروشن

ما که جد در جد تو سری خوردیم

تو اخبار زنده و تو آمار مردیم

وقتی دستت خالیه سر به راه میشی

شیرمونو کشیدن مهدی کجایی

شکم گرسنه که صداش درنمیاد

تو توچاهی و نمی بینی ما کجاییم

فشار این تحریم آمریکایی

آقاجون نیست کسی مثل من خدایی

همه چیز بی هدفه جز یارانه ها

اونم هدفمند شد بر اقضایی

که به مغز امثال من نمی کشه

مغز ما کجا و دولت ولایی

جون تو آقا خستم از زندگی

بگیر این جون و راحت شم خدایی

یک زمان واسه یکی ما مستظعفیم

وعده ی آب و برق و خونه کزائی

یک زمان باید بجنگیم و بمیریم

الکی الکی کربلا ما می آییم

هشت سال سازندگی سرکاری

آقازاده های دبی لندن و هاوایی

هشت سال گفت گفتمان خندیدیم

18تیر و شهید دانشگاهی

خلیج نفتی که توشه و دیگه مال مانیست

شدیم بچه بچه یتیم و سر راهی

هرچی خاک قبر کورش کبیره

عمر شما باشه آقا کی میایی

غم داریم و پر بغزیم مهدی

تو نیستی چشاتو بستی مهدی

مهدی سنگ روی یخ کردی مارو

این همه صدات می زنیم دست مارو

نمی گیری و نمیشنوی این دعارو

مهدی تاکی صدا بزنیم خدارو

______________________________________________

شعر: شاهین نجفی.اهنگ مهدی.

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

مدیران انجمن: Ehsanblackfire
زمان ایجاد صفحه: 1.709 ثانیه
قدرت گرفته از كيوننا