به گفتگوی مایکلی خوش آمدید
زمان سرانجام فرا رسید
برای یک گردهمایی
برای آشنایی بیشتر
و برای ارزش نهادن به میراث مایکل جکسون
زمان سرانجام فرا رسید
برای یک گردهمایی
برای آشنایی بیشتر
و برای ارزش نهادن به میراث مایکل جکسون
داستان هایی از مایکل جکسون
- Jasmine Jackson-mjforever
-
- آفلاین
- Working Day And Night
-
کمتر
بیشتر
13 سال 8 ماه قبل #16660
توسط Jasmine Jackson-mjforever
پاسخ داده شده توسط Jasmine Jackson-mjforever در تاپیک پاسخ: داستان هایی از مایکل جکسون
البته تو اون دوران بعید نیست ولی من فکر میکنم بیشتر باشه
لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.
13 سال 8 ماه قبل #17230
توسط Farnaz
پاسخ داده شده توسط Farnaz در تاپیک پاسخ: داستان هایی از مایکل جکسون
مصاحبه ي تي وي گايد با مايكل ـ نوامبر 1999 ـ نيويورك
در مورد جراحي پلاستيك چطور؟
ـ همه ي هاليوودي ها جراحي پلاستيك داشتن. نميدونم چرا فقط رو من انگشت ميذان. رسانه ها بزرگش كردن. من فقط بيني ام رو جراحي كردم. اونها ميخوان بگن كه من همه چيزم رو جراحي كردم. فقط بيني براشون كافي نيست. ليزا به من گفت كه الويس هم بيني اش رو جراحي كرده بوده. اما چيزي راجع به اين نميگن. فقط در مورد من بحث ميكنن. اين عادلانه نيست.
خوب، حالا كه اسم ليزا ماري رو آوردي، جايي خوندم كه اون تو يه مصاحبه گفته بود كه تاسف ميخوره چرا از تو صاحب يه پسر نشده و اينكه شايد همين حالا هم دلش بخواد كه ازت يه بچه داشته باشه. آيا اين حقيقت داره؟
يام مياد كه اون موقع ها همچين چيزي ميخواست (ميخندد)، من هر جوابي كه به اين سوال بدم واسم دردسر ميشه. شماره بعدي تي وي گايد حتما اين خبر رو چاپ ميكنه كه ”ليزا گفت كه ديگه نميخواد مايكل رو ببينه“
آيا شما دو تا با هم دوست هستين؟
ليزا دوست داشتنيه. من خيلي دوستش دارم و ما با هم دوستيم. و كي ميدونه فردا چه اتفاقي قراره بيافته. من نميدونم اون الان چه احساسي داره. فقط همين رو ميگم. اون گاهي اوقات به خونه ي من مياد و بچه ها رو ميبينه. ما تلفني با هم حرف ميزنيم و از اين جور كارها. در همين حد.
فكر ميكني باز هم ازدواج كني؟
فكر خوبيه.
دفعه ي سوم چطوري ممكنه اتفاق بيافته؟
خوب بايد پيش بايد. بايد اون شخص رو ببيني و بگي ”همينه، خودشه“
در مورد هر دو ازدواج قبليت هم همچين حسي داشتي؟
بله البته.
دوست داشتي كه هنوزم متاهل بودي؟
بله، دوست داشتم. اما بايد كاري رو كه به صلاحه انجام بدين. چيزي كه قراره اتفاق بيافته، اتفاق مي افته. بايد بهش احترام بذارين.
در مورد جراحي پلاستيك چطور؟
ـ همه ي هاليوودي ها جراحي پلاستيك داشتن. نميدونم چرا فقط رو من انگشت ميذان. رسانه ها بزرگش كردن. من فقط بيني ام رو جراحي كردم. اونها ميخوان بگن كه من همه چيزم رو جراحي كردم. فقط بيني براشون كافي نيست. ليزا به من گفت كه الويس هم بيني اش رو جراحي كرده بوده. اما چيزي راجع به اين نميگن. فقط در مورد من بحث ميكنن. اين عادلانه نيست.
خوب، حالا كه اسم ليزا ماري رو آوردي، جايي خوندم كه اون تو يه مصاحبه گفته بود كه تاسف ميخوره چرا از تو صاحب يه پسر نشده و اينكه شايد همين حالا هم دلش بخواد كه ازت يه بچه داشته باشه. آيا اين حقيقت داره؟
يام مياد كه اون موقع ها همچين چيزي ميخواست (ميخندد)، من هر جوابي كه به اين سوال بدم واسم دردسر ميشه. شماره بعدي تي وي گايد حتما اين خبر رو چاپ ميكنه كه ”ليزا گفت كه ديگه نميخواد مايكل رو ببينه“
آيا شما دو تا با هم دوست هستين؟
ليزا دوست داشتنيه. من خيلي دوستش دارم و ما با هم دوستيم. و كي ميدونه فردا چه اتفاقي قراره بيافته. من نميدونم اون الان چه احساسي داره. فقط همين رو ميگم. اون گاهي اوقات به خونه ي من مياد و بچه ها رو ميبينه. ما تلفني با هم حرف ميزنيم و از اين جور كارها. در همين حد.
فكر ميكني باز هم ازدواج كني؟
فكر خوبيه.
دفعه ي سوم چطوري ممكنه اتفاق بيافته؟
خوب بايد پيش بايد. بايد اون شخص رو ببيني و بگي ”همينه، خودشه“
در مورد هر دو ازدواج قبليت هم همچين حسي داشتي؟
بله البته.
دوست داشتي كه هنوزم متاهل بودي؟
بله، دوست داشتم. اما بايد كاري رو كه به صلاحه انجام بدين. چيزي كه قراره اتفاق بيافته، اتفاق مي افته. بايد بهش احترام بذارين.
كاربر(ان) زير تشكر كردند: مایکلا, شايان, Jasmine Jackson-mjforever, Nasim, mohammad, mohammad, NicoleL2
لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.
13 سال 8 ماه قبل - 13 سال 8 ماه قبل #17576
توسط Farnaz
پاسخ داده شده توسط Farnaz در تاپیک پاسخ: داستان هایی از مایکل جکسون
مصاحبه ي مايكل با مجله ي ابوني
اكتبر 1994
به نقل از ابوني...
مايكل جكسون، سلطان پاپ راك و سول، در اولين مصاحبه ي خود پس از انتشار خبر شوكه كننده ي ازدواجش با ليزا ماري پريسلي، دختر سلطان راك اند رول، از ملاقاتش با ليزا و درخواست ازدواجش ميگويد.
برخي از رسانه ها ادعا ميكردند كه اين دو پيش از ازدواجشان تنها مدت هشت ماه با يكديگر در ارتباط بوده اند.
ليزا ماري در بيانيه ي خود پس از ازدواج با مايكل كه در جوئن 1994 منتشر شد، گفته است:
”اكنون نام من، خانم ليزا ماري پريسلي ـ جكسون است. ازدواج من با مايكل در 26 ماه مي و در مراسمي خصوصي خارج از ايالات متحده (جمهوري دومنيكن) انجام شد.“
ليزا علت عدم انتشار خبر ازدواجشان را چنين ذكر ميكند: ”ما هر دو آدمهاي بسيار خلوت گرايي هستيم كه در برابر ديدگان عموم زندگي ميكنيم.“
ليزا ادامه ميدهد: ”من بسيار زياد عاشق مايكل هستم و زندگيم را به همسر او بودن اختصاص ميدهم. من او را درك ميكنم و از او حمايت ميكنم. ما براي تشكيل خانواده و يك زندگي مشترك شاد و سالم لحظه شماري ميكنيم. ما اميدواريم كه دوستان و طرفداران نياز ما را به داشتن خلوت درك كنند و آن را محترم شمارند.“
خلوت گرايي آنها باعث شد رسانه ها شايعات بسياري در مورد روابطشان به راه بيندازند و طول مدت ارتباط آنها را به هشت ماه تقليل دهند. حقيقت اينست كه مايكل 36 ساله و ليزاي 26 ساله، از بيست سال قبل كه يكديگر را براي اولين بار در لاس وگاس ملاقات كردند، به هم علاقه داشتند. مايكل 16 ساله بود و ليزا 6 ساله. كل خانواده ي جكسون، در روزهاي 9 تا 23 آپريل و 21 آگوست تا 3 سپتامبر 1974، در گراند هتل ام جي ام در لاس وگاس يك شوي خانوادگي اجرا ميكردند.
.................................
اكنون مايكل براي يك گفتگوي اختصاصي با مجله ي ابوني از استاديوم محل كارش در نيويورك خارج شده است. او به ياد مي آورد:
”پدرش (الويس) هميشه اون رو همراه خودش به شوهاي خانوادگي ما كه نه نفري (مايكل، جكي، تيتو، جرمين، مارلون، رندي، ربي، لاتويا، جانت) اجرا مي كرديم، مي آورد. يك شوي خانوادگي واقعي بود. تنها شوي خانوادگي در لاس وگاس كه بچه ها اجازه ي ورود داشتند. ليزا در مقابل صحنه مي نشست و محافظانش هم در اطرافش بودند. پس از اتمام شو، اون به پشت صحنه مي اومد و ما با هم حرف ميزديم. اون اغلب اوقات مي اومد... پس از مدتي به ندرت مي ديدمش و روابطمون به چيزي در حد يك سلام و خداحافظي تبديل شد.“
ليزا ماري در سال 1988، با دني كاف كه يك موسيقيدان بود ازدواج كرد و حاصل آن يك دختر 5 ساله به نام دانيلي و يك پسر 2 ساله به نام بنجامين است. (در سال 1994)
بهار سال گذشته (1993) در جمهوري دومينيكن، ليزا از دني كاف جدا شد.
مايكل ميگويد سه سال قبل (1991) زمانيكه وي كار بر روي آلبوم دنجروس خود را آغاز كرده بود، روابط وي با ليزا به يك وضع با ثبات تازه وارد ميشد:
”ما با هم ارتباط داشتيم. تلفني با هم حرف ميزديم. من متوجه شدم كه روابطمون صميمي تر شده. ما در سال 1993 براي شركت در جشن بزرگداشت خانواده ي جكسون به لاس وگاس رفتيم. بعد براي مراسم ملاقات رئيس جمهور سابق، جيمي كارتر با بچه ها، به آتلانتا سفر كرديم. اما هيچ كس نميدونست كه ليزا من رو همراهي ميكنه.“
”نكته ي جالب درباره ي ما اينه كه ما تقريبا هميشه با هم بوديم اما نگذاشتيم كسي چيزي در اين باره بفهمه. ما براي سالها همديگه رو به اين طريق ملاقات ميكرديم. ما در كنار هم آرامش داشتيم و با هم راحت بوديم.“
در همين دوران است كه مايكل ميگويد روابط دوستانه شان به روابط عاشقانه مبدل شد.
شايد ليزا ماري منبع الهام مايكل براي نوشتن آهنگهاي Remember The Time و I Can't Let Her Get Away كه بر روي آلبوم دنجروس قرار دارند، شده باشد.
ليزا در سال 1993 نيز حمايتي را كه مايكل نياز داشت به او تقديم كرد. مايكل ميگويد:
”زمانيكه اتهامات مطرح شد (آگوست 1993)، من در حال برگزاري تور دنجروس بودم و انگار قيامت شده بود. قيامتي در ذهنم بر پا بود. تمام اين داستانهاي افتضاح در دور دنيا راجع به من گفته ميشد كه هيچكدوم درست نبود. باور نكردني بود. ليزا ماري به من تلفن ميكرد. ميتونستم دوستان واقعي ام رو با انگشتهاي يك دستم بشمارم. اون در تمام اين مدت خيلي خيلي از من حمايت ميكرد. اين واقعا من رو تحت تاثير قرار داد. اون تلفن ميزد و گريه ميكرد. اون عصباني بود و واقعا ميخواست مردم رو خفه كنه.“
ادامه ميدهد:
”اما راستش چيزي كه من رو تحت تاثير خود قرار داد، در روز زلزله در 28 جوئن 1993 در لس آنجلس اتفاق افتاد. در اون روز تلفنم مدام زنگ ميزد. من خيلي ترسيده بودم، عقلم كار نميكرد. انگار دنيا داشت به آخر ميرسيد. درست بعد از زلزله يك تلفن داشتم كه از طرف ليزا ماري بود.“ .................... (منظور از زلزله، زمين لرزه است يا انتشار يه خبر تكان دهنده؟ نميدونم؟!)
بعدها در لندن، جاييكه مايكل براي ترك اعتياد به قرصهاي آرام بخش انتخاب كرده بود، ليزا ماري همچنان به حمايت مايكل ادامه ميداد و آن دو به يكديگر نزديك و نزديك تر ميشدند.
”اون به من تلفن ميزد. اما هميشه نميتونست منظورش رو به من حالي كنه و اين براش خيلي مايوس كننده ميشد. من همه ي پيامهاي اون رو دريافت ميكردم.... اون خيلي دلواپس بود.“
پس از اين جريانات است كه مايكل ميگويد به جايي رسيده بود كه ميگفت ”اين دختر مال من است“.
”احساساتمون آشكار شده بود. ما وقت زيادي رو با هم در نورلند ميگذرونديم. قدم ميزديم و صحبت ميكرديم. ما ميتونستيم احساسي را كه نسبت به هم داشتيم بدون حرف زدن، درك كنيم و در نگاههامون بخونيم.“
مايكل در واكنش به اين سوال كه چه كسي پيشنهاد ازدواج را مطرح كرد، سرخ ميشود و ميگويد: ”من پيشنهاد دادم.“
”خوب، اول گفتم ــ من خجالتي ترين آدم دنيا هستم ــ پشت تلفن بهش گفتم اگه ازت بخوام با من ازدواج كني، اين كار رو ميكني؟ اون هم گفت البته ــ بعد سكوت بين ما برقرار شد. من گفتم معذرت ميخوام، بايد برم دستشويي (با كمرويي ميخندد) ــ بعد برگشتم. تقريبا نمي دونستم چي بايد بگم. ولي خوب داستان از اين قرار بود.“
آنها ماه عسل را در بوداپست گذراندند، جاييكه عروس، داماد را در صحنه هاي فيلمبرداري ويدئوي مقدماتي آلبوم هيستوري همراهي ميكرد. آنها همچنين در اين سفر از بيمارستان كودكان ديدن كردند و به توزيع اسباب بازي در آنجا پرداختند.
مايكل كه دارايي اش بيش از 200 ميليون دلار تخمين زده ميشود، ميگويد:
”همه ي اين صحبتهايي كه راجع به همكاري مشترك ما در ضبط به راه افتاده، فقط شايعه است. ما بيشتر دوست داريم فعاليتهايي رو انجام بديم كه به بچه ها مربوط ميشه. من كسي رو نديدم كه مثل من اينقدر به بچه ها اهميت بده. من واقعا براي اونها احساساتي ميشم. ليزا ماري هم دقيقا همين طوريه. ما هر جا كه ميريم، از بيمارستان بچه ها ديدن ميكنيم. من دوست دارم وقتي به آفريقاي جنوبي و هند ميريم، كمك هامون رو به بچه هاي اون مناطق تقديم كنيم.“
مايكل در آخر در مورد نقشه اش براي پدر شدن ميگويد:
”من همين الانش هم پدر هستم. من ميخوام بيشتر از پدرم بچه داشته باشم.“
اكتبر 1994
به نقل از ابوني...
مايكل جكسون، سلطان پاپ راك و سول، در اولين مصاحبه ي خود پس از انتشار خبر شوكه كننده ي ازدواجش با ليزا ماري پريسلي، دختر سلطان راك اند رول، از ملاقاتش با ليزا و درخواست ازدواجش ميگويد.
برخي از رسانه ها ادعا ميكردند كه اين دو پيش از ازدواجشان تنها مدت هشت ماه با يكديگر در ارتباط بوده اند.
ليزا ماري در بيانيه ي خود پس از ازدواج با مايكل كه در جوئن 1994 منتشر شد، گفته است:
”اكنون نام من، خانم ليزا ماري پريسلي ـ جكسون است. ازدواج من با مايكل در 26 ماه مي و در مراسمي خصوصي خارج از ايالات متحده (جمهوري دومنيكن) انجام شد.“
ليزا علت عدم انتشار خبر ازدواجشان را چنين ذكر ميكند: ”ما هر دو آدمهاي بسيار خلوت گرايي هستيم كه در برابر ديدگان عموم زندگي ميكنيم.“
ليزا ادامه ميدهد: ”من بسيار زياد عاشق مايكل هستم و زندگيم را به همسر او بودن اختصاص ميدهم. من او را درك ميكنم و از او حمايت ميكنم. ما براي تشكيل خانواده و يك زندگي مشترك شاد و سالم لحظه شماري ميكنيم. ما اميدواريم كه دوستان و طرفداران نياز ما را به داشتن خلوت درك كنند و آن را محترم شمارند.“
خلوت گرايي آنها باعث شد رسانه ها شايعات بسياري در مورد روابطشان به راه بيندازند و طول مدت ارتباط آنها را به هشت ماه تقليل دهند. حقيقت اينست كه مايكل 36 ساله و ليزاي 26 ساله، از بيست سال قبل كه يكديگر را براي اولين بار در لاس وگاس ملاقات كردند، به هم علاقه داشتند. مايكل 16 ساله بود و ليزا 6 ساله. كل خانواده ي جكسون، در روزهاي 9 تا 23 آپريل و 21 آگوست تا 3 سپتامبر 1974، در گراند هتل ام جي ام در لاس وگاس يك شوي خانوادگي اجرا ميكردند.
.................................
اكنون مايكل براي يك گفتگوي اختصاصي با مجله ي ابوني از استاديوم محل كارش در نيويورك خارج شده است. او به ياد مي آورد:
”پدرش (الويس) هميشه اون رو همراه خودش به شوهاي خانوادگي ما كه نه نفري (مايكل، جكي، تيتو، جرمين، مارلون، رندي، ربي، لاتويا، جانت) اجرا مي كرديم، مي آورد. يك شوي خانوادگي واقعي بود. تنها شوي خانوادگي در لاس وگاس كه بچه ها اجازه ي ورود داشتند. ليزا در مقابل صحنه مي نشست و محافظانش هم در اطرافش بودند. پس از اتمام شو، اون به پشت صحنه مي اومد و ما با هم حرف ميزديم. اون اغلب اوقات مي اومد... پس از مدتي به ندرت مي ديدمش و روابطمون به چيزي در حد يك سلام و خداحافظي تبديل شد.“
ليزا ماري در سال 1988، با دني كاف كه يك موسيقيدان بود ازدواج كرد و حاصل آن يك دختر 5 ساله به نام دانيلي و يك پسر 2 ساله به نام بنجامين است. (در سال 1994)
بهار سال گذشته (1993) در جمهوري دومينيكن، ليزا از دني كاف جدا شد.
مايكل ميگويد سه سال قبل (1991) زمانيكه وي كار بر روي آلبوم دنجروس خود را آغاز كرده بود، روابط وي با ليزا به يك وضع با ثبات تازه وارد ميشد:
”ما با هم ارتباط داشتيم. تلفني با هم حرف ميزديم. من متوجه شدم كه روابطمون صميمي تر شده. ما در سال 1993 براي شركت در جشن بزرگداشت خانواده ي جكسون به لاس وگاس رفتيم. بعد براي مراسم ملاقات رئيس جمهور سابق، جيمي كارتر با بچه ها، به آتلانتا سفر كرديم. اما هيچ كس نميدونست كه ليزا من رو همراهي ميكنه.“
”نكته ي جالب درباره ي ما اينه كه ما تقريبا هميشه با هم بوديم اما نگذاشتيم كسي چيزي در اين باره بفهمه. ما براي سالها همديگه رو به اين طريق ملاقات ميكرديم. ما در كنار هم آرامش داشتيم و با هم راحت بوديم.“
در همين دوران است كه مايكل ميگويد روابط دوستانه شان به روابط عاشقانه مبدل شد.
شايد ليزا ماري منبع الهام مايكل براي نوشتن آهنگهاي Remember The Time و I Can't Let Her Get Away كه بر روي آلبوم دنجروس قرار دارند، شده باشد.
ليزا در سال 1993 نيز حمايتي را كه مايكل نياز داشت به او تقديم كرد. مايكل ميگويد:
”زمانيكه اتهامات مطرح شد (آگوست 1993)، من در حال برگزاري تور دنجروس بودم و انگار قيامت شده بود. قيامتي در ذهنم بر پا بود. تمام اين داستانهاي افتضاح در دور دنيا راجع به من گفته ميشد كه هيچكدوم درست نبود. باور نكردني بود. ليزا ماري به من تلفن ميكرد. ميتونستم دوستان واقعي ام رو با انگشتهاي يك دستم بشمارم. اون در تمام اين مدت خيلي خيلي از من حمايت ميكرد. اين واقعا من رو تحت تاثير قرار داد. اون تلفن ميزد و گريه ميكرد. اون عصباني بود و واقعا ميخواست مردم رو خفه كنه.“
ادامه ميدهد:
”اما راستش چيزي كه من رو تحت تاثير خود قرار داد، در روز زلزله در 28 جوئن 1993 در لس آنجلس اتفاق افتاد. در اون روز تلفنم مدام زنگ ميزد. من خيلي ترسيده بودم، عقلم كار نميكرد. انگار دنيا داشت به آخر ميرسيد. درست بعد از زلزله يك تلفن داشتم كه از طرف ليزا ماري بود.“ .................... (منظور از زلزله، زمين لرزه است يا انتشار يه خبر تكان دهنده؟ نميدونم؟!)
بعدها در لندن، جاييكه مايكل براي ترك اعتياد به قرصهاي آرام بخش انتخاب كرده بود، ليزا ماري همچنان به حمايت مايكل ادامه ميداد و آن دو به يكديگر نزديك و نزديك تر ميشدند.
”اون به من تلفن ميزد. اما هميشه نميتونست منظورش رو به من حالي كنه و اين براش خيلي مايوس كننده ميشد. من همه ي پيامهاي اون رو دريافت ميكردم.... اون خيلي دلواپس بود.“
پس از اين جريانات است كه مايكل ميگويد به جايي رسيده بود كه ميگفت ”اين دختر مال من است“.
”احساساتمون آشكار شده بود. ما وقت زيادي رو با هم در نورلند ميگذرونديم. قدم ميزديم و صحبت ميكرديم. ما ميتونستيم احساسي را كه نسبت به هم داشتيم بدون حرف زدن، درك كنيم و در نگاههامون بخونيم.“
مايكل در واكنش به اين سوال كه چه كسي پيشنهاد ازدواج را مطرح كرد، سرخ ميشود و ميگويد: ”من پيشنهاد دادم.“
”خوب، اول گفتم ــ من خجالتي ترين آدم دنيا هستم ــ پشت تلفن بهش گفتم اگه ازت بخوام با من ازدواج كني، اين كار رو ميكني؟ اون هم گفت البته ــ بعد سكوت بين ما برقرار شد. من گفتم معذرت ميخوام، بايد برم دستشويي (با كمرويي ميخندد) ــ بعد برگشتم. تقريبا نمي دونستم چي بايد بگم. ولي خوب داستان از اين قرار بود.“
آنها ماه عسل را در بوداپست گذراندند، جاييكه عروس، داماد را در صحنه هاي فيلمبرداري ويدئوي مقدماتي آلبوم هيستوري همراهي ميكرد. آنها همچنين در اين سفر از بيمارستان كودكان ديدن كردند و به توزيع اسباب بازي در آنجا پرداختند.
مايكل كه دارايي اش بيش از 200 ميليون دلار تخمين زده ميشود، ميگويد:
”همه ي اين صحبتهايي كه راجع به همكاري مشترك ما در ضبط به راه افتاده، فقط شايعه است. ما بيشتر دوست داريم فعاليتهايي رو انجام بديم كه به بچه ها مربوط ميشه. من كسي رو نديدم كه مثل من اينقدر به بچه ها اهميت بده. من واقعا براي اونها احساساتي ميشم. ليزا ماري هم دقيقا همين طوريه. ما هر جا كه ميريم، از بيمارستان بچه ها ديدن ميكنيم. من دوست دارم وقتي به آفريقاي جنوبي و هند ميريم، كمك هامون رو به بچه هاي اون مناطق تقديم كنيم.“
مايكل در آخر در مورد نقشه اش براي پدر شدن ميگويد:
”من همين الانش هم پدر هستم. من ميخوام بيشتر از پدرم بچه داشته باشم.“
Last edit: 13 سال 8 ماه قبل by Farnaz.
لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.
- Michaellover
-
- آفلاین
- Working Day And Night
-
- Live The Life You Love
13 سال 8 ماه قبل #17578
توسط Michaellover
"...Before You start Pointing Fingers Make Sure Your Hands Are Clean"
پاسخ داده شده توسط Michaellover در تاپیک پاسخ: داستان هایی از مایکل جکسون
اين متن رو تو يكي از وبلاك هاي مايكلي پيدا كردم بخونيد باحاله
تصمیم گرفته بودم برای یه مدت چیزی ننویسم ولی امروز انقد اعصابم از دست دو تا از دوستام البته هم كلاسی هام خورد شده كه همین الان از مدرسه اومدم و شروع كردم به نوشتن.
من اصلا عادت ندارم كه روی میزم چیزی بنویسم ولی امروز سركلاس هندسه بودم كه یه لحظه حواسم پرت شد و بزگشتم دوستمو نگاه كنم كه دستش یه ماركر دیدم و ماركرو ازش گرفتم و گفتم بذار یه چیزی راجب مایكل بنویسم و بعد روی میزم نوشتم I love mJ the only legend of all the time یكیشون ازم پرسید كه یعنی چی گفتم یعنی مایكل تنها افسانه تمام دورانها رو دوست دارم گفت چه كسیو! تنها افسانه! آره امارتشو تو منو تو دیدم!
اگه این حرفو یه مدت پیش بهم میزد كلی باهاش كلكل میكردم و از مایكل عزیزم دفاع میكردم
اولا این كه سر كلاس بودیم دوما این كه یه لحظه به خودم گفتم آیسان جان داری وقتتو تلف می كنی اصلا چه اهمیتی داره كه مردم راجع به مایكل چه فكری میكنن! دوم مگه تا حالا سعی كردی مایكلو به اینا معرفی كنی چقدر تاثیر داشته جز این كه هر وقت حرفه مایكل پیش میاد همه میگن كه مایكل كودك آزاری میكرده!!!!!!!!!تورو خدا یه چیزی بگین كه حداقل بشه باورش كرد تازه این كه چیزی نیست از همه خنده دار تر این بود كه مایكل شیطان پرسته!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! با شندین این حرفا آدم شاخ در میاره من نمی فهمم معیار این جور آدما واسه دوست داشتن چیه آخه تورو خدا مایكل چیزی داره كه دوسداشتنی نباشه؟
میدونم كه طرفدارای مایكلم میدونن كه من چی میگم این جور آدما كم نیستن البته خودشون نمیدونن كه چه چیزیو دارن از دست میدن و به یه انسان بیگناه تهمت هایی میزنن كه آدم میمونه كه واقعا شما این حرفارو باور میكنین
از همه بدتر وقتیه كه به یكی كه ادعای دین داری میكنه بگی مایكل مسلمون شده این جور آدما كه نمیفهمن كه آقا آدم دین دار واقعی كیه واقعا خدا از آدما خواسته كه چه جوری رفتار كنن شروع میكنن كه مایكل كه فاسد بوده فقط آواز میخونده و میرقصیده اصلا میدونه كه خدا كیه؟آبروی هرچی مسلمونرو برده!!!!!!! البته این كه بعضی از كارارو گناه میدونن و بعضیارو نه كه بستگی به اعتقادات هر كس داره و من بهش احترام میذارم .
من كه باهاشون كاری ندارم هرچی می خوان بگن بگن ولی واقعا كسی كه رقصیدن مایكلو زشتو گناه میدونه من دیگه چی میتونم بهش بگم.
دلم میخواد بهش بگم برو یكی از آهنگای مایكلو مثلا we are the worldو گوش كن بعدا ببین تو خدا رو میشناسی مایكل.
من دیگه خیلی وقته كه دیگه تلاش نمیكنم بهشون بگم مایكل كی بود و چی كار كرد بذار هر فكری می خوان بكنن بكنن ولی واقعا بعد از این كه یكیو میبینم كه این نظرارو داره دلم میشكه و میگم بیچاره مایكل كه فكر میكرد كه همچین آدمایی میخوان یه روز روشن تر را بسازند.
خیله خوب خیلی دلم پر بود گفتم با شما یه دردو دلی بكنم. الان احساس بهتری دارم.
امیدوارم روح مایكل شاد باشه كه میدونم هست. فعلا بای

تصمیم گرفته بودم برای یه مدت چیزی ننویسم ولی امروز انقد اعصابم از دست دو تا از دوستام البته هم كلاسی هام خورد شده كه همین الان از مدرسه اومدم و شروع كردم به نوشتن.
من اصلا عادت ندارم كه روی میزم چیزی بنویسم ولی امروز سركلاس هندسه بودم كه یه لحظه حواسم پرت شد و بزگشتم دوستمو نگاه كنم كه دستش یه ماركر دیدم و ماركرو ازش گرفتم و گفتم بذار یه چیزی راجب مایكل بنویسم و بعد روی میزم نوشتم I love mJ the only legend of all the time یكیشون ازم پرسید كه یعنی چی گفتم یعنی مایكل تنها افسانه تمام دورانها رو دوست دارم گفت چه كسیو! تنها افسانه! آره امارتشو تو منو تو دیدم!
اگه این حرفو یه مدت پیش بهم میزد كلی باهاش كلكل میكردم و از مایكل عزیزم دفاع میكردم
اولا این كه سر كلاس بودیم دوما این كه یه لحظه به خودم گفتم آیسان جان داری وقتتو تلف می كنی اصلا چه اهمیتی داره كه مردم راجع به مایكل چه فكری میكنن! دوم مگه تا حالا سعی كردی مایكلو به اینا معرفی كنی چقدر تاثیر داشته جز این كه هر وقت حرفه مایكل پیش میاد همه میگن كه مایكل كودك آزاری میكرده!!!!!!!!!تورو خدا یه چیزی بگین كه حداقل بشه باورش كرد تازه این كه چیزی نیست از همه خنده دار تر این بود كه مایكل شیطان پرسته!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! با شندین این حرفا آدم شاخ در میاره من نمی فهمم معیار این جور آدما واسه دوست داشتن چیه آخه تورو خدا مایكل چیزی داره كه دوسداشتنی نباشه؟
میدونم كه طرفدارای مایكلم میدونن كه من چی میگم این جور آدما كم نیستن البته خودشون نمیدونن كه چه چیزیو دارن از دست میدن و به یه انسان بیگناه تهمت هایی میزنن كه آدم میمونه كه واقعا شما این حرفارو باور میكنین
از همه بدتر وقتیه كه به یكی كه ادعای دین داری میكنه بگی مایكل مسلمون شده این جور آدما كه نمیفهمن كه آقا آدم دین دار واقعی كیه واقعا خدا از آدما خواسته كه چه جوری رفتار كنن شروع میكنن كه مایكل كه فاسد بوده فقط آواز میخونده و میرقصیده اصلا میدونه كه خدا كیه؟آبروی هرچی مسلمونرو برده!!!!!!! البته این كه بعضی از كارارو گناه میدونن و بعضیارو نه كه بستگی به اعتقادات هر كس داره و من بهش احترام میذارم .
من كه باهاشون كاری ندارم هرچی می خوان بگن بگن ولی واقعا كسی كه رقصیدن مایكلو زشتو گناه میدونه من دیگه چی میتونم بهش بگم.
دلم میخواد بهش بگم برو یكی از آهنگای مایكلو مثلا we are the worldو گوش كن بعدا ببین تو خدا رو میشناسی مایكل.
من دیگه خیلی وقته كه دیگه تلاش نمیكنم بهشون بگم مایكل كی بود و چی كار كرد بذار هر فكری می خوان بكنن بكنن ولی واقعا بعد از این كه یكیو میبینم كه این نظرارو داره دلم میشكه و میگم بیچاره مایكل كه فكر میكرد كه همچین آدمایی میخوان یه روز روشن تر را بسازند.
خیله خوب خیلی دلم پر بود گفتم با شما یه دردو دلی بكنم. الان احساس بهتری دارم.
امیدوارم روح مایكل شاد باشه كه میدونم هست. فعلا بای
"...Before You start Pointing Fingers Make Sure Your Hands Are Clean"
لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.
- Jasmine Jackson-mjforever
-
- آفلاین
- Working Day And Night
-
13 سال 8 ماه قبل #17721
توسط Jasmine Jackson-mjforever
پاسخ داده شده توسط Jasmine Jackson-mjforever در تاپیک پاسخ: داستان هایی از مایکل جکسون
مرسی
حالا وب کی هست؟

حالا وب کی هست؟
لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.
- kingmichael
-
- آفلاین
- Dangerous
-
- Legends live forever
13 سال 8 ماه قبل #17723
توسط kingmichael
پاسخ داده شده توسط kingmichael در تاپیک پاسخ: داستان هایی از مایکل جکسون
علی جان سعی کن اگه مطلبی میزاری
منبعش رو هم بنویسی
مرسی از داستان
منبعش رو هم بنویسی
مرسی از داستان

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.
مدیران انجمن: مایکلا
زمان ایجاد صفحه: 3.994 ثانیه