Skip to main content


مصاحبه با افرودایت جونز پیرامون دادگاه مایکل

افرودایت جونز، گزارشگر شبکه ی خبری فاکس و نویسنده ی کتاب های جنایی واقع گرایانه ی پرفروش به تایید روزنامه ی نیویورک تایمز، اخبار دادگاه سال ۲۰۰۵ مایکل جکسون را برای شبکه ی فاکس پوشش میداد. او که همچون باقی گزارشگران و اعضای رسانه ها در ابتدا تصور میکرد مایکل گناهکار باشد، پس از حضور یافتن در دادگاه و شرکت در جلسات پی برد که او و همکارانش به بیراهه رفته اند و مایکل قطعا بیگناه است. او پس از اعلام حکم برائت مایکل، از قاضی خواست تا پرونده ها و اسناد دادگاه را در اختیار وی قرار دهد تا به کنکاش حقیقت بپردازد. او نتایج مطالعات و تحقیقات خود را در کتابی با عنوان "توطئه علیه مایکل جکسون" (The Michael Jackson Conspiracy) در سال ۲۰۰۷ منتشر نمود تا مطمئن شود که حقیقت را در مورد مایکل بازگو کرده است. وی در ماه آپریل امسال مستندی در این باره را روی آنتن تلویزیون می برد. در ادامه مصاحبه ی اختصاصی او را با دبورا کیونش از سایت reflectionsonthedance.com می خوانید.
Aphrodite_Jones.jpg
افرودایت جونز
دبورا کیونش: د.ک افرودایت جونز: ا.ج د.ک: وقتی در سال ۲۰۰۵ اخبار دادگاه را برای شبکه ی فاکس گزارش میدادید، تصورتان این بود که مایکل گناهکار است؟ ا.ج: بله. د.ک: در ابتدا چه چیز باعث شد که شما و همکاران رسانه ای فکر کنید که او گناهکار است؟ به دلیل چیزهایی که در موردش گفته میشد؟ ا.ج: نه، نه. دو مسئله مطرح بود. نخست توانفق خارج از دادگاه او با جردی چاندلر (شاکی سال ۱۹۹۳) بود. تصورم این بود که وقتی فردی چنین مبلغی میدهد که به توافق برسد پس حتما چیزی وجود دارد. من با سایرین نیز که صحبت کردم عقیده ی مرا داشتند. من زن روزنامه نگار آمریکایی-آفریقایی را می شناختم که به من گفت فکر میکند در آن زمان مسئله ای وجود داشته است، اما تصور نمیکند که پرونده ی کنونی واقعی باشد. او تنها کسی بود که به نحوی از مایکل حمایت میکرد. من به جز اثبات گناهکاری دنبال چیزی نمی گشتم. دلیلش این بود که تحت تاثیر افرادی چون دایان دایموند که استعداد خوبی در داستان بافی دارد، بودم. در داستان های او از سال ۱۹۹۳ تا آن زمان، مایکل یک فرد فاسد و ترسناک بود و دایان خود را در نقش کسی میدید که از حقیقت پرده برداشته بود. بعد از دایان دایموند، نانسی گریس از راه رسید که پایش را جای پای دایموند گذاشت. من بسیار یک جانبه گرا بودم و فکر میکنم بیشتر افراد رسانه ها نیز چنین بودند. و تهیه کنندگان هم همین طور. نه فقط در شبکه ی فاکس، بلکه تمامی تهیه کنندگان در سرتاسر ایالات متحده. شبکه های کانادا کمی میانه روتر بودند. اما مردمی که با آنها صحبت میکرم، از لندن تا فرانسه و به خصوص در ایالات متحده همه منتظر روزی بودند که مکالی کالکین (بازیگر فیلم تنها در خانه و دوست جوان مایکل) در دادگاه شهادت دهد. این نه فقط تبع شهوت پرست شان را ارضا میکرد، بلکه برایشان شورانگیز و مهیج نیز بود. MJ-JordanChandler.jpg
مایکل در کنار جردن چاندلر - پدر جردن در سال ۱۹۹۳ مایکل را متهم نمود
آنها می خواستند از کارهایی که مایکل انجام میداد، بشنوند. می خواستند هر چیزی را که به نظر عجیب، احمقانه یا مهیج می آمد بشنوند. و در واقع به دانستن حقیقت اهمیتی نمی دادند. مثل این گفته ی قدیمی"مرا با حقایق خسته نکن." چنین طرز فکری حاکم بود و فکر میکنم متاسفانه هنوز هم چنین جوی در بسیاری از رسانه ها وجود دارد. چون آنها برنامه های بازاری می خواهند. روزنامه ها هم همین طورند. تیترها باید مخاطب را بطرف خود بکشانند. باید چیزهایی که مردم را جذب میکند در روزنامه هایشان بریزند. چیزی که در آن زمان توجه مردم را جلب میکرد این بود که آنها بالاخره مایکل را به دام انداخته اند. من هم یکی از خریدارانشان بودم. د.ک: چه چیز باعث شد تفکر خود را تغییر دهید؟ ا.ج: بسیار عجیب بود. روز اعلام حکم من با این تصور که او گناهکار شناخته خواهد شد وارد دادگاه شدم. وقتی حکم "عدم گناهکاری" خوانده شد، انگار رویم آب یخ پاشیدند. من و بقیه ی افراد رسانه ها همگی شوکه شدیم. دهان همه باز مانده بود. طرفداران از خوشحالی گریه می کردند اما اجازه نداشتند چیزی بگویند یا حرکتی انجام دهند. در آن لحظه ی بخصوص یاد داستان "پادشاه لخت است" افتادم و دیدم که دادستان تام اسندون دقیقا همان پادشاه است. او تمام خواسته اش این بود که مایکل جکسون را لجن آلود کند. و من به خاطر آوردم که یکی از بازپرسان پرونده در تیم دادستانی به من گفته بود که حتی اگر هم برنده نشوند، توانسته اند چیزی را اثبات کنند. به عبارت دیگر آنها می خواستند اعتبار و شهرت مایکل را لکه دار کنند. وقتی این حرف را می شنیدم پی به منظورش نبرده بودم. اما وقتی آن احکام "عدم گناهکاری" را شنیدم، موضوع برایم روشن شد. تکه های پازل برایم تکمیل شد. یک دفعه یکه خوردم. این مرد توسط هیئت منصفه ای که ماهها در کنارشان نشسته بودم، شناخته بودمشان و میدانستم آدم های معمولی و متوسطی هستند، بیگناه شناخته شده بود. اعضای هیئت منصفه افراد احمقی نیستند. آنها هئیت منصفه ی بسیار خوبی بودند. قاضی حتی با تصویب اتهام خفیف "دادن مشروب به فرد زیر سن قانونی" دست انها را برای دادن حکم گناهکاری لا اقل در یک مورد باز گذاشته بود. اما آنها چنین کاری نکردند. در اینجا بود که به خاطر آوردم از آنها (تیم دادستانی) پرسیده بودم دستور کارشان چیست و آنها گفتند که به هر حال برنده اند. و بعد با خودم گفتم راستی منظورشان از آن حرف چه بود؟ Arvizo_Family.jpg
خانواده ی آرویزو
د.ک: بله این اظهار نظر عجیبی است. ا.ج: و بعد پی بردم که رسانه ها فقط می خواستند شهرت او را لکه دار کنند. آنها در کارشان موفق شدند. د.ک: انگیزه شان از لکه دار کردن اعتبار او چه بود؟ ا.ج: زیرا در ذهن آنها او گناهکار بود. در ذهن آنها او در سال ۱۹۹۳ به پسری تجاوز کرده و از معرکه گریخته بود. حتی اگر هم نمی توانستند ثابت کنند، می خواستند او را به لجن بکشند. تام اسندون قانونی برای ایالت کالیفرنیا و در حقیقت برای مایکل جکسون به تصویب رساند که بطور تلویحی "قانون مایکل جکسون" خوانده میشد و بر مبنای آن اسندون می توانست پرونده های پیشین را همراه با اتهام جدید همراه سازد و معمولا چنین اجازه ای در دادگاه داده نمیشود. شما اجازه ندارید پرونده های گذشته را با جریانات امروز درآمیزید. چه برسد به پرونده هایی که اثبات جرم نیز نشده اند. ادعایی صورت گرفت و توافقی شد. اما اسندون قانونی تصویب کرد که به او اجازه میداد پرونده های سابق را در دادگاه فعلی زنده کند. او تا این حد جدی بود. وقتی به این موضوع پی بردم، همان زمان بود که تصمیم گرفتم کتابم را بنویسم. زیرا فهمیدم که او حتی تا استرالیا رفته بود، دور دنیا سفر کرده بود تا کسی را بیاید که توسط مایکل مورد آزار قرار گرفته و قربانی شده باشد. این پرونده برای او یک ماموریت بود. فقط یک انتقام نبود، واقعا یک ماموریت بود. این موضوع واقعا مرا بهت زده کرد. او برای دستگیر کردن قاتل های سریالی به اندازه ی خراب کردن مایکل جکسون انرژی صرف نمی کرد. او میل عجیبی به خراب کردن مایکل جکسون داشت. دادستان به طریقی همدست برخی رشته ها در رسانه ها بود. من اسم نمی برم. اما به افرادی اجازه داد شد که هنگام هجوم پلیس به نورلند (مزرعه ی مایکل) و بازرسی منزل او، از آن محل فیلم بگیرند و این کار ممکن نبود مگر آنکه شخص دادستانی اجازه ی این کار را داده باشد. خیلی قبل تر از تشکیل دادگاه، یک جور تبادل اطلاعاتی بین دادستان و بخش هایی در رسانه ها در جریان بود و این هیزم به آتش میریخت. زیرا وقتی رسانه ها داستان را مستقیم از زبان دادستان می شنیدند، فکر میکردند که حقیقت ماجرا را می دانند. plice-raid-of-neverland.jpg
عکس مربوط به هجوم پلیس به نورلند
د.ک: طی جلسات دادگاه آیا جو یکسانی در دادگاه برقرار بود یا اینکه هر روز تغییر میکرد؟ ا.ج: ما اجازه نداشتیم در دادگاه دستخوش احساسات شویم. همه چیز بسیار بسیار جدی و رسمی بود. منظورم این است که مایکل جکسون در آنجا در مرز مرگ و زندگی بود. قاضی آسان نمی گرفت. اما چیزهایی که متوجه شان شدم این بود که مردم راجع به مایکل جکسون حرف میزدند، اینکه آیا کلاه گیس دارد، آیا معتاد است، و چیزهای منفی که رسانه ها می گفتند و مایکل را به مرز نابودی نزدیک کرده بود. د.ک: روزی که حکم خوانده شد، گفتید که شما را شوکه کرد. اما آیا متوجه واکنش مایکل یا خانواده اش یا سایر افراد حاضر در دادگاه نسبت به این حکم شدید؟ ا.ج: مایکل بسیار سپاسگزار بود. او زیر لب از هیئت منصفه تشکر کرد. در دادگاه برخی از مردم گریه میکردند. خانواده ی مایکل بسیار آرام بودند. مایکل بسیار آرام و خونسرد بود. وقتی موقع ورود به دادگاه از میان پوشش امنیتی عبور میکرد، با او رو در رو شدم. در لحظه ی نخست بنظر می آمد که خیلی ترسیده بود. فکر نمی کنم ترس از محکومیت بود. فکر میکنم ترس از تصمیم هیئت منصفه بود. آنها می توانستد بلایی سرش بیاورند. او داشت میامد که سرنوشتش را برایش بخوانند. و گرچه مرتکب هیچ گناهی نشده بود، از کجا باید میدانست که اعضای هیئت منصفه چه تصمیمی برایش گرفته اند. او وارد اتاقی پر از افراد غریبه میشد که میدانست جنجالها را باور می کنند. من راستش فکر میکردم که او برای شنیدن حکم نیاید. وکیل مدافع او (توماس میزرو) به وضوح میدانست و بعد ها به من نیز گفت که به مایکل اطمینان داده بود که آنها برنده شده اند. MJ-metaldetector.jpg د.ک: بسیاری گفتند که تحمل اتهامات و دادگاه برای او بسیار سخت بوده است. وقتی طی آن مدت عکس های آمد و شدش به دادگاه را می دیدم به نظر می آمد که آن درخششی که پیشتر در چشمانش موج میزد، ناپدید شده بود. ا.ج: تحمل دادگاه برایش بسیار دشوار بود زیرا او مجبور بود آنجا بنشیند و نگاه کند که چطور آدم هایی که روزی کمکشان کرده بود، آن اراجیف را در موردش بر زبان می راندند. آدمهایی هم بودند که چیزهای خوبی در مورد او گفتند اما ثبت نشد. اما در دادگاه گفته شد. او روزهای متفاوتی داشت و پروسه ی دادگاه خیلی طولانی بود. نمیدانم چطور یک نفر می تواند پنج یا شش ما در دادگاه بنشیند و شاهد باشد که قصه ی زندگی اش از جلوی چشمانش رژه برود و شنیدن چیزهایی را که آن افراد در مورش می گویند تاب بیاورد. می توانستم حالات چهره اش را ببینم. او به افرادی که در جایگاه شهود دروغ می گفتند نگاه میکرد و فقط سرش را تکان میداد. انگار داشت میگفت "تو یک دروغگویی" اما هرگز این حرف را بر زبان نیاورد. او واقعا فرد با کلاسی بود. واقعا شیوا و سخنور بود. بسیار باسلیقه و برازنده بود. همیشه برای ورود هیئت منصفه از جا بر میخواست. همیشه دستهایش را بهم قلاب میکرد، حالتی که دستها موقع خواندن دعا یا ستایش از فردی به خود می گیرند. انگار که به رسانه ها بگوید "خواهش میکنم به من صدمه نزنید." او رفتارش با همه محترمانه بود. فکر نمیکنم این کاری بود که به او گفته شده بود انجام دهد. گاهی اوقات به متهم یا خوانده گفته میشود که رفتار خاصی داشته باشند یا لباس خاصی بپوشند. اما به مایکل چیزی گفته نشده بود. این واقعا شخصیت خودش بود.
Michael_TomMesereau.jpg
مایکل در کنار وکلیش توماس میزرو
او به مرحله ای رسید که تصمیم گرفت نگذارد دیگر کسی از او اخاذی کند. و اگر لازم بود که برای فهماندن این موضوع به مردم، وارد دادگاه شود، پس تحملش میکرد و کرد. اما آیا به او آسیب بسیاری وارد آورد؟ قطعا. فکر نمیکنم او هیچ وقت از صدمه ای که دادگاه به او زده بود بهبود یافت. بسیاری از روزنامه نگاران نیز همین عقیده را داشتند. یکی از دوستانم در نیویورک تایمز پس از فوت مایکل در مقاله ای نوشت که مایکل پس از دادگاه هیچ وقت به حالت قبل بازنگشت و تام میزرو نیز همین نظر را دارد. مایکل واقعا هرگز از آن پروسه بهبود نیافت. فکرش را بکنید. دبی رو (همسر سابق مایکل و مادر پرینس و پاریس، فرزندان مایکل) به دادگاه آمد. زنی که مایکل کمکش کرده بود، آن همه پول برایش خرج کرده بود. او را دوست، همسر و مادر می خواندند. و او به دادگاه آمد که علیه مایکل شهادت دهد. اما یک مرتبه در جایگاه شهود شروع میکند به گریه کردن تا توجه او را جلب کند و دوستی و مرحمتش را دوباره بدست آورد. این احمقانه است. بسیاری از شهادت ها همین گونه بود. باور کردن حرف آن افراد مشکل بود. شما با خودتان فکر میکردید که چرا این افراد موافقت کرده اند که به نفع دادستان شهادت دهند؟ زیرا حرفهایی که میزدند یا دروغ بود و یا اینکه در آن لحظه تصمیم می گرفتند که داستانشان را تغییر دهند. همین مسئله در مورد صحبت های شاکی و خانواده اش نیز صدق میکرد. شما با خودتان می گفتید "هیچ کدامتان راست نمی گویید. شما فقط پول می خواهید." این همان چیزی است که اعضای هیئت منصفه بعدا به من گفتند. آنها فکر کردند که این افراد و همین طور خانواده ی چاندلر (شاکی سال ۹۳) و نیز مارتین بشیر دنبال پول آمده بودند. د.ک: وقتی فیلم اصلی مارتین بشیر (مستند زندگی با مایکل جکسون - ۲۰۰۳) از تلویزیون پخش شد آن را ندیدم. اما پس از فوت مایکل در اینترنت تماشایش کردم و اولین برداشتم این بود که یک فیلم ساختگی برای بد جلوه دادن مایکل است و تلاش میکند به مردم بقبولاند که مایکل کودکان را مورد آزار جنسی قرار میدهد. ا.ج: کاملا ساخت و پاخت بود. د.ک: یادم می آید وقتی فیلم را می دیدم به این فکر می کردم که "بشیر دارد ناغافل به او حمله می کند." ا.ج: به عقیده ی من کاملا ساخت و پاخت شده بود. قطعا، بدون شک همین است. د.ک: این مایه ی شرمساری است. زیرا او بعد از سالها تصمیم گرفته بود بالاخره به یک نفر اعتماد کند تا حقیقت زندگی اش را نشان بدهد. ا.ج: و نتیجه اش این شد که به او اتهام زدند. این خیلی زیاد است. دیگر موضوع فقط بدگویی رسانه ها نبود. حالا از رسانه ها علیه او در دادگاه استفاده میکردند و به او اتهام توطئه، آدم ربایی و اخاذی می زدند. اتهامات باور کردنی نبودند. در ابتدا ۱۰ اتهام به او وارد نمودند و بعد نیز ۴ اتهام خفف تر به آنها اضافه شد که یکی از آنها دادن مشروب الکلی به فردی زیر سن قانونی بود. قاضی با این اتهام به اعضای هیئت منصفه فرصت میداد که مایکل را دست کم در یک مورد گناهکار بدانند. mj-court-05.jpg
مایکل در حال بیرون آمدن از جلسه ی دادگاه
د.ک: خانواده ی آرویزو (شاکی ۲۰۰۵) این اتهام را علیه او مطرح نمودند و گفتند که او به بچه ها الکل داده است؟ ا.ج: بله. د.ک: پیش از آنکه در مورد نگارش کتاب تصمیم بگیرید، از قاضی خواستید تا تمامی مدارک و رونوشت جلسات دادگاه را برای مطالعه به شما بدهد؟ ا.ج: بله. د.ک: چه چیزی در این مدارک برای شما بیشتر جلب توجه کرد و شما را متقاعد نمود که کاسه ای زیر نیم کاسه است؟ ا.ج: بدون شک نکته ی اصلی این بود که شاکی دروغ می گفت و در اولین بازجویی وقتی "داستانش" را برای پلیس سانتا باربارا تعریف میکرد، توسط آنها برانگیخته شده بود. من پی بردم که او حقیقت را نمی گفت و پلیس تحریکش میکرد. آنها به او گفته بودند "نگران نباش. ما به تو کمک می کنیم داستانت را تعریف کنی. اوضاع مرتب است. ما خودمان میدانیم مایکل جکسون مرد بدی است." چنین چیزهایی در گوشش می خواندند. و آن بچه اصلا به حرفهایشان توجه نداشت و دوست داشت برود بیرون و خوراکی هایش را بخورد. این چیزها در ذهن من با هم جور در نمی آمد. من پسر را باور نکردم. Gavintestifies.jpg
گوین آرویزو در حال بازجویی توسط پلیس سانتا باربارا
د.ک: در دادگاه بحثی در مورد عکس هایی که سال ۱۹۹۳ از عضو تانسلی مایکل گرفته شده بود به میان آمد. و اجازه ی ارائه ی آنها در دادگاه ۲۰۰۵ داده نشد. درست است؟ ا.ج: درست است، ارائه نشدند. د.ک: شما در کتاب تان نوشته اید که دادگاه نشان داد که زندگی مایکل با آنچه همه تصورش را می کردیم متفاوت بود. شما نوشته اید که در دادگاه جنبه ی دیگری از زندگی او را دیدید که انتظار نداشتید. ا.ج: بله. ما فهمیدیم که او خیلی جوجه سخاری دوست داشت و چیزهایی از این قبیل که بعد از فهمیدن شان می گفتیم "آه، عجب!" و عکسهایی از اتاق خوابش دیدیم که خیلی بهم ریخته بود. د.ک: وقتی برای چاپ کتاب تان اقدام کردید، به ناشران مختلف سر زدید و متوجه شدید که آنها هیچ چیزی که به نفع جکسون باشد را نمی خواهند. چه حسی پیدا کردید؟ به خصوص آنکه نویسنده ی پرفروش نیویورک تایمز هم هستید. ا.ج: واقعا رنجیدم. گیج و مبهوت ماندم. او تبرئه شده بود و چون تبرئه شده بود هیچ ناشری کتابی در این مورد نمی خواست. تنها کتاب هایی که او را لجن مال می کردند مورد قبول آنها قرار میگرفت. برایم گیج کننده بود زیرا هرگز فکر نمیکردم دنیای نشر کتاب پر از تعصب و غرض ورزی باشد. واقعا فکر نمیکردم. من با این نوع نگرش زندگی نکرده بودم. د.ک: پس شما هیچوقت برای کتاب های قبلی تان چنین چیزی را تجربه نکرده بودید. ا.ج: خیر. د.ک: فکر میکنید چرا چنین برخوردی داشتند؟ به خاطر پوشش خبری رسانه ها نبود؟ ا.ج: فکر میکنم آنها در مخالفت با حقیقت بودند و این چیزی بود که می خواستند. د.ک: آیا مایکل کتاب شما "توطئه علیه مایکل جکسون" را خواند یا چیزی در مورش می دانست؟ ا.ج: خیر. او هیچ وقت اعلام نکرد که از نوشتن این کتاب توسط من با خبر شده است. میدانم که او راجع به کتاب آگاهی داشت زیرا من می توانستم از طریق گریس (پرستار فرزندان مایکل) و سایرین خودم را به او معرفی کنم. حالا که فکرش را میکنم می بینم که مایکل واقعا نمی خواست بار دیگر با دوران تاریک دادگاه روبرو شود. Gavin-neverland.jpg
گوین در کنار مایکل - نورلند
فکر میکنم دادگاه او را کشت و واقعا عقیده دارم که او نمی توانست با هر آنچه که ربطی با آن دوران سیاه داشت روبرو شود. من باور دارم که او در درونش از نگارش این کتاب خوشحال بود اما از طرف دیگر این کتاب برایش یادآور فصل بسیار وحشتناکی در زندگیش بود. روزهایی که سعی کرده بود به یک کودک بیمار سرطانی کمک برساند و آخر سر خودش قربانی همان کودک شد. منبع: eMJey / reflectionsonthedance.com

دادگاه سال ۲۰۰۵, کتابها و مجله‌ها, گفته‌ها و مصاحبه‌ها