- ارسال ها: 1054
- تشکرهای دریافت شده: 679
زمان سرانجام فرا رسید
برای یک گردهمایی
برای آشنایی بیشتر
و برای ارزش نهادن به میراث مایکل جکسون
داستان هایی از مایکل جکسون

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.
farnaz mj نوشته: این پست احتمالا پست اول اون تاپیک بود که فکر کنم کاره سامی باشه
:
اينها نمونه هايي از داستانهاي بيشماري هستند كه نشان دهنده ي قلب بزرگ مايكل اند.
از اين به بعد اين تاپيك اختصاص پيدا ميكنه به نكات ريز و جزئي ولي خيلي مهم كه نشون ميده واسه چي اينهمه آدم تو دنيا مايكل رو ميخوان و دوستش دارن... بحث خيلي جديه! نوشتن هر نكته ي به ظاهر كوچيك و بي اهميتي كه چيزي رو در مورد روح بزرگ مايكل براي ما افشا كنه آزاده... كيا هستن؟
داستان اول
Childhood
سال 1995
وقتي خانم فلمينگ، در 21 فوريه سال 1995، كريگ آلن فلمينگك پسر 22 ماهه و برادر 3 ساله اش، مايكل رابرت جونيور را از سر پلي به درون رودخانه ي لس آنجلس پرت كرد و باعث قتل كريگ آلن گرديد (خوش بختانه رابرت نجات پيدا كرد)، مايكل هم مانند هر شهروند آمريكايي ديگري بهت زده شد و آهنگ Childhood را به آن دو تقديم كرد.
مايكل در مراسم خاكسپاري كريگ شركت كرد و مبلغي را نيز به بنياد خيريه اي كه براي كمك به رابرت بر پا شده بود، اهدا نمود.
نه کار سامی نیست. من یه تاپیک زده بودم تو فروم قبلی "همه چیز در مورد مایکل جکسون" که این مطالبو ترجمه میکردم میذاشتم اونجا. مربوط به همون تاپیکه
bemikelike.wordpress.com
لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.
خاطرات محافظ سابق مايكل
ژانويه 2006
محافظ يك شخص مشهور بودن، كار ساده اي نيست. مخصوصا اگر آن شخص، مايكل جكسون باشد. و اين تجربه هنوز هم در ياد فرمانده اوي مويال زنده مانده است.
پس از پنج سال خدمت در ارتش و سپس انجام وظيفه به عنوان فرمانده ي جنگ براي چند سال بعداوي مويال اسرائيلي الاصل، كار به عنوان مامور محافظ مايكل جكسون را پذيرفت.
”من به عنوان مامور محافظ مايكل جكسون و مدونا مشغول به كار شدم. فكر ميكنم آنها بيشتر شبيه بچه ها هستند. با يك تحرك آني در باره ي چيزهايي كه ميخواهند و زمان انجام آنها، تصميم ميگيرند.“
مويال از خاطراتش با مايكل زمانيكه براي شركت در يك گردهمايي رفته بودند، ميگويد...
”يك روز صبح او از خواب بيدار شد و تصميم گرفت كه به شهربازي برود و ما هم رفتيم.... نزديك به 3 هزار بچه در آنجا حضور داشتند و همگي او را دنبال ميكردند. هر كس ميتواند تعداد محدودي از افراد را در كنترل خود داشته باشد. اما كنار آمدن با سه هزار بچه واقعا مشكل بود.“
”و اين در همان زماني بود كه اتهامات سو استفاده ي جنسي به تازگي عليه مايكل مطرح شده بود (1993) ... در طي اين سفر او دو نفر از دوستانش را نيز همراه خود داشت. دو پسر 11 و 8 ساله. اما من فكر ميكنم او بيشتر شبيه يك بچه باشد تا يك جنايتكار.“
مويال تعريف ميكند: ”يك شب مايكل نميتوانست بخوابد و دلش ميخواست كه براي خريد به يك پاساژ برود. البته آن موقع شب تمامي فروشگاه ها بسته بود و ما مجبور بوديم از صاحبان فروشگاه ها درخواست كنيم كه در همان حالي كه زير شلواري به پا داشتند، درهاي فروشگاههاي خود را براي مايكل باز كنند. چون او دوست داشت خريد كند.
با اين حال كه نميتوانست خط عبري را بخواند، به چيزهايي كه ميخواست اشاره ميكرد. و ما در آن نصفه شب به همين شيوه خريد كرديم.“
مويال در آخر اضافه ميكند: ”هنگاميكه بايد از شخصي محافظت كنيد، نميتوانيد با طرفداران آنها خشن رفتار كنيد. هميشه بايد منتظر چيزهاي غير منتظره باشد و آنها را دفع كنيد. طرفداران هنگاميكه در اطراف اشخاص مشهور هستند، ميتوانند ديوانه و خطرناك شوند. در نهايت كار شما هم حفاظت از فرد مشهور است و هم حفاظت از طرفدارانش.“
لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.
ملاقات در سيدني
نوامبر 1996 ـ سيدني ـ استراليا
من و دختر هفت ساله ام يك ماه براي ديدار مايكل منتظر مانده بوديم، آن روز (17 نوامبر 1996) هم مانند روزهاي ديگر، در بيرون هتل شراتون در سيدني به انتظار ايستاده بوديم. آن روز تولد دخترم بود و ما مهمان ها را براي ديدار با مايكل در خانه چشم به راه گذاشته بوديم! خيلي خوش شانس بوديم كه از بين جمعيت زيادي كه در بيرون هتل تجمع كرده بودند، من و دخترم براي ديدار با مايكل انتخاب شديم. وقتي به سرسرا وارد شديم، به ما تذكر داده شد كه به بقيه نگوييم مايكل از كدام سمت پلكان به پايين آمده است.
در ساعت 12:45 دقيقه ي بعد از ظهر مايكل در حال پايين آمدن از پله ها نمايان شد. من آنقدر مضطرب بودم كه هر لحظه ممكن بود غش كنم.
وقتي مايكل هبوط با شكوهش را به پايان رساند، به اطراف و به مردمي كه ايستاده بودند نظري انداخت. من صدا زدم ”مايكل“. او به ما نگاه كرد و بطرف ما آمد. من از او پرسيدم آيا دخترم ميتواند با او عكس بياندازد؟ او گفت ”حتما، حتما“ او صداي بسيار ملايم و آرام بخشي داشت. بعد از كمي مكث به او گفتم ”من خيلي دوستت دارم“ او جواب داد ”ممنونم، ممنونم“. بعد از او خواستم كه خودم هم با او عكسي داشته باشم و او دوباره گفت ”حتما، حتما“.
اما محافظ استراليايي او به من گفت كه به اندازه ي كافي درخواست كرده ام و به دخترم اجازه نداد كه از من و مايكل عكس بگيرد.
من به مايكل عكسي از دخترم را نشان دادم و او گفت ”زيباست“. تپش قبلم شديد تر شده بود. مايكل گفته بود كه دخترم زيباست و من هرگز به آن شك نكردم.
زمانيكه من دوربينم را از كيفم خارج كردم تا از مايكل عكس بگيرم، او خيلي مهربانانه با من همكاري ميكرد.
راستي تا به حال راجع به ادوكلن مايكل چيزي شنيديد؟ يك جور رايحه ي ميوه بود. او يك هاله ي آرامش بخش و معصومانه در اطرافش داشت و حتي ميتوانم بگويم هاله اي آسماني. من هرگز در تمام عمرم چنين هاله اي را در كسي احساس نكرده بودم. ميتوان گفت كه او همه ي طرفدارانش را با تمام وجودش بي قيد و شرط دوست دارد و چه قلب بزرگي بايد داشته باشد.
وقتي او همراه تيمش از پيش ما رفت، من سخت به گريه افتادم بطوريكه دوستانم مجبور بودند براي آرام كردن من تلاش كنند. فكر ميكنم انتخاب ما براي ملاقات با مايكل از بين آن جمعيت، اين بود كه ما دو روز تمام در بيرون هتل شراتون به انتظار ايستاده بوديم. و دخترم كه همراه من بود اين شانس را براي من به ارمغان آورد زيرا مايكل عاشق بچه هاست. يكي از دوستانم به من گرفت كه اگر دخترم همراهم نبود هرگز موفق به ديدار مايكل نميشدم.
من هيچ اهميتي به اتهاماتي كه عليه او مطرح شده است نميدهم، من او را ديدم و او را دوست داشته ام و براي بقيه ي عمرم هم دوستش خواهم داشت.
لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.
خیلی شگفت آور بودن داستان ها برام...
من داستانی یادم نمیاد و گرنه ادامه میدادم.... ممنون اگر ادامه بدی....
لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.
مراسم 65 امين سالروز تولد اليزابت تيلور ـ تالار Pantages ـ هاليوود ـ 16 فوريه سال 1997
قسمت اول
اين تالار با ساختماني قديمي و زيبا، گنجايشي معادل 2400 نفر دارد و محل فيلم برداري ويدئوي You Are Not Alone نيز بوده است.
مراسم جشن تولد ليز تيلور، مبلغ يك ميليون دلار براي كمك به قربانيان ايدز جمع آوري كرد و در روز 24 فوريه از شبكه اي بي سي پخش گرديد.
در سال 1997، اولين فرزند مايكل، پرينس مايكل جونيور، در ساعت 1:07 دقيقه ي صبح روز 13 فوريه در بيمارستان سدارز سيناي به دنيا آمد. مايكل و خانواده اش در ساعت 8 صبح همان روز بيمارستان را ترك ميكنند.
شرح ماجرا از زبان چند نفر از طرفداران...
ما صبح زود به محل برگزاري مراسم رفتيم. آن روز قرار بود مايكل در سالن به تمرين بپردازد و خودش را براي مراسم آماده كند. ما متوجه ي پرده ي سياه بزرگي شديم كه در وسط خيابان نصب شده بود. مشاهده ي اتومبيل مشكي كه به سرعت داخل ساختمان شد حدس مان را تاييد كرد. مايكل آنجا بود. وين، يكي از محافظانش به ما گفت كه مايكل دوست نداشته است كه ديده شود، اما او قبول كرد كه هداياي ما را به دستش برساند.
يكي ديگر از طرفداران خوش شانس تر بود. او ميگويد: ”مايكل تا ساعت 5 بعد از ظهر در تالار تمرين ميكرد و بعد در داخل اتومبيلش از همان راهي كه وارد شده بود، خارج شد.
من و چند نفر از طرفداران تصميم گرفتيم اتومبيل او را تعقيب كنيم. اين كار كمي غير معقول بنظر ميرسيد چون پاپاراتزي هم مثل ما در تعقيب مايكل بود. وقتي مايكل متوجه شد كه ما در تعقيبش هستيم، اتومبيلش را متوقف كرد. او با راننده اش در ماشين تنها بود. در ابتدا فكر كرديم الان پليس را خبر ميكند و ما را به خاطر ايجاد مزاحمت به زندان مي اندازد. اما او در عوض اجازه داد به اتومبيلش نزديك شويم و سپس به ما امضا داد. چه مرد بزرگي! او در داخل ماشين نشسته بود و من و جني با او صحبت كرديم. اما صورتش را نشان نميداد چون دوست نداشت از او عكس گرفته شود. پاپاراتزي هم همچنان آنجا حضور داشت.
مايكل وقتي برگه هايمان را امضا كرد، به طرف نورلند به راه افتاد
لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.