Skip to main content

به گفتگوی مایکلی خوش آمدید

زمان سرانجام فرا رسید
برای یک گردهمایی
برای آشنایی بیشتر
و برای ارزش نهادن به میراث مایکل جکسون

گفته های مايکل عزيز (به ياد و خاطره قديم ها)

بیشتر
13 سال 7 ماه قبل #19197 توسط Farnaz
كودك جادويي ـ بخش دوم

كودك جادويي يكدفعه احساس كرد درد شديدي را
يك خاطره ي مبهم، يك حافظه ي پريشان
در درون رنگ ها، شكل ها، سايه ها
به نظر ميرسيد رازي با نشانه اي نا محسوس
در پس باد، طوفان، تند باد وجود دارد
درون هاله، در پس پرده
در طرح اعجاب انگيز از ديد پنهان شده
بنظر ميرسيد نيرويي هست
كه او نمي توانست به درونش راه ببرد
رقص و آهنگش، شاد و دوست داشتني بود
او در سعادت همراه با ريتم مرتعشش رقصيد
او اهميت نميداد كه در سرما باشد يا گرما
اوج قله ها تخت پادشاهيش بود

غريبه ها آمدند و شعفش را به سخره گرفتند
با تمسخر كردن و دست انداختن، سعي كردند نابود كنند
چيزي را كه در ذهنشان يك بازي ماهرانه بود
در بازي دارت بيرحمانه اي سعي كردند اعجاز معصومش را
به يغما ببرند، خاموش كنند و بر راهش مانع بگذارند
علي رغم خطاهاي بزرگشان، سخت مي جنگيدند
باز و باز تا بر او پيشي بگيرند
علي رغم حمله هايشان، نتوانستند بشكنند
با تمام تير هايشان نتوانستند به چنگ آوردند
هديه ي عشق خدا را كه نمي توانستند بدلش را بسازند
قدرت او را نمي شناختند و نمي دانستند او در طلب طلبيدن چيست
با فرياد شكايت كردند و او را عجيب خواندند

اما نيروي مزموز سخت در جايش ايستاد
كودك جادويي، جسور و بي باك بزرگ شد
در اعماق روحش غوطه ميخورد
و در خلسه ي عميقي، نقشش را كشف كرد
در درونش، گستره اي بيكران وجود داشت
اين قدرت اسرار آميز، اميد بشر بود
كه رخنه ميكرد در نقاب هستي
در آن سكوت در جايي وراي ديد
عرصه اي وجود داشت با داستاني متفاوت
عرصه اي از قدرت، از عظمتي پر ابهت
با كودكان ديگر، اگر برافراشته ميشد
موج پر جوش و خروشش، دنيا را تغيير ميداد

كودك جادويي آماده بود تا خم شود
بذر بكارد، گاو آهن را بردارد
به سادگي بدون هيچ زحمتي، بدون يك آه
بدون يك قطره اشك، بدون گريه كردن
كامل در سكوت
با هدايت خدا

همصدا با يكديگر بخوانيد همچون افرادي از يك اصل و نژاد
جريان را سد كنيد، اين مكان را دگرگون سازيد
كودكان جادويي، نگران نباشد كه چگونه
به تاخير مياندازيد، شروع كنيد همين حالا

URL=http://img4up.com/] [/URL]
كاربر(ان) زير تشكر كردند: مایکلا, farzam, Termeh, NicoleL2, kingmichael, شاپرک, Michaellover

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

بیشتر
13 سال 7 ماه قبل #19918 توسط Farnaz

Mark of the Ancients


He had lived in the desert all his life, but for me it was all new. "See that footprint in the sand?" he asked, pointing to a spot by the cliff. I looked as close as I could. "No, I don't see anything."
"That's just the point." He laughed. "Where you can't see a print, that's where the Ancient Ones walked."

We went on a little farther, and he pointed to an opening, high up on the sandstone wall. "See that house up there?" he asked. I squinted hard. "There's nothing to see."

"You're a good student." He smiled. "Where there's no roof or chimney, that's where the Ancient Ones are most likely to have lived."

We rounded a bend, and before us was spread a fabulous sight -- thousands upon thousands of desert flowers in bloom. "Can you see any missing?" he asked me. I shook my head. "It's just wave after wave of loveliness."

"Yes," he said in a low voice. "Where nothing is missing, that's where the Ancient Ones harvested the most."

I thought about all this, about how generations had once lived in harmony with the earth, leaving no marks to scar the places they inhabited. At camp that night I said, "You left out one thing."

"What's that?" he asked.

"Where are the Ancient Ones buried?"
Without reply, he poked his stick into the fire. A bright flame shot up, licked the air, and disappeared. My teacher gave me a glance to ask if I understood this lesson. I sat very still, and my silence told him I did.
نشانه اي از پيشينيان

او همه ي عمرش را در كوير به سر برده بود، اما براي من تازگي داشت. در حاليكه به نقطه اي در نزديكي پرتگاه اشاره ميكرد، پرسيد ”آيا آن رد پا را بر روي شنها مي بيني؟“ من با نهايت دقت نگاه كردم. ”نه، من چيزي نمي بينم.“ او خنديد” خوب درست ميگويي. جاييكه رد پايي ديده نميشود، همان جايي است كه پيشينيان قدم زده اند.“ او كمي دور تر رفت و به يك شكاف در بالاي يك ديوار ماسه سنگي اشاره كرد و پرسيد ”آيا آن خانه را آن بالا مي بيني؟“ من با چشماني نيمه بسته سخت نگاه كردم. ”چيزي براي ديدن وجود ندارد.“

او لبخند زد. ”تو شاگرد خوبي هستي. جاييكه هيچ سقف يا دود كشي نيست، همان جايي است كه احتمال ميرود پيشينيان زندگي كرده اند.“

ما پيچ جاده را دور زديم و در مقابلمان يك منظره ي رويايي گسترده بود. هزاران هزار گل صحرايي شكوفا شده. او از من پرسيد ”آيا كم و كسري مي بيني؟“ من سرم را تكان دادم. ”اين واقعا پر از امواج زيبايي است.“

او با صدايي آرام گفت ”بله. جاييكه چيزي كم نيست، همان جايي است كه پيشينيان بيشترين برداشت محصول را داشته اند.“

من در مورد تمامي اين چيزها انديشيدم. در مورد اينكه چطور زماني نسلهاي بشر با ريتمي همانگ با زمين مي زيستند و هيچگونه نشانه اي در محلي كه سكونت داشتند، باقي نگذاشته بودند. آن شب در كمپ به او گفتم ”تو يك چيز را از قلم انداختي.

“ پرسيد ”چه چيزي؟“

”پيشينيان كجا دفن شده اند؟“

URL=http://img4up.com/] [/URL]
كاربر(ان) زير تشكر كردند: مایکلا, farzam, NicoleL2, شاپرک

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

بیشتر
13 سال 6 ماه قبل #20597 توسط Farnaz
Mother Earth

I was walking along the beach one winter day. Looking down, I saw a wave push a feather up on the sand. It was a sea gull feather stained with oil. I picked it up and felt the dark slick film on my fingers. I couldn't help wondering if the bird had survived. Was it all right out there? I knew it wasn't.
I felt sad to think how carelessly we treat our home. The earth we all share is not just a rock tossed through space but a living, nurturing being. She cares for us; she deserves our care in return. We've been treating Mother Earth the way some people treat a rental apartment. Just trash it and move on.

But there's no place to move on to now. We have brought our garbage and our wars and our racism to every part of the world. We must begin to clean her up, and that means cleaning up our own hearts and minds first, because they led us to poison our dear planet. The sooner we change, the easier it will be to feel our love for Mother Earth and the love she so freely gives back to us

زمين مادر

در يك روز زمستاني در طول ساحل قدم ميزدم. نگاهم به پايين بود، ديدم كه موجي، تكه پري را به روي ماسه ها هل داد. پر يك مرغ دريايي بود كه به نفت آغشته شده بود. آن را برداشتم و ماده ي سياه لغزنده اي انگشتانم را پوشاند. نميتوانم از خودم سوال نپرسم كه آيا اين پرنده نجات يافته بود يا نه. آيا حالش خوب بود؟ ميدانستم كه نبود.
از فكر اينگه چقدر بي توجه با خانه مان رفتار ميكنيم، غصه دار شدم. زميني كه بين همه ي ما تقسيم شده است، تنها يك كره ي رها شده در فضا نيست، بلكه يك موجود زنده و پرورش يابنده است. او از ما مراقبت ميكند و در مقابل استحقاق توجه ما را دارد. ما به گونه اي با زمين مادر برخورد كرده ايم كه گويي يك آپارتمان اجاره ايست. آن را درب و داغان مي كنيم و به سراغ چيز ديگري مي رويم.

اما هم اكنون جاي ديگري براي رفتن نيست. ما زباله هايمان، جنگهايمان و نژاد پرستي هايمان را به هر نقطه از زمين كشانده ايم. بايد پاكسازي آن را آغاز كنيم و براي اين كار بايد ابتدا قلبهايمان و ذهنهايمان را پاك سازيم، چرا كه همانها هستند كه ما را به سمت آلوده ساختن زمين عزيزمان سوق ميدهند. هرچه زود تر تغييرات را آغاز كنيم، آسان تر خواهد بود كه با قلبهايمان به جستجوي عشقمان براي زمين مادر و عشقي كه بسيار آزادانه به ما باز ميگرداند، بپردازيم.

URL=http://img4up.com/] [/URL]
كاربر(ان) زير تشكر كردند: مایکلا, شايان, MARIA JACKSON, NicoleL2, شاپرک

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

بیشتر
13 سال 6 ماه قبل #20907 توسط Farnaz
On Children of the World


We have to heal our wounded world. The chaos, despair, and senseless destruction we see today are a result of the alienation that people feel from each other and their environment. Often this alienation has its roots in an emotionally deprived childhood. Children have had their childhood stolen from them. A child's mind need the nourishment of mystery, magic, wonder, and excitement. I want my work to help people rediscover the child that's hiding in them

راجع به كودكان دنيا

ما بايد دنياي زخمي مان را شفا دهيم. آشوب، يأس و ويراني هاي نابخردانه اي كه امروز شاهد هستيم، نتيجه ي بيگانگي اي است كه مردم از يكديگر و نسبت به محيط شان حس مي كنند. غالب اوقات اين بيگانگي ريشه در احساسات سركوب شده ي دوران كودكي دارد. كودكي كودكان از آنان ربوده شده است. ذهن يك كودك نياز دارد كه توسط معما، جادو، اعجاز و هيجان تغذيه شود. من ميخواهم اعمالم باعث شود كه مردم كودك پنهان درون خودشان را باز يابند

URL=http://img4up.com/] [/URL]
كاربر(ان) زير تشكر كردند: مایکلا, شايان, Nikolay, NicoleL2, Michaellover

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

مدیران انجمن: مایکلا
زمان ایجاد صفحه: 0.323 ثانیه
قدرت گرفته از كيوننا