- ارسال ها: 2908
- تشکرهای دریافت شده: 1357
شعر
12 سال 1 ماه قبل #31960
توسط bahareh
فصل خزان بود و دلم پر ز داغ
گریه کنان روی نهادم به باغ
باغ ، چه باغی ؟ همه جا غمزده
بیدبنان حلقه ی ماتم زده !
شاخ درختان ، همه آویخته
برگ به زیر قدمم ریخته
***
گام زدم از همه جا بیخبر
« برگ » بنالید که آهسته تر
پای منه بی شفقت بر تنم
« پنجه ی » یاران قدیمت منم !
****
« آب روان » ناله زد و درگذشت
گفت : ببین آب من از سرگذشت
با توام ، ای رهگذر آشنا!
در عجبم ، گر نشناسی مرا
بر رخ این باغ ، خط ماتمم
«جوی » نیم ، اشک بنی آدمم
زندگی آدمیان غمکده ست
خنده ی تو شادی ماتم کده ست
****
«سرو» مرا گفن که : عریان تنم
صورتی از قد جوانان منم
تازه جوان بودم و آراسته
قامت من ، دلکش و نوخاسته
لیک جوانی که خزان دیده است
ریختن برگ رزان دیده است
***
«بید» مرا گفن که : پیرم ، پسر!
شاخه من خشک بود سربه سر
موسم پیری که جوانی گریخت
برگ فراوان من از شاخه ریخت
وای به من ، داغ جوانی مراست
قامت خم ، قد کمانی مراست
قد جوانی چوبدانی نکوست
عیش جهان ، وقت جوانی نکوست
هیچ ندانی که تو خود کیستی
تا که بمانی ز «نفس» ، نیستی!
چون که چنین است سرانجام کار
عمر گرامیت ، قنیمت شمار!
مهدی سهیلی
گریه کنان روی نهادم به باغ
باغ ، چه باغی ؟ همه جا غمزده
بیدبنان حلقه ی ماتم زده !
شاخ درختان ، همه آویخته
برگ به زیر قدمم ریخته
***
گام زدم از همه جا بیخبر
« برگ » بنالید که آهسته تر
پای منه بی شفقت بر تنم
« پنجه ی » یاران قدیمت منم !
****
« آب روان » ناله زد و درگذشت
گفت : ببین آب من از سرگذشت
با توام ، ای رهگذر آشنا!
در عجبم ، گر نشناسی مرا
بر رخ این باغ ، خط ماتمم
«جوی » نیم ، اشک بنی آدمم
زندگی آدمیان غمکده ست
خنده ی تو شادی ماتم کده ست
****
«سرو» مرا گفن که : عریان تنم
صورتی از قد جوانان منم
تازه جوان بودم و آراسته
قامت من ، دلکش و نوخاسته
لیک جوانی که خزان دیده است
ریختن برگ رزان دیده است
***
«بید» مرا گفن که : پیرم ، پسر!
شاخه من خشک بود سربه سر
موسم پیری که جوانی گریخت
برگ فراوان من از شاخه ریخت
وای به من ، داغ جوانی مراست
قامت خم ، قد کمانی مراست
قد جوانی چوبدانی نکوست
عیش جهان ، وقت جوانی نکوست
هیچ ندانی که تو خود کیستی
تا که بمانی ز «نفس» ، نیستی!
چون که چنین است سرانجام کار
عمر گرامیت ، قنیمت شمار!
مهدی سهیلی
كاربر(ان) زير تشكر كردند: NicoleL2
لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.
کمتر
بیشتر
- ارسال ها: 540
- تشکرهای دریافت شده: 575
12 سال 1 ماه قبل #31966
توسط NicoleL2
فردای من و تو باز هم تاریک است
سالی که نکوست از بهارش پیداست...
نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت
پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت
کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد
خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت
درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد
آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت
خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد
که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت
رفت و از گریه ی طوفانی ام اندیشه نکرد
چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت
بود آیا که ز دیوانه ی خود یاد کند
آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت
سایه آن چشم سیه با تو چه می گفت که دوش
عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت
(هوشنگ ابتهاج)
پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت
کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد
خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت
درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد
آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت
خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد
که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت
رفت و از گریه ی طوفانی ام اندیشه نکرد
چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت
بود آیا که ز دیوانه ی خود یاد کند
آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت
سایه آن چشم سیه با تو چه می گفت که دوش
عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت
(هوشنگ ابتهاج)
فردای من و تو باز هم تاریک است
سالی که نکوست از بهارش پیداست...
لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.
12 سال 1 ماه قبل #32050
توسط bahareh
ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺗﻮ
ﺑﻪ ﺷﻮﻕ ﺭﻭﯼ ﺗﻮ
ﯾﻪ ﻃﺮﻑ ﮐﻮﯼ ﺗﻮ
ﺳﭙﯿﺪﻩ ﺩﻡ ﺁﯾﻢ
ﺍﮔﺮ ﺗﻮﺭﺍ ﺟﻮﯾﻢ
ﺑﮕﻮ ﮐﺠﺎﯾﯽ
ﻧﺸﺎﻥ ﺗﻮ
ﮔﻪ ﺍﺯ ﺯﻣﯿﻦ ﮔﺎﻫﯽ
ﺯ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺟﻮﯾﻢ
ﺑﺒﯿﻦ ﭼﻪ ﺑﯽ ﭘﺮﻭﺍ
ﺭﻩ ﺗﻮ ﻣﯽ ﭘﻮﯾﻢ
ﺑﮕﻮ ﮐﺠﺎﯾﯽ
ﮐﯽ .... ﺭﻭﺩ ﺭﺥ ﻣﺎﻫﺖ ﺍﺯ ﻧﻈﺮﻡ ﻧﻈﺮﻡ ﺑﻪ ﻏﯿﺮ ﻧﺎﻣﺖ
ﮐﯽ ﻧﺎﻡ ﺩﮔﺮ ﺑﺒﺮﻡ
ﺍﮔﺮ ﺗﻮﺭﺍ ﺟﻮﯾﻢ
ﺣﺪﯾﺚ ﺩﻝ ﮔﻮﯾﻢ
ﺑﮕﻮ ﮐﺠﺎﯾﯽ
ﺑﺪﺳﺖ ﺗﻮ ﺩﺍﺩﻡ
ﺩﻝ ﭘﺮﯾﺸﺎﻧﻢ
ﺩﮔﺮ ﭼﻪ ﺧﻮﺍﻫﯽ
ﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﻡ ﺍﺯ ﭘﺎ
ﺑﮕﻮ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺟﺎﻧﻢ دگر ﭼﻪ ﺧﻮﺍﻫﯽ
ﯾﮑﺪﻡ ﺍﺯ ﺧﯿﺎﻝ ﻣﻦ
ﻧﻤﯽ ﺭﻭﯼ ﺍﯼ ﻏﺰﺍﻝ ﻣﻦ
ﺩﮔﺮ ﭼﻪ ﭘﺮﺳﯽ ﺯ ﺣﺎﻝ ﻣﻦ
ﺗﺎ ﻫﺴﺘﻢ ﻣﻦ ﺍﺳﯿﺮ ﮐﻮﯼ ﺗﻮﺍﻡ
ﺑﻪ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺗﻮ ﺍﻡ
ﺍﮔﺮ ﺗﻮﺭﺍ ﺟﻮﯾﻢ
ﺣﺪﯾﺚ ﺩﻝ ﮔﻮﯾﻢ
ﺑﮕﻮ ﮐﺠﺎﯾﯽ
ﺑﺪﺳﺖ ﺗﻮ ﺩﺍﺩﻡ
ﺩﻝ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ
ﺩﮔﺮ ﭼﻪ ﺧﻮﺍﻫﯽ
ﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﻡ ﺍﺯ ﭘﺎ
ﺑﮕﻮ ﮐﻪ از جانم
دگر چه خواهی
ﺩﮔﺮ ﭼﻪ ﺧﻮﺍﻫﯽ
ﺑﻪ ﺷﻮﻕ ﺭﻭﯼ ﺗﻮ
ﯾﻪ ﻃﺮﻑ ﮐﻮﯼ ﺗﻮ
ﺳﭙﯿﺪﻩ ﺩﻡ ﺁﯾﻢ
ﺍﮔﺮ ﺗﻮﺭﺍ ﺟﻮﯾﻢ
ﺑﮕﻮ ﮐﺠﺎﯾﯽ
ﻧﺸﺎﻥ ﺗﻮ
ﮔﻪ ﺍﺯ ﺯﻣﯿﻦ ﮔﺎﻫﯽ
ﺯ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺟﻮﯾﻢ
ﺑﺒﯿﻦ ﭼﻪ ﺑﯽ ﭘﺮﻭﺍ
ﺭﻩ ﺗﻮ ﻣﯽ ﭘﻮﯾﻢ
ﺑﮕﻮ ﮐﺠﺎﯾﯽ
ﮐﯽ .... ﺭﻭﺩ ﺭﺥ ﻣﺎﻫﺖ ﺍﺯ ﻧﻈﺮﻡ ﻧﻈﺮﻡ ﺑﻪ ﻏﯿﺮ ﻧﺎﻣﺖ
ﮐﯽ ﻧﺎﻡ ﺩﮔﺮ ﺑﺒﺮﻡ
ﺍﮔﺮ ﺗﻮﺭﺍ ﺟﻮﯾﻢ
ﺣﺪﯾﺚ ﺩﻝ ﮔﻮﯾﻢ
ﺑﮕﻮ ﮐﺠﺎﯾﯽ
ﺑﺪﺳﺖ ﺗﻮ ﺩﺍﺩﻡ
ﺩﻝ ﭘﺮﯾﺸﺎﻧﻢ
ﺩﮔﺮ ﭼﻪ ﺧﻮﺍﻫﯽ
ﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﻡ ﺍﺯ ﭘﺎ
ﺑﮕﻮ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺟﺎﻧﻢ دگر ﭼﻪ ﺧﻮﺍﻫﯽ
ﯾﮑﺪﻡ ﺍﺯ ﺧﯿﺎﻝ ﻣﻦ
ﻧﻤﯽ ﺭﻭﯼ ﺍﯼ ﻏﺰﺍﻝ ﻣﻦ
ﺩﮔﺮ ﭼﻪ ﭘﺮﺳﯽ ﺯ ﺣﺎﻝ ﻣﻦ
ﺗﺎ ﻫﺴﺘﻢ ﻣﻦ ﺍﺳﯿﺮ ﮐﻮﯼ ﺗﻮﺍﻡ
ﺑﻪ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺗﻮ ﺍﻡ
ﺍﮔﺮ ﺗﻮﺭﺍ ﺟﻮﯾﻢ
ﺣﺪﯾﺚ ﺩﻝ ﮔﻮﯾﻢ
ﺑﮕﻮ ﮐﺠﺎﯾﯽ
ﺑﺪﺳﺖ ﺗﻮ ﺩﺍﺩﻡ
ﺩﻝ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ
ﺩﮔﺮ ﭼﻪ ﺧﻮﺍﻫﯽ
ﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﻡ ﺍﺯ ﭘﺎ
ﺑﮕﻮ ﮐﻪ از جانم
دگر چه خواهی
ﺩﮔﺮ ﭼﻪ ﺧﻮﺍﻫﯽ
كاربر(ان) زير تشكر كردند: NicoleL2
لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.
12 سال 1 ماه قبل #32136
توسط bahareh
دختری خوابیده در مهتاب،
چون گل نیلوفری بر آب
خواب می بیند.
خواب می بیند که بیمارست دلدارش.
وین سیه رویا،شکیب از چشم بیمارش
باز می چیند.
می نشیند خسته دل در دامن مهتاب
چون شکسته بادبان زورقی بر آب.
می کند اندیشه با خود:
از چه رو کوشیدم به آزارش؟
وزپشیمانی،سرشکی گرم
می درخشد در نگاه چشم بیدارش.
روز دیگر،
باز چون دلداده می ماند به راه او،
روی می تابد ز دیدارش،
می گریزد از نگاه او.
باز می کوشد به آزارش...[/size]
چون گل نیلوفری بر آب
خواب می بیند.
خواب می بیند که بیمارست دلدارش.
وین سیه رویا،شکیب از چشم بیمارش
باز می چیند.
می نشیند خسته دل در دامن مهتاب
چون شکسته بادبان زورقی بر آب.
می کند اندیشه با خود:
از چه رو کوشیدم به آزارش؟
وزپشیمانی،سرشکی گرم
می درخشد در نگاه چشم بیدارش.
روز دیگر،
باز چون دلداده می ماند به راه او،
روی می تابد ز دیدارش،
می گریزد از نگاه او.
باز می کوشد به آزارش...[/size]
كاربر(ان) زير تشكر كردند: NicoleL2
لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.
کمتر
بیشتر
- ارسال ها: 540
- تشکرهای دریافت شده: 575
12 سال 1 ماه قبل #32140
توسط NicoleL2
فردای من و تو باز هم تاریک است
سالی که نکوست از بهارش پیداست...
زیر خاکستر ذهنم باقی است
آتشی سرکش و سوزنده هنوز
یادگاری است ز عشقی سوزان
که بود گرم و فروزنده هنوز
عشقی آن گونه که بنیان مرا
سوخت از ریشه و خاکستر کرد
غرق در حیرتم از اینکه چرا
مانده ام زنده هنوز
گاهگاهی که دلم می گیرد
پیش خود می گویم
آن که جانم را سوخت
یاد می آرد از این بنده هنوز؟
گفته بودند که از دل برود یار
چو از دیده برفت
سالها هست که از دیده ی من رفتی،لیک
دلم از مهر تو آکنده هنوز
دفتر عمر مرا
دست ایام ورقها زده است
زیر بار غم عشق
قامتم خم شد و پشتم بشکست
در خیالم اما
همچنان روز نخست
تویی آن قامت بالنده هنوز
در قمار غم عشق
دل من بردی و با دست تهی
منم آن عاشق بازنده هنوز
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش
گر که گورم بشکافند
عیان می بینند
زیر خاکستر جسمم باقی است
آتشی سرکش و سوزنده هنوز
(زنده یاد حمید مصدق)
آتشی سرکش و سوزنده هنوز
یادگاری است ز عشقی سوزان
که بود گرم و فروزنده هنوز
عشقی آن گونه که بنیان مرا
سوخت از ریشه و خاکستر کرد
غرق در حیرتم از اینکه چرا
مانده ام زنده هنوز
گاهگاهی که دلم می گیرد
پیش خود می گویم
آن که جانم را سوخت
یاد می آرد از این بنده هنوز؟
گفته بودند که از دل برود یار
چو از دیده برفت
سالها هست که از دیده ی من رفتی،لیک
دلم از مهر تو آکنده هنوز
دفتر عمر مرا
دست ایام ورقها زده است
زیر بار غم عشق
قامتم خم شد و پشتم بشکست
در خیالم اما
همچنان روز نخست
تویی آن قامت بالنده هنوز
در قمار غم عشق
دل من بردی و با دست تهی
منم آن عاشق بازنده هنوز
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش
گر که گورم بشکافند
عیان می بینند
زیر خاکستر جسمم باقی است
آتشی سرکش و سوزنده هنوز
(زنده یاد حمید مصدق)
فردای من و تو باز هم تاریک است
سالی که نکوست از بهارش پیداست...
كاربر(ان) زير تشكر كردند: Michaellover, bahareh
لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.
زمان ایجاد صفحه: 0.883 ثانیه