- ارسال ها: 1054
- تشکرهای دریافت شده: 679
به گفتگوی مایکلی خوش آمدید
زمان سرانجام فرا رسید
برای یک گردهمایی
برای آشنایی بیشتر
و برای ارزش نهادن به میراث مایکل جکسون
زمان سرانجام فرا رسید
برای یک گردهمایی
برای آشنایی بیشتر
و برای ارزش نهادن به میراث مایکل جکسون
گفته های مايکل عزيز (به ياد و خاطره قديم ها)
13 سال 9 ماه قبل #14132
توسط Farnaz
پاسخ داده شده توسط Farnaz در تاپیک پاسخ: گفته های مايکل عزيز (به ياد و خاطره قديم ها)
من دنبال ستاره ام گشتم
وقتي كوچك بودم، عادت داشتم شبها بر روي چمن به پشت دراز بكشم. شروع ميكردم به شمردن ستاره ها و آرزو ميكردم كه يكي از آنها مال من بود، مثل يك دوست خيالي.
اول ستاره ي قطبي را انتخاب كردم، چون براي بچه ها پيدا كردنش از بقيه ي ستاره ها آسان تر است. هماني كه دب اكبر نزديك است به چنگش بياورد. اما من ميخواستم ستاره ام در حركت باشد نه اينكه ثابت بماند. گذشته از اين، دريانوردان بدون ستاره ي قطبي كه راه را نشانشان بدهد، در دريا گم ميشوند.
بعد دو ستاره ي خاص را كه درون قلب قو قرار داشتند، دستچين كردم. بقيه ي ستاره ها سفيد به نظر ميرسند اما اين دو تا آبي درخشان و طلايي بودند. مانند دو جواهر دوقلو. اما قبل از اينكه بتوانم يكي از آنها را انتخاب كنم، مكث كردم. آنها به يكديگر تعلق داشتند و انصاف نبود كه يكي از آنها را براي خودم بردارم.
كمربند اوريون براي لحظه اي چشمم را گرفت، اما من كه شكارچي نيستم. بهتر بود ستاره ي سگ را هم كه دماغش به خط فلكي چسبيده بود و دمش محكم به آسمان ميخورد، به حال خودش ميگذاشتم.
آخر سر به سراغ ستاره هاي محبوبم رفتم. سه خواهران. به نظر من، آنها خانم هاي آراسته اي بودند كه براي رقص باله خودشان را آماده ي ميكردند و درون هاله اي از ابر آبي پوشانده شده بودند. اما چه كسي دلش مي آيد كه هفت تا خواهر را از هم جدا كند؟
اين بازي، درسهاي زيادي راجع به آسمان شب به من ياد داد. اما من بزرگ شدم. ايده ي داشتن يك ستاره براي خودم فراموشم شد و به خاطر نمي آوردم كه آيا بالاخره يكي براي خودم انتخاب كرده بودم يا نه. مردم به من ميگفتند كه كلمه ي ”ستاره“ چيز كاملا متفاوتي معنا ميدهد. من تا اندازه اي حرفشان را باور كردم، تا اينكه يك شب كه ناراحت و نگران در تخت خوابم از اين طرف به آن طرف غلت ميخوردم، حس كردم قلبم از غصه ها و مشكلات پر شده است. تلو تلو خوران به طرف پنجره رفتم و بيرون را نگاه كردم. ابر غليظي آسمان نيمه شب را پوشانده بود. هيچ ستاره اي نبود!
من از فكر دنيايي بدون ستاره به خود لرزيدم. دريانوردان در دريا راهنماي مطمئني نخواهند داشت، هيچ جواهري نخواهد بود كه حس زيبايي شناسي ما را برانگيزد، هيچ شكارچي اي نخواهد بود كه افق آينده را نشانه برود و خانم هاي زيبايي نخواهند بود كه رايحه ي خوش را در سالن باله ي آسمان بپراكنند. اما در سرتاسر دنيا، هوا آنقدر آلوده است و نوري كه از شهر ها مي آيد آنقدر روشن است كه برخي از مردم تنها ميتوانند تعداد كمي از ستاره ها را ببينند. نسلي از بچه ها ممكن است با ديدن يك آسمان خالي بزرگ شوند و بپرسند ”آيا قبلا ستاره ها در آسمان بودند؟“
بياييد آسمان را به آنها برگردانيم و بياييد هم اكنون اين كار را انجام دهيم، قبل از اينكه خيلي دير شود. من ميخواهم آنقدر دنبال ستاره ام بگردم تا پيدايش كنم. او در كشوي معصوميت، درون شالي از اعجاز پيچيده شده است. من به يك نقشه احتياج دارم كه نشانم دهد ستاره ي من بايد كدام حفره را در آسمان پر كند و آن حفره ي كوچكي خواهد بود. اما تقريبا پنج ميليون نفر از ما بر روي زمين زندگي ميكنند و ما همه به آسمان احتياج داريم. ستاره هايتان را پيدا كنيد و آنها را به آسمان پرتاب نماييد. شما هنوز آنها را داريد، مگر نه؟
وقتي كوچك بودم، عادت داشتم شبها بر روي چمن به پشت دراز بكشم. شروع ميكردم به شمردن ستاره ها و آرزو ميكردم كه يكي از آنها مال من بود، مثل يك دوست خيالي.
اول ستاره ي قطبي را انتخاب كردم، چون براي بچه ها پيدا كردنش از بقيه ي ستاره ها آسان تر است. هماني كه دب اكبر نزديك است به چنگش بياورد. اما من ميخواستم ستاره ام در حركت باشد نه اينكه ثابت بماند. گذشته از اين، دريانوردان بدون ستاره ي قطبي كه راه را نشانشان بدهد، در دريا گم ميشوند.
بعد دو ستاره ي خاص را كه درون قلب قو قرار داشتند، دستچين كردم. بقيه ي ستاره ها سفيد به نظر ميرسند اما اين دو تا آبي درخشان و طلايي بودند. مانند دو جواهر دوقلو. اما قبل از اينكه بتوانم يكي از آنها را انتخاب كنم، مكث كردم. آنها به يكديگر تعلق داشتند و انصاف نبود كه يكي از آنها را براي خودم بردارم.
كمربند اوريون براي لحظه اي چشمم را گرفت، اما من كه شكارچي نيستم. بهتر بود ستاره ي سگ را هم كه دماغش به خط فلكي چسبيده بود و دمش محكم به آسمان ميخورد، به حال خودش ميگذاشتم.
آخر سر به سراغ ستاره هاي محبوبم رفتم. سه خواهران. به نظر من، آنها خانم هاي آراسته اي بودند كه براي رقص باله خودشان را آماده ي ميكردند و درون هاله اي از ابر آبي پوشانده شده بودند. اما چه كسي دلش مي آيد كه هفت تا خواهر را از هم جدا كند؟
اين بازي، درسهاي زيادي راجع به آسمان شب به من ياد داد. اما من بزرگ شدم. ايده ي داشتن يك ستاره براي خودم فراموشم شد و به خاطر نمي آوردم كه آيا بالاخره يكي براي خودم انتخاب كرده بودم يا نه. مردم به من ميگفتند كه كلمه ي ”ستاره“ چيز كاملا متفاوتي معنا ميدهد. من تا اندازه اي حرفشان را باور كردم، تا اينكه يك شب كه ناراحت و نگران در تخت خوابم از اين طرف به آن طرف غلت ميخوردم، حس كردم قلبم از غصه ها و مشكلات پر شده است. تلو تلو خوران به طرف پنجره رفتم و بيرون را نگاه كردم. ابر غليظي آسمان نيمه شب را پوشانده بود. هيچ ستاره اي نبود!
من از فكر دنيايي بدون ستاره به خود لرزيدم. دريانوردان در دريا راهنماي مطمئني نخواهند داشت، هيچ جواهري نخواهد بود كه حس زيبايي شناسي ما را برانگيزد، هيچ شكارچي اي نخواهد بود كه افق آينده را نشانه برود و خانم هاي زيبايي نخواهند بود كه رايحه ي خوش را در سالن باله ي آسمان بپراكنند. اما در سرتاسر دنيا، هوا آنقدر آلوده است و نوري كه از شهر ها مي آيد آنقدر روشن است كه برخي از مردم تنها ميتوانند تعداد كمي از ستاره ها را ببينند. نسلي از بچه ها ممكن است با ديدن يك آسمان خالي بزرگ شوند و بپرسند ”آيا قبلا ستاره ها در آسمان بودند؟“
بياييد آسمان را به آنها برگردانيم و بياييد هم اكنون اين كار را انجام دهيم، قبل از اينكه خيلي دير شود. من ميخواهم آنقدر دنبال ستاره ام بگردم تا پيدايش كنم. او در كشوي معصوميت، درون شالي از اعجاز پيچيده شده است. من به يك نقشه احتياج دارم كه نشانم دهد ستاره ي من بايد كدام حفره را در آسمان پر كند و آن حفره ي كوچكي خواهد بود. اما تقريبا پنج ميليون نفر از ما بر روي زمين زندگي ميكنند و ما همه به آسمان احتياج داريم. ستاره هايتان را پيدا كنيد و آنها را به آسمان پرتاب نماييد. شما هنوز آنها را داريد، مگر نه؟
لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.
13 سال 9 ماه قبل #14909
توسط Farnaz
پاسخ داده شده توسط Farnaz در تاپیک پاسخ: گفته های مايکل عزيز (به ياد و خاطره قديم ها)
I, You, We
I said you had to do it. You said you didn't want to. We talked about it, and we agreed that maybe I could help.
I said you were wrong. You insisted you were right. We held each other's hand, and right and wrong disappeared.
I began crying. You began crying, too. We embraced, and between us grew a flower of peace.
How I love this mystery called We! Where does it come from, out of thin air? I thought about this mystery, and I realized something : We must be love's favorite child, because until I reach out for you, We is not even there. It arrives on the wings of tenderness : it speaks through our silent understanding. When I laugh at myself, it smiles. When I forgive you, it dances in jubilation.
So We is not a choice anymore, not if you and I want to grow with one another. We unites us, increases our strength; it picks up our burden when you and I are ready to let it fall. The truth is that you and I would have given up long ago, but We won't let us. It is too wise. "Look into your hearts," it says. "What do you see? Not you and I, but only We."
من، تو، ما
گفتم بايد اين كار را انجام دهي. تو گفتي دوست نداري چنين كني. ما در موردش حرف زديم و توافق كرديم كه شايد من بتوانم كمك كنم.
من گفتم كه تو اشتباه ميكني. تو اصرار داشتي كه حق با توست. ما دست يكديگر را گرفتيم و درست و نادرست ناپديد شد.
من گريه كردم. تو هم گريه كردي. ما يكديگر را در آغوش گرفتيم و در بين ما گل صلح روييد.
چقدر اين راز را كه ما نام دارد دوست دارم! از كجا آمده است، از غيب نازل شده است؟ من در مورد اين راز فكر كردم و به چيزي پي بردم: ما بايد فرزند محبوب عشق باشد زيرا تا وقتيكه تو را پيدا نكرده ام، ما نيز در آنجا نيست. او بر روي بالهاي عطوفت خود را ميرساند. او از طريق درك خاموش ما سخن ميگويد. وقتي به خود ميخندم، او لبخند ميزند. وقتي تو را مي بخشم، او با شور و شعف ميرقصد.
بنابراين ما ديگر يك انتخاب نيست، نيست اگر ما بخواهيم همراه با يكديگر بزرگ شويم. ما، ما را متحد ميسازد، قدرتمان را افزايش ميدهد. او بار ما را بلند ميكند هنگاميكه تو و من آماده ايم آن را بر زمين بگذاريم. حقيقت اينست كه تو و من مدتها قبل از پا افتاده بوديم اما ما اين اجازه را نداد. او بسيار خردمند است. او ميگويد ”به قلبهايتان نگاه كنيد. چه مي بينيد؟ نه تو و نه من، بلكه فقط ما.“
I said you had to do it. You said you didn't want to. We talked about it, and we agreed that maybe I could help.
I said you were wrong. You insisted you were right. We held each other's hand, and right and wrong disappeared.
I began crying. You began crying, too. We embraced, and between us grew a flower of peace.
How I love this mystery called We! Where does it come from, out of thin air? I thought about this mystery, and I realized something : We must be love's favorite child, because until I reach out for you, We is not even there. It arrives on the wings of tenderness : it speaks through our silent understanding. When I laugh at myself, it smiles. When I forgive you, it dances in jubilation.
So We is not a choice anymore, not if you and I want to grow with one another. We unites us, increases our strength; it picks up our burden when you and I are ready to let it fall. The truth is that you and I would have given up long ago, but We won't let us. It is too wise. "Look into your hearts," it says. "What do you see? Not you and I, but only We."
من، تو، ما
گفتم بايد اين كار را انجام دهي. تو گفتي دوست نداري چنين كني. ما در موردش حرف زديم و توافق كرديم كه شايد من بتوانم كمك كنم.
من گفتم كه تو اشتباه ميكني. تو اصرار داشتي كه حق با توست. ما دست يكديگر را گرفتيم و درست و نادرست ناپديد شد.
من گريه كردم. تو هم گريه كردي. ما يكديگر را در آغوش گرفتيم و در بين ما گل صلح روييد.
چقدر اين راز را كه ما نام دارد دوست دارم! از كجا آمده است، از غيب نازل شده است؟ من در مورد اين راز فكر كردم و به چيزي پي بردم: ما بايد فرزند محبوب عشق باشد زيرا تا وقتيكه تو را پيدا نكرده ام، ما نيز در آنجا نيست. او بر روي بالهاي عطوفت خود را ميرساند. او از طريق درك خاموش ما سخن ميگويد. وقتي به خود ميخندم، او لبخند ميزند. وقتي تو را مي بخشم، او با شور و شعف ميرقصد.
بنابراين ما ديگر يك انتخاب نيست، نيست اگر ما بخواهيم همراه با يكديگر بزرگ شويم. ما، ما را متحد ميسازد، قدرتمان را افزايش ميدهد. او بار ما را بلند ميكند هنگاميكه تو و من آماده ايم آن را بر زمين بگذاريم. حقيقت اينست كه تو و من مدتها قبل از پا افتاده بوديم اما ما اين اجازه را نداد. او بسيار خردمند است. او ميگويد ”به قلبهايتان نگاه كنيد. چه مي بينيد؟ نه تو و نه من، بلكه فقط ما.“
لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.
13 سال 8 ماه قبل #16456
توسط Farnaz
پاسخ داده شده توسط Farnaz در تاپیک پاسخ: گفته های مايکل عزيز (به ياد و خاطره قديم ها)
دوباره نگاه كن، بچه فك
يكي از تاثر آور ترين عكسهاي طبيعت، افتادن يك بچه فك تنها بر روي يخهاست. من مطمئن هستم كه شما اين صحنه را ديده ايد. بنظر ميرسد كل اين عكس، دو چشم است. چشمان سياه و خوش بين يك حيوان كوچك كه به دوربين و به قلبهاي شما خيره شده است. وقتي براي اولين بار به آنها نگاه كردم، چشمها از من پرسيدند ”آيا قصد داري به من صدمه بزني؟“ ميدانستم كه جواب مثبت است، زيرا هزاران بچه فك هر ساله كشته ميشوند. بسياري از مردم از عجز و ناتواني يكي از بچه فكها متاثر شده بودند. آنها براي نجات فكها پول اهدا كردند و آگاهي عموم مردم شروع كرد به ارتقا پيدا كردن. وقتي دوباره به عكس نگاه كردم، آن دو چشم درشت چيز متفاوتي گفتند. حالا ميپرسيدند ”آيا مرا ميشناسي؟“ اين بار مانند زمانيكه خشونت مردمان را نسبت به حيوانات حس كردم، غصه دار نبودم. اما پي بردم كه همچنان يك شكاف بزرگ وجود دارد. من واقعا چقدر راجع به زندگي بر روي زمين ميدانستم؟ چه مسئوليتي را براي موجوداتي كه اطراف فضاي كوچكم زندگي ميكردند، حس ميكردم؟ چگونه ميتوانستم زندگيم را به نحوي هدايت كنم كه به هر سلول زنده اي نيز نفعي برسانم؟
فكر ميكنم تماميه كساني كه راجع به اين مسائل انديشيده اند، فهميده باشند كه احساساتشان از ترس، بيشتر به يك احساس نزديكي يگانه با زندگي تغيير كرده است. زيبايي و اعجاز زندگي خيلي شخصي بنظر ميرسيد. اين امكان كه بتوان زمين را به باغي مبدل ساخت كه همه ي ما در آن بزرگ شويم، ظاهر شد. من به چشمان بچه فك نگاه كردم، و آنها براي اولين بار لبخند زدند. آنها گفتند ”متشكرم. تو به من اميد دادي.“
آيا اين كافيست؟ اميد واژه ي بسيار زيبايي است اما اغلب بسيار متزلزل بنظر مي آيد. زندگي هنوز هم بي جهت زخمي و ويران ميشود. تصوير يك بچه فك تنها بر روي يخ يا يك دختر بچه ي يتيم در جنگ هنوز هم به خاطر درماندگي موجود در آن، هولناك است. من پي بردم كه در آخر هيچ چيز نميتواند زندگي را نجات دهد مگر اعتماد داشتن به خود زندگي، به قدرت شفا دهي اش، به توانايي اش در مصون ماندن از اشتباهاتمان و خوش آمد گويي اش به ما هنگاميكه ياد ميگريم خطاهايمان را برطرف كنيم.
با چنين افكاري در قلبم، بار ديگر به عكس نگاه كردم. چشمان فك عميق تر بنظر ميرسيدند و من چيزي را در آنها ديدم كه دفعات قبلي از دست داده بودم. قدرتي شكست ناپذير. آنها گفتند ”تو به من صدمه نزدي. من يك بچه فك تنها نيستم. من زندگي هستم، و زندگي هرگز كشته نخواهد شد. اين قدرتي است كه مرا از فضاي تهي به دنيا آورد. از من مراقبت نمود و زندگي مرا در برابر خطرات حفظ كرد. من در امان هستم زيرا من همان قدرتم. و تو نيز هستي. همراه من باش، و بگذار قدرت زندگي را به عنوان يك موجود واحد بر روي زمين حس كنيم.“
بچه فك، ما را ببخش. بارها و بارها به ما نگاه كن تا بفهمي كه چه ميكنيم. آن مرداني كه چماق هايشان را براي شما بلند ميكنند، نيز خودشان پدر، برادر و فرزند هستند. آنها به ديگران عشق ورزيده اند و برايشان اهميت قائل شده اند. يك روز اين عشق را به شما تقديم خواهند كرد. مطمئن باشيد و اطمينان كنيد.
يكي از تاثر آور ترين عكسهاي طبيعت، افتادن يك بچه فك تنها بر روي يخهاست. من مطمئن هستم كه شما اين صحنه را ديده ايد. بنظر ميرسد كل اين عكس، دو چشم است. چشمان سياه و خوش بين يك حيوان كوچك كه به دوربين و به قلبهاي شما خيره شده است. وقتي براي اولين بار به آنها نگاه كردم، چشمها از من پرسيدند ”آيا قصد داري به من صدمه بزني؟“ ميدانستم كه جواب مثبت است، زيرا هزاران بچه فك هر ساله كشته ميشوند. بسياري از مردم از عجز و ناتواني يكي از بچه فكها متاثر شده بودند. آنها براي نجات فكها پول اهدا كردند و آگاهي عموم مردم شروع كرد به ارتقا پيدا كردن. وقتي دوباره به عكس نگاه كردم، آن دو چشم درشت چيز متفاوتي گفتند. حالا ميپرسيدند ”آيا مرا ميشناسي؟“ اين بار مانند زمانيكه خشونت مردمان را نسبت به حيوانات حس كردم، غصه دار نبودم. اما پي بردم كه همچنان يك شكاف بزرگ وجود دارد. من واقعا چقدر راجع به زندگي بر روي زمين ميدانستم؟ چه مسئوليتي را براي موجوداتي كه اطراف فضاي كوچكم زندگي ميكردند، حس ميكردم؟ چگونه ميتوانستم زندگيم را به نحوي هدايت كنم كه به هر سلول زنده اي نيز نفعي برسانم؟
فكر ميكنم تماميه كساني كه راجع به اين مسائل انديشيده اند، فهميده باشند كه احساساتشان از ترس، بيشتر به يك احساس نزديكي يگانه با زندگي تغيير كرده است. زيبايي و اعجاز زندگي خيلي شخصي بنظر ميرسيد. اين امكان كه بتوان زمين را به باغي مبدل ساخت كه همه ي ما در آن بزرگ شويم، ظاهر شد. من به چشمان بچه فك نگاه كردم، و آنها براي اولين بار لبخند زدند. آنها گفتند ”متشكرم. تو به من اميد دادي.“
آيا اين كافيست؟ اميد واژه ي بسيار زيبايي است اما اغلب بسيار متزلزل بنظر مي آيد. زندگي هنوز هم بي جهت زخمي و ويران ميشود. تصوير يك بچه فك تنها بر روي يخ يا يك دختر بچه ي يتيم در جنگ هنوز هم به خاطر درماندگي موجود در آن، هولناك است. من پي بردم كه در آخر هيچ چيز نميتواند زندگي را نجات دهد مگر اعتماد داشتن به خود زندگي، به قدرت شفا دهي اش، به توانايي اش در مصون ماندن از اشتباهاتمان و خوش آمد گويي اش به ما هنگاميكه ياد ميگريم خطاهايمان را برطرف كنيم.
با چنين افكاري در قلبم، بار ديگر به عكس نگاه كردم. چشمان فك عميق تر بنظر ميرسيدند و من چيزي را در آنها ديدم كه دفعات قبلي از دست داده بودم. قدرتي شكست ناپذير. آنها گفتند ”تو به من صدمه نزدي. من يك بچه فك تنها نيستم. من زندگي هستم، و زندگي هرگز كشته نخواهد شد. اين قدرتي است كه مرا از فضاي تهي به دنيا آورد. از من مراقبت نمود و زندگي مرا در برابر خطرات حفظ كرد. من در امان هستم زيرا من همان قدرتم. و تو نيز هستي. همراه من باش، و بگذار قدرت زندگي را به عنوان يك موجود واحد بر روي زمين حس كنيم.“
بچه فك، ما را ببخش. بارها و بارها به ما نگاه كن تا بفهمي كه چه ميكنيم. آن مرداني كه چماق هايشان را براي شما بلند ميكنند، نيز خودشان پدر، برادر و فرزند هستند. آنها به ديگران عشق ورزيده اند و برايشان اهميت قائل شده اند. يك روز اين عشق را به شما تقديم خواهند كرد. مطمئن باشيد و اطمينان كنيد.
لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.
13 سال 8 ماه قبل #17522
توسط Farnaz
پاسخ داده شده توسط Farnaz در تاپیک پاسخ: گفته های مايکل عزيز (به ياد و خاطره قديم ها)
To honor the children of the world ,i vow to keep my promise to help the sick and dying, the alone , homeless
and hungry through the construction of children's hospitals and orphanages in every needy corner of the world .
به احترام كودكان دنيا, من عهد مي بندم كه به قولي كه براي كمك به بيماران و افراد در حال مرگ, تنها ماندگان, بي خانمان ها و گرسنگان به وسيله ي احداث بيمارستان ها و يتيم خانه ها در هر گوشه ي نيازمند دنيا دادم, پايبند بمانم.
Love
Love is a funny thing to describe. It's so easy to feel and yet so slippery to talk about. It's like a bar of soap in the bathtub -- you have it in your hand until you hold on too tight.
Some people spend their lives looking for love outside themselves. They think they have to grasp it in order to have it. But loves slips away like that wet bar of soap.
Holding on to love is not wrong, but you need to learn to hold it lightly, caressingly. Let it fly when it wants. When it's allowed to be free, love is what makes life alive, joyful, and new. It's the juice and energy that motivates my music, my dancing, everything. As long as love is in my heart, it's everywhere.
عشق
عشق موضوع جالبي براي توصيف كردن است. احساس كردنش بسيار ساده است و حرف زدن در موردش بسيار دشوار. مانند يك قالب صابون در وان حمام است. شما آن را تا زمانيكه خيلي فشار نداده باشيد، در دست داريد.
برخي از مردم زندگي شان را صرف يافتن عشق در خارج از وجود خودشان ميكنند. آنها فكر ميكنند براي داشتنش، بايد محكم به آن بچسبند. اما عشق مانند آن قالب صابون تر، از دستشان ميرود.
نگاه داشتن عشق اشتباه نيست، اما بايد ياد بگيريد كه آن را با ملايمت و محبت نگاه داريد و اجازه دهيد هر وقت ميخواهد، پرواز كند. وقتي عشق اجازه ي آزادي داشته باشد، زندگي را سرزنده، شاد و تازه ميسازد. اين عصاره و انرژي اي است كه انگيزه ي موسيقي من، رقص من و همه چيزم ميشود. تا وقتيكه عشق در قلبم است، در همه جا هست.
and hungry through the construction of children's hospitals and orphanages in every needy corner of the world .
به احترام كودكان دنيا, من عهد مي بندم كه به قولي كه براي كمك به بيماران و افراد در حال مرگ, تنها ماندگان, بي خانمان ها و گرسنگان به وسيله ي احداث بيمارستان ها و يتيم خانه ها در هر گوشه ي نيازمند دنيا دادم, پايبند بمانم.
Love
Love is a funny thing to describe. It's so easy to feel and yet so slippery to talk about. It's like a bar of soap in the bathtub -- you have it in your hand until you hold on too tight.
Some people spend their lives looking for love outside themselves. They think they have to grasp it in order to have it. But loves slips away like that wet bar of soap.
Holding on to love is not wrong, but you need to learn to hold it lightly, caressingly. Let it fly when it wants. When it's allowed to be free, love is what makes life alive, joyful, and new. It's the juice and energy that motivates my music, my dancing, everything. As long as love is in my heart, it's everywhere.
عشق
عشق موضوع جالبي براي توصيف كردن است. احساس كردنش بسيار ساده است و حرف زدن در موردش بسيار دشوار. مانند يك قالب صابون در وان حمام است. شما آن را تا زمانيكه خيلي فشار نداده باشيد، در دست داريد.
برخي از مردم زندگي شان را صرف يافتن عشق در خارج از وجود خودشان ميكنند. آنها فكر ميكنند براي داشتنش، بايد محكم به آن بچسبند. اما عشق مانند آن قالب صابون تر، از دستشان ميرود.
نگاه داشتن عشق اشتباه نيست، اما بايد ياد بگيريد كه آن را با ملايمت و محبت نگاه داريد و اجازه دهيد هر وقت ميخواهد، پرواز كند. وقتي عشق اجازه ي آزادي داشته باشد، زندگي را سرزنده، شاد و تازه ميسازد. اين عصاره و انرژي اي است كه انگيزه ي موسيقي من، رقص من و همه چيزم ميشود. تا وقتيكه عشق در قلبم است، در همه جا هست.
لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.
13 سال 8 ماه قبل #18239
توسط Farnaz
پاسخ داده شده توسط Farnaz در تاپیک پاسخ: گفته های مايکل عزيز (به ياد و خاطره قديم ها)
جادو
تصويري كه من از جادو در ذهن دارم، ربط زيادي به حقه و شعبده بازي ندارد. كل دنيا در جادو غرق شده است. هنگاميكه يك وال همچون كوهي تازه متولد شده، از دل دريا سر بر مي آورد، شما از شور و شعفي غير منتظره، نفس در سينه حبس ميكنيد. عجب جادويي! اما يك كودك نو پا نيز كه براي اولين بار بچه قورباغه اي را در حوضچه اي پر از گل مي بينيد، همين هيجان را احساس ميكند. اعجاز، قلب او را فرا ميگيرد، چرا كه او براي لحظه اي به نشاط زندگي نگاه كرده است.
هنگاميكه ابرها را مي بينم كه به سرعت از فراز يك قله ي پر برف رد ميشوند، دوست دارم فرياد بزنم ”آفرين!“ طبيعت، بهترين شعبده باز ها، يك هيجان ديگر آفريده است. او وهم حقيقي را آشكار كرده است، ناتواني ما در شگفت زده شدن از اعجاز هايش. هر بار كه خورشيد طلوع ميكند، طبيعيت يك فرمان را به اجرا در مي آورد: ”نظاره كن!“ اعجاز او بي نهايت دست و دلباز است، و ما در عوض، تنها مي توانيم قدر داني كنيم.
چه شعفي طبيعت بايد احساس كند هنگاميكه ستاره ها را از گردابي از گازها و فضايي تهي، بيرون ميكشد. آنها را همچون پولكهايي بر روي شنلي مخملي به جنبش در مي آورد. هزاران دليل براي ما وجود دارد تا در شادماني نابي برانگيخته شويم.
وقتي قلبهايمان را مي گشاييم و تمام چيزهايي را كه به ما داده است، مورد تقدير قرار مي دهيم، طبيعت پاداش خود را دريافت ميكند. صداي تشويق در سرتاسر گيتي مي پيچد و او تعظيم ميكند.
آيا ميدانيد كه در طرح اوليه ي كاور آلبوم ”Ben“، تصويري از موشها بر روي عكس مايكل انداخته شده بود. اما به خاطر ناراحتي اي كه در بين طرفداران جوان ايجاد كرد، خيلي زود جمع آوري شد و بدون تصوير موشها بار ديگر منتشر گرديد.
آيا ميدانيد كه پدر و برادران مايكل هنگاميكه وي نوجوان بود، او را ”دماغ گنده“ صدا ميزدند.
(ادعا كرده كه همين مسئله مايكل رو به طرف انجام عملهاي زيبايي بر روي صورتش سوق داده و باعث شده كه اون در آينده تا حدي راجع به ظاهرش نا مطمئن باشه كه حتي دلش نميخواد توي آينه نگاه كنه ـ بيشتر به گفته هاي روزنامه هاي تبلويد شبيه)
آيا ميدانيد كه كارگردان بزرگ آمريكايي، مارتين اسكورسيزي، ويدئو كليپ "BAD" را كارگرداني كرده است.
آيا ميدانيد كه در مراسمي كه پس از جوايز گرمي سال 1984 (پس از آلبوم تريلر) برگزار شد، مجري اين مراسم، ميكي روني گفته بود: ”اجراي شوي مايكل جكسون باعث افتخار است.“
آيا ميدانيد كه مايكل اولين بار پس از فروش نجومي آلبوم "BAD" ملقب به سلطان پاپ شده بود.
تصويري كه من از جادو در ذهن دارم، ربط زيادي به حقه و شعبده بازي ندارد. كل دنيا در جادو غرق شده است. هنگاميكه يك وال همچون كوهي تازه متولد شده، از دل دريا سر بر مي آورد، شما از شور و شعفي غير منتظره، نفس در سينه حبس ميكنيد. عجب جادويي! اما يك كودك نو پا نيز كه براي اولين بار بچه قورباغه اي را در حوضچه اي پر از گل مي بينيد، همين هيجان را احساس ميكند. اعجاز، قلب او را فرا ميگيرد، چرا كه او براي لحظه اي به نشاط زندگي نگاه كرده است.
هنگاميكه ابرها را مي بينم كه به سرعت از فراز يك قله ي پر برف رد ميشوند، دوست دارم فرياد بزنم ”آفرين!“ طبيعت، بهترين شعبده باز ها، يك هيجان ديگر آفريده است. او وهم حقيقي را آشكار كرده است، ناتواني ما در شگفت زده شدن از اعجاز هايش. هر بار كه خورشيد طلوع ميكند، طبيعيت يك فرمان را به اجرا در مي آورد: ”نظاره كن!“ اعجاز او بي نهايت دست و دلباز است، و ما در عوض، تنها مي توانيم قدر داني كنيم.
چه شعفي طبيعت بايد احساس كند هنگاميكه ستاره ها را از گردابي از گازها و فضايي تهي، بيرون ميكشد. آنها را همچون پولكهايي بر روي شنلي مخملي به جنبش در مي آورد. هزاران دليل براي ما وجود دارد تا در شادماني نابي برانگيخته شويم.
وقتي قلبهايمان را مي گشاييم و تمام چيزهايي را كه به ما داده است، مورد تقدير قرار مي دهيم، طبيعت پاداش خود را دريافت ميكند. صداي تشويق در سرتاسر گيتي مي پيچد و او تعظيم ميكند.
آيا ميدانيد كه در طرح اوليه ي كاور آلبوم ”Ben“، تصويري از موشها بر روي عكس مايكل انداخته شده بود. اما به خاطر ناراحتي اي كه در بين طرفداران جوان ايجاد كرد، خيلي زود جمع آوري شد و بدون تصوير موشها بار ديگر منتشر گرديد.
آيا ميدانيد كه پدر و برادران مايكل هنگاميكه وي نوجوان بود، او را ”دماغ گنده“ صدا ميزدند.
(ادعا كرده كه همين مسئله مايكل رو به طرف انجام عملهاي زيبايي بر روي صورتش سوق داده و باعث شده كه اون در آينده تا حدي راجع به ظاهرش نا مطمئن باشه كه حتي دلش نميخواد توي آينه نگاه كنه ـ بيشتر به گفته هاي روزنامه هاي تبلويد شبيه)
آيا ميدانيد كه كارگردان بزرگ آمريكايي، مارتين اسكورسيزي، ويدئو كليپ "BAD" را كارگرداني كرده است.
آيا ميدانيد كه در مراسمي كه پس از جوايز گرمي سال 1984 (پس از آلبوم تريلر) برگزار شد، مجري اين مراسم، ميكي روني گفته بود: ”اجراي شوي مايكل جكسون باعث افتخار است.“
آيا ميدانيد كه مايكل اولين بار پس از فروش نجومي آلبوم "BAD" ملقب به سلطان پاپ شده بود.
لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.
13 سال 7 ماه قبل #18829
توسط Farnaz
پاسخ داده شده توسط Farnaz در تاپیک پاسخ: گفته های مايکل عزيز (به ياد و خاطره قديم ها)
كودك جادويي _ بخش نخست
روزي روزگاري بچه اي زندگي ميكرد و او آزاد بود
در عمق وجودش، خنده ها را
سرگرمي و تفريح ناشي از شور و شعف طبيعت را
حس ميكرد
تصور آينده او را نگران نميكرد
زيبايي و عشق تمامي چيزي بود كه ميديد
او ميدانست كه قدرتش، قدرت خداست
او بسيار مطمئن بود، آنها تصور كردند كه او آدم عجيبي است
قدرت معصوميت، دلسوزي، روشنايي
كشيش ها را تهديد كرد و آنها را به وحشت انداخت
از راههاي بيشماري آنها سعي كردند از ميان بردارند
اين نيروي مرموزي را كه نميتوانستند كنترل كنند
از راههاي بيشماري آنها سعي كردند تخريب كنند
اعتقاد بي تكلف و شعف بي پايانش را
اسلحه ي شكست ناپذيرش، سپري از سعادت بود
هيچ چيز نميتوانست به آن آسيب برساند
نه هيچ دشنمي و نه هيچ كينه اي
كودك در جايگاه باشكوهي باقي ماند
او در هيچ زمان و مكاني محصور نشد
در روياهاي رنگارنگ، از شادي ميرقصيد و بازي ميكرد
همان طور كه نقش خود را بازي ميكرد، در ابديت ميماند
پيشگويان آمدند و سرنوشت ها را گفتند
برخي پر جوش و خروش بودند و برخي ديگر جسور و بي باك
در متهم كردن اين كودك، اين موجود حيرت انگيز
او هيچ خصيصه ي مشتركي با ساير مردم دنيا نداشت
آيا او واقعي است؟ او بسيار عجيب است
ذات غير قابل پيش بيني او حد و مرزي ندارد
او ما را غرق در حيرت ميكند، آيا او يك انسان معمولي است؟
سرنوشتش چيست؟ تقديرش چيست؟
و در حاليكه آنها زمزمه مي كردند و توطئه مي چيدند
با شايعات بي پايان تا او را خسته كنند
تا اعجازش را بكشند، به ديده ي تحقير نگاهش كنند
جراتش را بسوزانند، باعث ترسش شوند
كودك بي تكلف و صادق باقي ماند
تمامي آنچه كه ميخواست اين بود كه در اوج قله ها باشد
ابرها را رنگ بزند، آسمان را نقاشي كند
فراتر از اين حد و مرزها، او ميخواست پرواز كند
در طرح طبيعت، هرگز نميرد
اين كودك را متوقف نكنيد، او پدر بشر است
راهش را سد نكنيد، او بخشي از برنامه است
من همان كودكم، اما شما نيز هستيد
شما تنها فراموش كرده ايد، سر رشته را گم كرده ايد
درون قلبتان يك نهان بين نشسته است
در بين تفكراتش، ميتواند بشنود
يك ملودي، ساده اما بطرز شگرفي واضح
موسيقي زندگي، بسيار ارزشمند، بسيار عزيز
اگر ميتوانستيد براي يك لحظه تشخيص دهيد
اين جرقه ي آفرينش را، اين درخشش دلپذير را
آنوقت مي آمديد و همراه من مي رقصيديد
اين آتش را بر مي افروختيد آنوقت مي ديديم
تمامي كودكان دنيا
جادوهايشان را پديد مي آوردند و از نو زاده ميشدند
در دنيايي از آزادي بي هيچ دردي
دنيايي از شادي، بسيار با خرد تر
در عمق درونتان، ميدانيد كه حقيقت دارد
تنها آن كودك را بيابيد، او در درون شما پنهان است
روزي روزگاري بچه اي زندگي ميكرد و او آزاد بود
در عمق وجودش، خنده ها را
سرگرمي و تفريح ناشي از شور و شعف طبيعت را
حس ميكرد
تصور آينده او را نگران نميكرد
زيبايي و عشق تمامي چيزي بود كه ميديد
او ميدانست كه قدرتش، قدرت خداست
او بسيار مطمئن بود، آنها تصور كردند كه او آدم عجيبي است
قدرت معصوميت، دلسوزي، روشنايي
كشيش ها را تهديد كرد و آنها را به وحشت انداخت
از راههاي بيشماري آنها سعي كردند از ميان بردارند
اين نيروي مرموزي را كه نميتوانستند كنترل كنند
از راههاي بيشماري آنها سعي كردند تخريب كنند
اعتقاد بي تكلف و شعف بي پايانش را
اسلحه ي شكست ناپذيرش، سپري از سعادت بود
هيچ چيز نميتوانست به آن آسيب برساند
نه هيچ دشنمي و نه هيچ كينه اي
كودك در جايگاه باشكوهي باقي ماند
او در هيچ زمان و مكاني محصور نشد
در روياهاي رنگارنگ، از شادي ميرقصيد و بازي ميكرد
همان طور كه نقش خود را بازي ميكرد، در ابديت ميماند
پيشگويان آمدند و سرنوشت ها را گفتند
برخي پر جوش و خروش بودند و برخي ديگر جسور و بي باك
در متهم كردن اين كودك، اين موجود حيرت انگيز
او هيچ خصيصه ي مشتركي با ساير مردم دنيا نداشت
آيا او واقعي است؟ او بسيار عجيب است
ذات غير قابل پيش بيني او حد و مرزي ندارد
او ما را غرق در حيرت ميكند، آيا او يك انسان معمولي است؟
سرنوشتش چيست؟ تقديرش چيست؟
و در حاليكه آنها زمزمه مي كردند و توطئه مي چيدند
با شايعات بي پايان تا او را خسته كنند
تا اعجازش را بكشند، به ديده ي تحقير نگاهش كنند
جراتش را بسوزانند، باعث ترسش شوند
كودك بي تكلف و صادق باقي ماند
تمامي آنچه كه ميخواست اين بود كه در اوج قله ها باشد
ابرها را رنگ بزند، آسمان را نقاشي كند
فراتر از اين حد و مرزها، او ميخواست پرواز كند
در طرح طبيعت، هرگز نميرد
اين كودك را متوقف نكنيد، او پدر بشر است
راهش را سد نكنيد، او بخشي از برنامه است
من همان كودكم، اما شما نيز هستيد
شما تنها فراموش كرده ايد، سر رشته را گم كرده ايد
درون قلبتان يك نهان بين نشسته است
در بين تفكراتش، ميتواند بشنود
يك ملودي، ساده اما بطرز شگرفي واضح
موسيقي زندگي، بسيار ارزشمند، بسيار عزيز
اگر ميتوانستيد براي يك لحظه تشخيص دهيد
اين جرقه ي آفرينش را، اين درخشش دلپذير را
آنوقت مي آمديد و همراه من مي رقصيديد
اين آتش را بر مي افروختيد آنوقت مي ديديم
تمامي كودكان دنيا
جادوهايشان را پديد مي آوردند و از نو زاده ميشدند
در دنيايي از آزادي بي هيچ دردي
دنيايي از شادي، بسيار با خرد تر
در عمق درونتان، ميدانيد كه حقيقت دارد
تنها آن كودك را بيابيد، او در درون شما پنهان است
لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.
مدیران انجمن: مایکلا
زمان ایجاد صفحه: 1.005 ثانیه