Skip to main content


▒ عاشقـــــــــــــونه ▒

بیشتر
13 سال 7 ماه قبل - 13 سال 4 ماه قبل #19887 توسط kingmichael
Last edit: 13 سال 4 ماه قبل by kingmichael.
كاربر(ان) زير تشكر كردند: NicoleL2

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

بیشتر
13 سال 7 ماه قبل - 13 سال 4 ماه قبل #19889 توسط kingmichael
Last edit: 13 سال 4 ماه قبل by kingmichael.
كاربر(ان) زير تشكر كردند: NicoleL2, Mehran lovermjj

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

بیشتر
13 سال 7 ماه قبل - 13 سال 4 ماه قبل #19940 توسط kingmichael
پاسخ داده شده توسط kingmichael در تاپیک پاسخ: ▒ عاشقـــــــــــــونه ▒
پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون… بعد از یک ماه پسرک مرد… وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر

پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد… دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده… دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد… میدونی چرا گریه میکرد؟ چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد!
Last edit: 13 سال 4 ماه قبل by kingmichael.
كاربر(ان) زير تشكر كردند: NicoleL2, Michaellover, Daniyal, catson

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

بیشتر
13 سال 7 ماه قبل #19955 توسط NicoleL2
پاسخ داده شده توسط NicoleL2 در تاپیک پاسخ: ▒ عاشقـــــــــــــونه ▒
اینجا در دنیای من گرگ ها هم افسردگی مفرط گرفته اند
دیگر گوسفند نمیدرند
به نی چوپان دل میسپارند و گریه میکنند...
ميداني ... !؟ به رويت نياوردم ...
از همان زماني كه جاي " تو " به " من " گفتي : " شما "
فهميدم
پاي " او " در ميان است ...
زندگی کن
به ضرب المثل ها اعتمادی نیست
تازه یا کهنگی اش ، دردی را دوا نمیکند
ماهی را هر وقت که از آب بگیری ، فقط می میرد....
وقتى دیدى
ناراحتى یا خوشحالیت براش فرقى نمى کنه
دیگه وقتشه فراموشش کنى
راســــــتی،
دروغ گـــــفتن را نیــــــــز، خـــــــــوب یاد گـــرفتــه ام...!
"حــــال مـــن خـــــــوب اســت" ... خــــــوبِ خــــوب
مگه اشك چقدر وزن داره...؟
که با جاري شدنش ، اينقدر سبک مي شيم...
به حرمـــــت نان و نمکی که با هم خوردیم
نــــــــان را تو ببر
که راهـــــــــت بلند است و طاقتــــــــــت کوتاه
نمــــــــــک را بگذار برای من
می خواهم این زخم همیشــــــــــه تازه بمانـــــــد...
می دانی
یک وقت هایی باید
روی یک تکه کاغذ بنویسی
تـعطیــل است
و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت
باید به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی
دست هایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی
و بی خیال ســوت بزنی
در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که
پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند
آن وقت با خودت بگویـی
بگذار منتـظـر بمانند !!!

فردای من و تو باز هم تاریک است
سالی که نکوست از بهارش پیداست...
كاربر(ان) زير تشكر كردند: kingmichael, Michaellover

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

بیشتر
13 سال 7 ماه قبل #19978 توسط kingmichael
پاسخ داده شده توسط kingmichael در تاپیک پاسخ: ▒ عاشقـــــــــــــونه ▒
"حمید مصدق خرداد 1343"


تو به من خندیدی و نمی دانستی

من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم

باغبان از پی من تند دوید

سیب را دست تو دید

غضب آلود به من کرد نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

و تو رفتی و هنوز،

سالهاست که در گوش من آرام آرام

خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم

و من اندیشه کنان غرق در این پندارم

که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت



" جواب زیبای فروغ فرخ زاد به حمید مصدق"


من به تو خندیدم

چون که می دانستم

تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی

پدرم از پی تو تند دوید

و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه

پدر پیر من است

من به تو خندیدم

تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم

بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و

سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک

دل من گفت: برو

چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را

و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام

حیرت و بغض تو تکرار کنان

می دهد آزارم

و من اندیشه کنان غرق در این پندارم

که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت ...
كاربر(ان) زير تشكر كردند: NicoleL2, Michaellover

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

بیشتر
13 سال 7 ماه قبل #20033 توسط NicoleL2
پاسخ داده شده توسط NicoleL2 در تاپیک پاسخ: ▒ عاشقـــــــــــــونه ▒
پيرمردي صبح زود از خانه اش خارج شد.در راه با يک ماشين تصادف کرد و اسيب ديد.عابراني که رد مي شدند به سرعت او را به اولين در مانگاه رساندند.پرستاران ابتدا زخم هاي پيرمرد را پانسمان کردند.سپس به او گفتند: ((بايد ازت عکسبرداري بشه تا مطمئن بشيم جائي از بدنت آسيب نديده)) پيرمرد غمگين شد،گفت عجله دارد و نيازي به عکس برداري نيست . پرستاران از او دليل عجله اش را پرسيدند.پيرمرد گفت:همسرم در خانه سالمندان است.هر روز صبح به انجا مي روم و صبحانه را با او مي خورم.نمي خواهم دير شود.
پرستاري به او گفت:خودمان به او خبر مي دهيم.پيرمرد با اندوه گفت: خيلي متاسفم،او الزايمر دارد. چيزي را متوجه نخواهد شد! حتي مرا نمي شناسد!! پرستار با حيرت گفت:وقتي نميداند شما چه کسي هستيد،چرا هر روز صبح براي صرف صبحانه پيش او مي رويد؟
پيرمرد با صدايي گرفته،به ارامي گفت:اما من که مي دانم او چه کسي است... او هميشه تمام زندگي من است... او تمام من است...

فردای من و تو باز هم تاریک است
سالی که نکوست از بهارش پیداست...
كاربر(ان) زير تشكر كردند: farzam, kingmichael, catson

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

مدیران انجمن: Ehsanblackfire
زمان ایجاد صفحه: 0.991 ثانیه
قدرت گرفته از كيوننا