- ارسال ها: 945
- تشکرهای دریافت شده: 306
موسیقی کلاسیک
کمتر
بیشتر
13 سال 10 ماه قبل #16449
توسط Nikolay
راست بگو و هر چه را در توان داری در تیرت بنه و بلندتر پرتاب کن ، فضیلت ایرانی این است !
نیچه
پاسخ داده شده توسط Nikolay در تاپیک پاسخ: موسیقی کلاسیک
مجبور بود چون لهستان داشت اقلیت آلمانی رو به طور سیستماتیک قتل عام میکرد (عکساش هم هست) و اون هم نمیتونست شاهد این وضع باشه. فرضا اگه اون اقلیت رو نجات نمیداد باز امروز یهود میومد میگفت رهبری که عرضه نداشت آلمانی ها رو نجات بده !
البته همه یهودی ها رو نباید در یک گروه قرار داد.
بهتره این موضوع رو اینجا ادامه ندیم. پیام خصوصی هست
البته همه یهودی ها رو نباید در یک گروه قرار داد.
بهتره این موضوع رو اینجا ادامه ندیم. پیام خصوصی هست

راست بگو و هر چه را در توان داری در تیرت بنه و بلندتر پرتاب کن ، فضیلت ایرانی این است !
نیچه
كاربر(ان) زير تشكر كردند: soha kia
لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.
کمتر
بیشتر
- ارسال ها: 945
- تشکرهای دریافت شده: 306
13 سال 9 ماه قبل - 13 سال 9 ماه قبل #16545
توسط Nikolay
راست بگو و هر چه را در توان داری در تیرت بنه و بلندتر پرتاب کن ، فضیلت ایرانی این است !
نیچه
پاسخ داده شده توسط Nikolay در تاپیک پاسخ: موسیقی کلاسیک
2.ولفگانگ آمادئوس موتسارت
«ولفگانگ آمادئوس موتزارت» Wolfgang Amadeus Mozart موسیقی دان نابغه اتریشی در ۲۷ ژانویه ۱۷۵۶ در «سالزبورگ» (۱) اتریش به دنیا آمد و در پنجم سپتامبر ۱۷۹۱در «وین» درگذشت. پدرش «لئوپولد موتزارت، آهنگساز و ویولونیست بود و فرزندان خود «نانرل» (۲)، «ماریا آنا» (۳) خواهر موتزارت و «ولفگانگ» را از کودکی با موسیقی آشنا کرد. وقتی «لئوپولد» (۴) درس پیانو را با دختر ۷ ساله خود آغاز کرد «ولفگانگ» سه ساله بود و با علاقه زیادی به دست های خواهر خود و تعلیمات پدرش گوش می داد و بعد از کار آنها، خود به زحمت از صندلی بالا میی رفت و پشت پیانو می نشست و غالباً با دو انگشت کوچک خود درجه سوم را روی پیانو می گرفت و از شنیدن این دو صدای مطبوع که ساده ترین آکورد موسیقی است لذت می برد. در چهار سالگی پدرش سعی کرد به او منوئت و قطعات ساده ای بیاموزد. ولفگانگ یک منوئت را در نیم ساعت و یک قعطه بزرگتر را در یک ساعت می آموخت و بالاخره در پنج سالگی شروع به تصنیف آهنگ کرد. اولین منوئت «ولفگانگ» چنان ماهرانه ساخته شده بود که توجه پدرش را جلب کرد و امروز این قطعه در موزه «موتزارت» در «سالزبورگ» ضبط است. استعداد خارق العاده «ولفگانگ» باعث شد که پدرش وی را برای معرفی به «مونیخ» ، «وین» ، «وروتنبرگ» ، «فرانکفورت»، «آخن» و «بروکسل» برد و در آن کنسرت ها که ترتیب داده بود «موتزارت» کوچک ویولن می زد و خواهرش پیانو می نواخت.
نخستین اثر معروف «موتزارت» چهارسونات برای کلاوسن بود که «موتزارت» در سفر پاریس نوشت و آن را به مادام «ویکتوار دوفرانس» تقدیم کرد. در سفر پاریس «نانرل» نیز همراه بود و در کنسرت این دو کودک لوئی ۱۵ و «مارکیز دوپمپادور» نیز حضور داشتند. در سفر انگلستان که یک سال و نیم طول کشید «ولفگانگ» با «یوهان کریستیان باخ»، کوچکترین فرزند باخ بزرگ آشنا شد و تحت تأثیر آثار ارکستری او نخستین سمفونی خود را نوشت و در مدت اقامت در انگلستان شماره سمفونی های او به شش رسید. پس از انگلستان «لئوپولد» مسافرت های دیگری به شهرهای فرانسه و سویس کرد اما ولفگانگ به واسطه کار فوق العاده و تغییر محیط چند بار به سختی مریض شد، به همین علت غالباً لئوپولد را متهم می کردند که برای شهرت خود فرزندش را به کارهایی که فوق طاقت او بود می گمارد و استعداد او را وسیله تجارت قرار می دهد. اما لئوپولد شخصاً مردی جدی و پر کار بود و عقیده داشت نباید استعداد فرزندان خود را عاطل بگذارد. هنگام مراجعه به «وین» به سال ۱۷۶۸ موتزارت نخستین اپرا بوفای ایتالیائی «دختر ساده» و همچنین یک مس مذهبی تصنیف کرد، در این زمان فقط ۱۲ سال از عمر او می گذشت. در ۱۴ سالگی موتزارت همراه پدرش به ایتالیا رفت و در میلان اپرای معروف او به نام «مهرداد پادشاه پونتو» چنان موفقیت یافت که در نمایش اول تماشاگران مکرر فریاد می کشیدند : زنده باد استاد کوچک . در همان سال اپرای او بیست دفعه در «اسکالا» (۵) به مورد اجرا گذاشته شده. در سفر رم وقتی موتزارت در کلیسای « سیکستین» (۶) آواز «میزرر» (۷) اثر آلگری( Allegri» (۱۵۸۲ ۱۶۵۲ » را شنید، با یکبار شنیدن توانست از حفظ آن را بنویسد. «پاپ کلمان چهارده» که به «گلوک» لقب شوالیه اعطا کرده بود، این بار همان لقب را به «موتزارت» داد و او را «شوالیه دوموزار» نامید. در مراجعت به وین موتزارت با «هایدن» آشنا شد و بعدها او را «پاپاهایدن» می خواند. در سال ۱۷۸۷ موتزارت به قصد مسافرت به پاریس به «مانهایم» (۸) رسید و در آنجا آشنایی او با دختر آوازخوانی به نام «آلویزیا وبر»(۹) تأثیر عمیقی در او کرد. «آلویزیا» دختر سبک سری بود و نمی توانست روح عالی او را دریابد ولی موتزارت که جوان و حساس بود طبعاً به این دختر ظریف علاقه پیدا کرد. به طوری که وقتی مجبور شد به دستور پدرش «مانهایم» را ترک کرده به پاریس سفر کند هیچگاه خاطره چند روزی که در «مانهایم» گذشت از نظرش فراموش نشد.
«موتزارت» در پاریس برخلاف سفر اول موفقیتی پیدا نکرد. یک سمفونی که امروز به نام سمفونی پاریس مشهور است و یک بالت کوچک به نام «Les Petits Riens» برای اهل این شهر تصنیف کرد، همچنین آشنایی او با دوک «دوگین» و دخترش که فلوت و هارپ می نواختند باعث شد که کنسرتوی فلوت و هارپ را برای آنها بسازد. ولی از حیث مادی در مضیقه بود. مادرش نیز در این هنگام درگذشت و او بعد از ناکامیهای بسیار تنها با یک امید به «مانهایم» برگشت و خیال می کرد «آلویزیا» همچنان منتظر مراجعه او است. اما دخترک که در این مدت شهرتی یافته بود با وجود قول و قرارهایی که گذاشته بود پیشنهاد ازدواج او را رد کرد. این نخستین ضربه روحی موتزارت بود ولی او در برابر آن پایداری کرد و در جواب «آلویزیا» آهنگی ساخت که مطلعش اینست: «من دختری که مرا نمی خواهد را ترک می کنم» اما این حادثه او را در زندگی و هنرش پیش برد. در مراجعت به «سالزبورگ» موتزارت انقلابی در آثار خود به وجود آورد.
آغاز سال ۱۷۷۹ مقارن با شاهکارهای وی است. در پایان همین سال نخستین اپرای بزرگ او «ایدومنئو»(۱۰) در اپرا سریا تصنیف شد و او آن را به درخواست اپرای مونیخ در آن شهر به مورد اجرا گذاشت. در وین پارتینای خود را برای سیزده ساز بادی نوشت و این آهنگ نماینده هارمونی عالی موتزارت است.
در سال ۱۷۸۲ موتزارت که «آلویزیا» و خانواده «وبر» را فراموش نکرده بود با «کنستانس» خواهر کوچک «آلویزیا» ازدواج کرد و همین وصلت او را به ایجاد نخستین زینگ شپیل آلمانی «دستبرد در سرا» رهبری کرد. از تاریخ نگارش «عروسی فیگارو» اثر «بومارشه» (۱۱) نویسنده فرانسوی فقط دو سال گذشته بود که موتزارت به فکر افتاد آن را به آهنگ اپرا در آورد. در آن زمان این نمایشنامه انتقادی و سیاسی مورد بحث محافل واقع شده بود. موتزارت طی یک سال به تصنیف آن موفق شد و توانست اثری بدیع و کاملاً جدید به اهل هنر تقدیم نماید و در سال ۱۷۸۶ آن را به مورد اجرا گذارد. موفقیت این اپرا بخصوص در «پراک» باعث شد که وی سمفونی شماره ۳۸ خود را به نام «پراک» بنویسد و همانجا بود که نخستین بار اپرا «دون ژوان» (۱۲) را به سال ۱۷۸۷ نمایش داد.
شاهکار موسیقی ارکستر موتزارت در سال ۱۷۸۸ پیدا شد. کنسرتوی پیانو در رماژور معروف به «تاجگذاری» از یادگاریهای این دوره است. ولی مهمترین کار موتزارت سه سمفونی است که امروز به نام «سه سمفونی بزرگ موتزارت» مشهور است و در تابستان این سال تصنیف شده، این سمفونی ها آخرین سمفونی هایی است که وی نوشته است. «همه این طور رفتار می کنند» یکی از اپراهای ایتالیایی موتزارت در ۱۷۸۹ به معرض نمایش گذاشته شد و «کوئینت رماژور» برای کلارینت و سازهای زهی نیز مربوط به همین دوره است.
در اواخر سال ۱۷۹۰ موتزارت سفری به «فرانکفورت» کرد ولی او ابداً به فکر آسایش نبود و چنان به کارهای طاقت فرسا مشغول بود که رفته رفته سلامت خود را از دست داد، با این حال در ده ماه اول ۱۷۹۱ توانست آثار بزرگی به وجود آورد، از میان آنها دو اپرای بزرگ «نی سحرآمیز» و «کلمانس دو تیتوس» (۱۳)، «آوه وروم» (۱۴) فانتزی در رمینور و کوئینت زهی در می بمل بسیار معروفند.
در اواخر عمر موتزارت ، مرد ناشناسی او را به نوشتن یک رکویم «Rquiem » (آواز مذهبی برای مردگان) تشویق کرد. موتزارت بعد از اتمام « نی سحر آمیز» به تصنیف رکویم پرداخت ولی مشغله زیاد او را چنان فرسوده کرده بود که پیش از اتمام رکویم مریض و بستری شد. یک روز پیش از مرگ خوانندگان را به بالین خود خواست تا رکویم او را اجرا کنند ولی فقط تا قطعه «لاکریموزا» (۱۵) توانست آنها را هدایت کند و پس از آن توانایی خود را از دست داد.
فردای آن روز موتزارت در عین جوانی، زمانی که فقط سی و پنج سال داشت مرد. آن روز هوا به شدت طوفانی بود و باران به سختی می بارید و زن موتزارت مریض و بستری بود و نتوانست در تشییع جنازه او شرکت کند , تشییع کنندگان جنازه نیز به واسطه شدت باران از وسط راه برگشتند و تأسف جبران ناپذیری به جهت حق ناشناسی خود برای بازماندگان موتزارت و همه دوستداران باقی گذاشتند، زیرا موتزارت را در محلی دفن کردند که روز بعد هیچکس مکان آن را پیدا نکرد و آرامگاه موتزارت یکی از بزرگترین نوابع موسیقی برای همیشه مجهول ماند.
آثار پیانوی موتزارت ۱۹ سونات برای دو دست ، پنج سونات برای چهار دست ، یک سونات برای دو پیانو ، چهار فانتزی و تعداد کثیری «واریاسیون»(۱۶) و فوگ است. موتزارت سرنادهایی نیز به یادگار گذاشته است که از سرنادهای او یک آهنگ کوچک شب و سرناد «هافنر» (۱۷) معروف است. از موتزارت ۴۱ سمفونی به یادگار مانده است. سمفونی پاریس، سمفونی هافنر (شماره ۳۵)، سمفونی «لینس» (شماره ۳۶)، سمفونی پراک (شماره ۳۸) و سه سمفونی آخر ( شماره ۳۹ و ۴۰ و ۴۱) ، «ژوپیتر» از بهترین آثار موسیقی سمفونیک در قرن هیجدهم است. موتزارت ۴۲ سونات ویولن و پیانو از خود باقی گذاشته است.
موتزارت به دو سبک آلمانی و ایتالیایی اپرا ساخت و در این رشته نیز شاهکارهایی به وجود آورد. وی دو اپرای آلمانی «دستبرد در سرا» و «نی سحر آمیز» را به وجود آورده و در اپرای آلمانی مقام شایسته ای احراز کرده است. «نی سحر آمیز» در حقیقت یک اپرای رمانتیک و به منزله مقدمه تأسیس اپرای ملی آلمان است. در اپرای ایتالیایی موتزارت اپرا سریا و اپرا بوفا را تصنیف کرده است.
«اپرا سریا opera Seria» (اپرای جدی) ها عبارتند از: «مهرداد پادشاه پونتو» در ۱۷۷۰ ، «رؤیای سیپیون» (۱۸) که در سال ۱۷۷۲ از روی نمایشنامه «سیسرون» خطیب معروف رومی به مناسبت روز تولد ملکه الیزابت اتریش تصنیف شد، «لوچیوسیلا» (۱۹) در سال ۱۷۷۳ ، «آسکانیو در آلب» (۲۰) در ۱۷۷۱ ، «پادشاه چوپان» در ۱۷۷۵ ، «ایدومنئو پادشاه کرت» (۲۱) در ۱۷۸۱ که مهمترین اثر موتزارت در اپرا سریا است و «بخشایش تیتو» در ۱۷۹۱ .
«اپرا بوفا Opera Buffa » (اپرای کمیک) های موتزارت به ترتیب عبارتند از: «دختر ساده» در ۱۷۸۶، «دختر باغبان» در ۱۷۷۵ ، «عروسی فیگارو» در۱۷۸۶ که معروفترین اپرای بوفای اوست ، «دون ژوان» (۲۲) در ۱۷۸۷ ، «همه این طور رفتار می کنند» در ۱۷۹۰ و «زینگ شپیل» (۲۳). (نمایش آوازی)های وی عبارتند از: «سعیده» در ۱۷۷۹ ، «باستین و باستینه» (۲۴) در ۱۷۶۸، « دستبرد در سرا» در ۱۷۸۲ و «مدیر تماشاخانه» کمدی موزیکال در ۱۷۸۶ و «نی سحرآمیز» در ۱۷۹۱ که معروفترین اپرای آلمانی موتزارت است.
1) Salzburg
2) Nannerl
3) Maria Anna
4) Leopold
5) Scala
6) Sixtine
7) Miserere
Mannheim
9) Aloysia Weber
10) Idomeneo
11) Beaumarché
12) Don Giovanni
13) Clemenza di Tito
14) Ave Verum
15) Lacrimosa
16) Variation
17) Haffiner
18) Scipione
19) Lucio Silla
20) Ascanio in Alba
21) Idomeneo
22) Don Giovanni
23) Singspiel
24) Bastien und Bastienne
منبع: www.aftabir.com/articles/view/art_cultur...B2%D8%A7%D8%B1%D8%AA
ویژگی های موسیقی موتزارت
موسیقی و شخصیت خود موتزارت شگفتانگیزبوده است. دانشمندان به این نتیجه رسیدهاند كهماهیهای دریای اژه در سواحل یونان با شنیدنموسیقی موتزارت استرس كمتری دارند و میلجفتگیری در آنها بیشتر میشود. گاوهای شیرده باشنیدن موسیقی موتزارت شیر بیشتری تولیدمیكنند.
حتی موسیقی موتزارت بر روی انسانها نیز تاثیرمثبت میگذارد. در سلولهای زندانیهایجنایی موسیقی موتزارت پخش میشودتا بهآرامش برسند. درایستگاههای متروی نیویوركاز بلندگوها صدای موسیقی موتزارت به گوشمیرسد تا تاثیر مثبت و آرامبخش بر رویافرادی بگذارد كه بیصبرانه منتظر رسیدنمتروی بعدی هستند. در واقع جنین در شكم مادر با شنیدن موسیقیموتزارت احساس آرامش و رضایت بیشتریمیكند. به گفته محققان و روانشناسان فرانسوی،موسیقی موتزارت مثل بارانی است دربیابان. شیطنت وحركتهای غیرمنتظره همراه بانغمههای ساده و دلنشین را در موسیقی موتزارتمیتوان لمس كرد. اوج خلاقیت، نبوغ در جوانی به همراهشادابی برای زندگی و بیآلایشی به خوبی درموسیقی موتزارت احساس میشود.
موسیقیدانان، موسیقی موتزارت را اینگونهتشبیه كردهاند: گویی از پنجره با تحسین به كودكینابغه مینگری كه درحال بازی و سخن گفتن باخود است.
منبع: avaye-shargh.mihanblog.com/extrapage/mozart
«ولفگانگ آمادئوس موتزارت» Wolfgang Amadeus Mozart موسیقی دان نابغه اتریشی در ۲۷ ژانویه ۱۷۵۶ در «سالزبورگ» (۱) اتریش به دنیا آمد و در پنجم سپتامبر ۱۷۹۱در «وین» درگذشت. پدرش «لئوپولد موتزارت، آهنگساز و ویولونیست بود و فرزندان خود «نانرل» (۲)، «ماریا آنا» (۳) خواهر موتزارت و «ولفگانگ» را از کودکی با موسیقی آشنا کرد. وقتی «لئوپولد» (۴) درس پیانو را با دختر ۷ ساله خود آغاز کرد «ولفگانگ» سه ساله بود و با علاقه زیادی به دست های خواهر خود و تعلیمات پدرش گوش می داد و بعد از کار آنها، خود به زحمت از صندلی بالا میی رفت و پشت پیانو می نشست و غالباً با دو انگشت کوچک خود درجه سوم را روی پیانو می گرفت و از شنیدن این دو صدای مطبوع که ساده ترین آکورد موسیقی است لذت می برد. در چهار سالگی پدرش سعی کرد به او منوئت و قطعات ساده ای بیاموزد. ولفگانگ یک منوئت را در نیم ساعت و یک قعطه بزرگتر را در یک ساعت می آموخت و بالاخره در پنج سالگی شروع به تصنیف آهنگ کرد. اولین منوئت «ولفگانگ» چنان ماهرانه ساخته شده بود که توجه پدرش را جلب کرد و امروز این قطعه در موزه «موتزارت» در «سالزبورگ» ضبط است. استعداد خارق العاده «ولفگانگ» باعث شد که پدرش وی را برای معرفی به «مونیخ» ، «وین» ، «وروتنبرگ» ، «فرانکفورت»، «آخن» و «بروکسل» برد و در آن کنسرت ها که ترتیب داده بود «موتزارت» کوچک ویولن می زد و خواهرش پیانو می نواخت.
نخستین اثر معروف «موتزارت» چهارسونات برای کلاوسن بود که «موتزارت» در سفر پاریس نوشت و آن را به مادام «ویکتوار دوفرانس» تقدیم کرد. در سفر پاریس «نانرل» نیز همراه بود و در کنسرت این دو کودک لوئی ۱۵ و «مارکیز دوپمپادور» نیز حضور داشتند. در سفر انگلستان که یک سال و نیم طول کشید «ولفگانگ» با «یوهان کریستیان باخ»، کوچکترین فرزند باخ بزرگ آشنا شد و تحت تأثیر آثار ارکستری او نخستین سمفونی خود را نوشت و در مدت اقامت در انگلستان شماره سمفونی های او به شش رسید. پس از انگلستان «لئوپولد» مسافرت های دیگری به شهرهای فرانسه و سویس کرد اما ولفگانگ به واسطه کار فوق العاده و تغییر محیط چند بار به سختی مریض شد، به همین علت غالباً لئوپولد را متهم می کردند که برای شهرت خود فرزندش را به کارهایی که فوق طاقت او بود می گمارد و استعداد او را وسیله تجارت قرار می دهد. اما لئوپولد شخصاً مردی جدی و پر کار بود و عقیده داشت نباید استعداد فرزندان خود را عاطل بگذارد. هنگام مراجعه به «وین» به سال ۱۷۶۸ موتزارت نخستین اپرا بوفای ایتالیائی «دختر ساده» و همچنین یک مس مذهبی تصنیف کرد، در این زمان فقط ۱۲ سال از عمر او می گذشت. در ۱۴ سالگی موتزارت همراه پدرش به ایتالیا رفت و در میلان اپرای معروف او به نام «مهرداد پادشاه پونتو» چنان موفقیت یافت که در نمایش اول تماشاگران مکرر فریاد می کشیدند : زنده باد استاد کوچک . در همان سال اپرای او بیست دفعه در «اسکالا» (۵) به مورد اجرا گذاشته شده. در سفر رم وقتی موتزارت در کلیسای « سیکستین» (۶) آواز «میزرر» (۷) اثر آلگری( Allegri» (۱۵۸۲ ۱۶۵۲ » را شنید، با یکبار شنیدن توانست از حفظ آن را بنویسد. «پاپ کلمان چهارده» که به «گلوک» لقب شوالیه اعطا کرده بود، این بار همان لقب را به «موتزارت» داد و او را «شوالیه دوموزار» نامید. در مراجعت به وین موتزارت با «هایدن» آشنا شد و بعدها او را «پاپاهایدن» می خواند. در سال ۱۷۸۷ موتزارت به قصد مسافرت به پاریس به «مانهایم» (۸) رسید و در آنجا آشنایی او با دختر آوازخوانی به نام «آلویزیا وبر»(۹) تأثیر عمیقی در او کرد. «آلویزیا» دختر سبک سری بود و نمی توانست روح عالی او را دریابد ولی موتزارت که جوان و حساس بود طبعاً به این دختر ظریف علاقه پیدا کرد. به طوری که وقتی مجبور شد به دستور پدرش «مانهایم» را ترک کرده به پاریس سفر کند هیچگاه خاطره چند روزی که در «مانهایم» گذشت از نظرش فراموش نشد.
«موتزارت» در پاریس برخلاف سفر اول موفقیتی پیدا نکرد. یک سمفونی که امروز به نام سمفونی پاریس مشهور است و یک بالت کوچک به نام «Les Petits Riens» برای اهل این شهر تصنیف کرد، همچنین آشنایی او با دوک «دوگین» و دخترش که فلوت و هارپ می نواختند باعث شد که کنسرتوی فلوت و هارپ را برای آنها بسازد. ولی از حیث مادی در مضیقه بود. مادرش نیز در این هنگام درگذشت و او بعد از ناکامیهای بسیار تنها با یک امید به «مانهایم» برگشت و خیال می کرد «آلویزیا» همچنان منتظر مراجعه او است. اما دخترک که در این مدت شهرتی یافته بود با وجود قول و قرارهایی که گذاشته بود پیشنهاد ازدواج او را رد کرد. این نخستین ضربه روحی موتزارت بود ولی او در برابر آن پایداری کرد و در جواب «آلویزیا» آهنگی ساخت که مطلعش اینست: «من دختری که مرا نمی خواهد را ترک می کنم» اما این حادثه او را در زندگی و هنرش پیش برد. در مراجعت به «سالزبورگ» موتزارت انقلابی در آثار خود به وجود آورد.
آغاز سال ۱۷۷۹ مقارن با شاهکارهای وی است. در پایان همین سال نخستین اپرای بزرگ او «ایدومنئو»(۱۰) در اپرا سریا تصنیف شد و او آن را به درخواست اپرای مونیخ در آن شهر به مورد اجرا گذاشت. در وین پارتینای خود را برای سیزده ساز بادی نوشت و این آهنگ نماینده هارمونی عالی موتزارت است.
در سال ۱۷۸۲ موتزارت که «آلویزیا» و خانواده «وبر» را فراموش نکرده بود با «کنستانس» خواهر کوچک «آلویزیا» ازدواج کرد و همین وصلت او را به ایجاد نخستین زینگ شپیل آلمانی «دستبرد در سرا» رهبری کرد. از تاریخ نگارش «عروسی فیگارو» اثر «بومارشه» (۱۱) نویسنده فرانسوی فقط دو سال گذشته بود که موتزارت به فکر افتاد آن را به آهنگ اپرا در آورد. در آن زمان این نمایشنامه انتقادی و سیاسی مورد بحث محافل واقع شده بود. موتزارت طی یک سال به تصنیف آن موفق شد و توانست اثری بدیع و کاملاً جدید به اهل هنر تقدیم نماید و در سال ۱۷۸۶ آن را به مورد اجرا گذارد. موفقیت این اپرا بخصوص در «پراک» باعث شد که وی سمفونی شماره ۳۸ خود را به نام «پراک» بنویسد و همانجا بود که نخستین بار اپرا «دون ژوان» (۱۲) را به سال ۱۷۸۷ نمایش داد.
شاهکار موسیقی ارکستر موتزارت در سال ۱۷۸۸ پیدا شد. کنسرتوی پیانو در رماژور معروف به «تاجگذاری» از یادگاریهای این دوره است. ولی مهمترین کار موتزارت سه سمفونی است که امروز به نام «سه سمفونی بزرگ موتزارت» مشهور است و در تابستان این سال تصنیف شده، این سمفونی ها آخرین سمفونی هایی است که وی نوشته است. «همه این طور رفتار می کنند» یکی از اپراهای ایتالیایی موتزارت در ۱۷۸۹ به معرض نمایش گذاشته شد و «کوئینت رماژور» برای کلارینت و سازهای زهی نیز مربوط به همین دوره است.
در اواخر سال ۱۷۹۰ موتزارت سفری به «فرانکفورت» کرد ولی او ابداً به فکر آسایش نبود و چنان به کارهای طاقت فرسا مشغول بود که رفته رفته سلامت خود را از دست داد، با این حال در ده ماه اول ۱۷۹۱ توانست آثار بزرگی به وجود آورد، از میان آنها دو اپرای بزرگ «نی سحرآمیز» و «کلمانس دو تیتوس» (۱۳)، «آوه وروم» (۱۴) فانتزی در رمینور و کوئینت زهی در می بمل بسیار معروفند.
در اواخر عمر موتزارت ، مرد ناشناسی او را به نوشتن یک رکویم «Rquiem » (آواز مذهبی برای مردگان) تشویق کرد. موتزارت بعد از اتمام « نی سحر آمیز» به تصنیف رکویم پرداخت ولی مشغله زیاد او را چنان فرسوده کرده بود که پیش از اتمام رکویم مریض و بستری شد. یک روز پیش از مرگ خوانندگان را به بالین خود خواست تا رکویم او را اجرا کنند ولی فقط تا قطعه «لاکریموزا» (۱۵) توانست آنها را هدایت کند و پس از آن توانایی خود را از دست داد.
فردای آن روز موتزارت در عین جوانی، زمانی که فقط سی و پنج سال داشت مرد. آن روز هوا به شدت طوفانی بود و باران به سختی می بارید و زن موتزارت مریض و بستری بود و نتوانست در تشییع جنازه او شرکت کند , تشییع کنندگان جنازه نیز به واسطه شدت باران از وسط راه برگشتند و تأسف جبران ناپذیری به جهت حق ناشناسی خود برای بازماندگان موتزارت و همه دوستداران باقی گذاشتند، زیرا موتزارت را در محلی دفن کردند که روز بعد هیچکس مکان آن را پیدا نکرد و آرامگاه موتزارت یکی از بزرگترین نوابع موسیقی برای همیشه مجهول ماند.
آثار پیانوی موتزارت ۱۹ سونات برای دو دست ، پنج سونات برای چهار دست ، یک سونات برای دو پیانو ، چهار فانتزی و تعداد کثیری «واریاسیون»(۱۶) و فوگ است. موتزارت سرنادهایی نیز به یادگار گذاشته است که از سرنادهای او یک آهنگ کوچک شب و سرناد «هافنر» (۱۷) معروف است. از موتزارت ۴۱ سمفونی به یادگار مانده است. سمفونی پاریس، سمفونی هافنر (شماره ۳۵)، سمفونی «لینس» (شماره ۳۶)، سمفونی پراک (شماره ۳۸) و سه سمفونی آخر ( شماره ۳۹ و ۴۰ و ۴۱) ، «ژوپیتر» از بهترین آثار موسیقی سمفونیک در قرن هیجدهم است. موتزارت ۴۲ سونات ویولن و پیانو از خود باقی گذاشته است.
موتزارت به دو سبک آلمانی و ایتالیایی اپرا ساخت و در این رشته نیز شاهکارهایی به وجود آورد. وی دو اپرای آلمانی «دستبرد در سرا» و «نی سحر آمیز» را به وجود آورده و در اپرای آلمانی مقام شایسته ای احراز کرده است. «نی سحر آمیز» در حقیقت یک اپرای رمانتیک و به منزله مقدمه تأسیس اپرای ملی آلمان است. در اپرای ایتالیایی موتزارت اپرا سریا و اپرا بوفا را تصنیف کرده است.
«اپرا سریا opera Seria» (اپرای جدی) ها عبارتند از: «مهرداد پادشاه پونتو» در ۱۷۷۰ ، «رؤیای سیپیون» (۱۸) که در سال ۱۷۷۲ از روی نمایشنامه «سیسرون» خطیب معروف رومی به مناسبت روز تولد ملکه الیزابت اتریش تصنیف شد، «لوچیوسیلا» (۱۹) در سال ۱۷۷۳ ، «آسکانیو در آلب» (۲۰) در ۱۷۷۱ ، «پادشاه چوپان» در ۱۷۷۵ ، «ایدومنئو پادشاه کرت» (۲۱) در ۱۷۸۱ که مهمترین اثر موتزارت در اپرا سریا است و «بخشایش تیتو» در ۱۷۹۱ .
«اپرا بوفا Opera Buffa » (اپرای کمیک) های موتزارت به ترتیب عبارتند از: «دختر ساده» در ۱۷۸۶، «دختر باغبان» در ۱۷۷۵ ، «عروسی فیگارو» در۱۷۸۶ که معروفترین اپرای بوفای اوست ، «دون ژوان» (۲۲) در ۱۷۸۷ ، «همه این طور رفتار می کنند» در ۱۷۹۰ و «زینگ شپیل» (۲۳). (نمایش آوازی)های وی عبارتند از: «سعیده» در ۱۷۷۹ ، «باستین و باستینه» (۲۴) در ۱۷۶۸، « دستبرد در سرا» در ۱۷۸۲ و «مدیر تماشاخانه» کمدی موزیکال در ۱۷۸۶ و «نی سحرآمیز» در ۱۷۹۱ که معروفترین اپرای آلمانی موتزارت است.
1) Salzburg
2) Nannerl
3) Maria Anna
4) Leopold
5) Scala
6) Sixtine
7) Miserere

9) Aloysia Weber
10) Idomeneo
11) Beaumarché
12) Don Giovanni
13) Clemenza di Tito
14) Ave Verum
15) Lacrimosa
16) Variation
17) Haffiner
18) Scipione
19) Lucio Silla
20) Ascanio in Alba
21) Idomeneo
22) Don Giovanni
23) Singspiel
24) Bastien und Bastienne
منبع: www.aftabir.com/articles/view/art_cultur...B2%D8%A7%D8%B1%D8%AA
ویژگی های موسیقی موتزارت
موسیقی و شخصیت خود موتزارت شگفتانگیزبوده است. دانشمندان به این نتیجه رسیدهاند كهماهیهای دریای اژه در سواحل یونان با شنیدنموسیقی موتزارت استرس كمتری دارند و میلجفتگیری در آنها بیشتر میشود. گاوهای شیرده باشنیدن موسیقی موتزارت شیر بیشتری تولیدمیكنند.
حتی موسیقی موتزارت بر روی انسانها نیز تاثیرمثبت میگذارد. در سلولهای زندانیهایجنایی موسیقی موتزارت پخش میشودتا بهآرامش برسند. درایستگاههای متروی نیویوركاز بلندگوها صدای موسیقی موتزارت به گوشمیرسد تا تاثیر مثبت و آرامبخش بر رویافرادی بگذارد كه بیصبرانه منتظر رسیدنمتروی بعدی هستند. در واقع جنین در شكم مادر با شنیدن موسیقیموتزارت احساس آرامش و رضایت بیشتریمیكند. به گفته محققان و روانشناسان فرانسوی،موسیقی موتزارت مثل بارانی است دربیابان. شیطنت وحركتهای غیرمنتظره همراه بانغمههای ساده و دلنشین را در موسیقی موتزارتمیتوان لمس كرد. اوج خلاقیت، نبوغ در جوانی به همراهشادابی برای زندگی و بیآلایشی به خوبی درموسیقی موتزارت احساس میشود.
موسیقیدانان، موسیقی موتزارت را اینگونهتشبیه كردهاند: گویی از پنجره با تحسین به كودكینابغه مینگری كه درحال بازی و سخن گفتن باخود است.
منبع: avaye-shargh.mihanblog.com/extrapage/mozart
راست بگو و هر چه را در توان داری در تیرت بنه و بلندتر پرتاب کن ، فضیلت ایرانی این است !
نیچه
Last edit: 13 سال 9 ماه قبل by Nikolay.
لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.
کمتر
بیشتر
- ارسال ها: 945
- تشکرهای دریافت شده: 306
13 سال 9 ماه قبل #16863
توسط Nikolay
راست بگو و هر چه را در توان داری در تیرت بنه و بلندتر پرتاب کن ، فضیلت ایرانی این است !
نیچه
پاسخ داده شده توسط Nikolay در تاپیک پاسخ: موسیقی کلاسیک
3.لودویگ وان بتهوون
لودويگ وان بتهوون در 17 دسامبر سال 1770 در شهر بن آلمان ديده به جهان گشود. وی به عنوان بزرگترين موسیقیدان تاریخ در دوران کلاسیک و آغاز دوره رومانتیک بشمار مي رود. پدرش «یوهان وان بتهوون» اهل هلند (فلاندر آن زمان) بود و مادرش «ماگدالِنا کِوِریچ وان بتهوون» تبار اسلاو داشت.
خانواده او در اصل بلژيکي بودند. پدرش نوازنده دربار بن بود كه علاقه ديوانهواري به مشروب داشت. او يک خواننده و آهنگساز لاابالي بود که هميشه تلاش مي کرد از راههاي آسان، هزينه زندگي خانواده اش را تامين کند ؛ از مادر بتهوون هميشه به عنوان بانويي مهربان و خوشقلب ياد ميشود. بتهوون نيز از مادرش به عنوان بهترين دوست خود ياد ميكرد.
خانواده بتهوون هفت فرزند داشتند كه تنها 3 پسر از آنها زنده ماند و لودويگ پسر ارشد خانواده بود. لودويگ در شرايطي به دنيا آمد که والدينش داغدار مرگ برادرش «لودوينگ ماريا» بودند و اين غم تا پايان عمر بر زندگي بتهوون سايه افکند. او به سرعت دريافت كه پدر ، غمگين مرگ برادر است و کوچکترين شيطنتي از جانب وي خشم پدر را برمي انگيزد. مادرش پيوسته داستان هايي از پدر بزرگش «کپل ميستر» روايت مي کرد ، تا پندارهاي مثبت از يک مرد را در ذهن کودکش پديد آورده و جديت و خشم بي مورد پدر را در سايه آنها پنهان کند و در نهايت، پدر بزرگ به الگوي زندگي لودويگ تبديل شد. نخستين آموزش هاي موسيقي او در سن 5 سالگي آغاز شد. اولین معلم موسیقی بتهوون پدرش بود. يوهان وان بتهوون اعتقاد داشت كه به سرعت مي تواند اين کودک را به عنوان پديده دنياي موسيقي به جهان معرفي کند. به همين خاطر آموزش پيانو را از سنين خردسالي آغاز کرد. بتهوون در همان اوايل كودكي به موسيقي علاقه نشان داد و پدرش روز و شب به تعليم وي همت گماشت. اين آموزش حتي پس از تمرينهاي روزانه يا بازگشت از نوازندگي در سالنهاي موسيقي ادامه داشت. بدون شك، اين كودك استعداد خدادادي داشت و پدرش آرزوي پرورش موزارت ديگري از وی را در سر ميپروراند. بعد از آن، بتهوون تحت آموزش «کریستین گوتلوب نیفه» قرار گرفت. نيفه پيبرد كه بتهوون تا چه حد در موسيقي با استعداد است. بنابراين علاوه بر آموختن موسيقي، بتهوون را با آثار فلاسفه كهن و نوين آشنا كرد.
همچنین بتهوون تحت حمایت مالی شاهزاده اِلِکتور (همان درباری که پدرش در آن کار میکرد)، قرار گرفت. بتهوون در سال1782 و در سن 12سالگي نخستين اثر خود را نوشت. اين اثر، 9وارياسيون در گام سيمينور براي پيانو بود كه بر روي مارشي از «ارنست كريستون درسلر» نوشته شدهبود.
نيفه در سال1783 يعني يك سال بعد مجلهاي با عنوان «مجله موسيقي» منتشر نمود و درباره دانشآموز خود نوشت : ‹‹ اگر او به همين منوال پيش برود، بدون شك موزارت جديدي خواهد شد››.
در ژوئن1784 و به سفارش نيفه، لودويك در حالي كه تنها 14سال داشت، به عنوان نوازنده ارگ در دربار «ماركسيميليان فرانز» عضو هيئت گزينش شهر كوگولن منصوب شد. اين شغل به او اين توان را داد كه با محافل ديگري علاوه بر محفل خانوادگي و دوستان آشنا شود؛ او با افرادي آشنا شد كه تا آخر عمر به عنوان دوست در كنار وي بودند كه از جمله آنها ميتوان به خانواده «رييس»، «فان برونينگ»، «چارمينگ الهئونور»، «كارل آمندا» كه يك نوازندهي ويولون بود و دكتر «فرانز گرهارد وگلر» اشاره كرد. پرنس ماكسميليان فرانز از استعداد بتهوون با خبر بود. از اين رو، در سال1787 او را به وين فرستاد تا با موزارت ديدار كرده و مراتب موسيقي خود را افزايش دهد. از وين به عنوان شهري ياد ميشود كه مهد فرهنگ و موسيقي بود.
اسناد و مدارك روشني دربارهي ديدار موزارت و بتهوون وجود ندارد ولي در برخي اسناد آمده است كه موزارت گفته است: «نام او را فراموش نكنيد. به زودي اين نام بر سر زبانها جاري خواهد شد.»
وقتي بتهوون در وين بود، نامهاي به دست او رسيد و از وي خواستهشد به بن برگردد، چرا كه مادرش در حال مرگ بود. او در سن ۱۷ سالگی ( 17 ژوئيه 1787) مادر خود را از دست داد و با درآمد اندکی که از دربار میگرفت، مسئولیت دو برادر کوچکترش را برعهده داشت.
وي در سال ۱۷۹۲ به وین نقل مکان کرد و تحت آموزش «ژوزف هایدن» قرار گرفت. ولی هایدن پیر در آن زمان در اوج شهرت بود و زمان بسیار کمی را میتوانست صرف بتهوون بکند. به همین دلیل، بتهوون را به دوستش یوهان آلبرشتبرگر معرفی کرد. از سال ۱۷۹۴ بتهوون به صورت جدی و با علاقه شدید، نوازندگی پیانو و آهنگسازی را شروع کرد و به سرعت، به عنوان نوازنده چیره دست پیانو و نیز کمکم به عنوان آهنگسازی توانا، سرشناس شد.
بتهوون بالاخره شیوه زندگی خود را انتخاب کرد و تا پایان عمر به همین شیوه ادامه داد : به جای کار برای کلیسا یا دربار (کاری که اکثر موسیقیدانان پیش از او میکردند)، به کار آزاد پرداخت و خرج زندگی خود را از برگزاری اجراهای عمومی و فروش آثار و نیز دستمزدی که عدهای از اشراف بدليل توانایی هايش به او میدادند، تأمین میکرد.
زندگی او به عنوان موسیقیدان به سه دوره «آغازی»، «میانی» و «پایانی» تقسیم میشود :
دوره آغازی
در دوره آغازی (که تقریباً از سال ۱۸۰۲ آغاز میشود)، کارهای بتهوون تحت تأثیر هایدن و موتزارت بود، و به تدریج دید وسیعتری در کارهایش پيدا كرد. بعضی از آثار مهم وی در دوران آغازی : سنفونیهای شماره ۱ و ۲، شش کوارتت زهی، دو کنسرتو پیانو، دوازده سونات پیانو (شامل سوناتهای مشهور پاتِتیک و مهتاب).
دوره میانی
دوران میانی کمی بعد از بحران روحی بتهوون به علت کری آغاز شد. آثار بسیار برجستهای که درون مایه اکثر آنها شجاعت، نبرد و ستیز است در این دوران شکل گرفتند. این آثار بزرگترین و مشهورترین آثار موسیقی کلاسیک را شامل میشود. آثار دوره میانی : شش سنفونی (شمارههای ۳ تا ۸)، سه کنسرتو پیانو (شمارههای ۳ تا ۵) و تنها کنسرتوی ویولن، پنج کوارتت زهی (شمارههای ۷ تا ۱۱)، هفت سونات پیانو (شمارههای ۱۳ تا ۱۹) شامل سوناتهای والدشتاین و آپاسیوناتا، و تنها اپرای بتهوون «فیدلیو».
دوره پایانی
دوره پایانی فعالیتهای بتهوون در سال ۱۸۱۶ آغاز شد. آثار دوران پایانی بسیار قابل ستایش اند و آنها را میتوان عمیقاً متفکرانه و تا حد زيادي، بیانگر سیمای شخصی بتهوون توصیف کرد. همچنین بیشترین ساختار شکنیهای بتهوون را در آثار این دوره میتوان یافت (به طور مثال، کوارتت زهی شماره ۱۴ در دو دیِز مینور دارای ۷ موومان است، همچنین بتهوون در آخرین موومان سمفونی شماره ۹ خود از گروه کُر استفاده کرده). آثار برجسته این دوره : سونات پیانوی شماره ۲۹ هامرکلاویر، میسا سولمنیس، سمفونی شماره ۹، آخرین کواتتهای زهی (۱۲ - ۱۶) و آخرین سوناتهای پیانو (۲۰ - ۳۲). بتهوون در این زمان شنوایی خود را به طور کامل از دست داده بود.
با توجه به عمق و وسعت مکاشفات هنری بتهوون، همچنین موفقیت وی در قابل درک بودن برای دامنه وسیعی از شنوندگان، هانس کلر موسیقیدان و نویسنده انگلیسی اتریشیتبار، بتهوون را اینچنین توصیف میکند : «برترین ذهن در کل بشریت».
شخصیت
بتهوون بیشتر اوقات با خویشاوندان و بقیه مردم درگير بود و با آنان به تلخی برخورد میکرد. شخصیت بسیار مرموز او برای اطرافیانش به مانند یک راز باقی ماند. لباسهایش هميشه کثیف بود و در آپارتمانهای بسیار به هم ریخته زندگی میکرد. طی ۳۵ سال زندگی در وین، حدود چهل بار مکان زندگیاش را تغییر داد. در معامله با ناشرانش همیشه بیدقت بود و اکثر اوقات مشکل مالی داشت.
بتهوون پس از مرگ برادرش گاسپار، مدت ۵ سال بر سر حضانت برادر زادهاش کارل با بیوه گاسپار نزاع قانونی تلخی داشت. سرانجام بتهوون در این نزاع پیروز شد. ولی این پیروزی برای کارل فاجعه بود؛ زندگی با یک کر، مرد بی زن و غیر عادی در بهترین شکل اش هم وحشتناک بود. سرانجام کارل اقدام به خودکشی کرد (البته خودکشی کارل منجر به مرگ نشد) و بتهوون که سلامتیاش حالا کمتر شده بود، زیر بار آن خرد شد.
بتهوون هیچگاه در خدمت اشراف وین نبود. وي اعتقاد داشت که هنرمندان به اندازه اشراف قابل احتراماند. در یکی از روزهای ملاقات گوته با بتهوون در سال ۱۸۱۲ چنین نقل میکنند : «روزی گوته و بتهوون در کوچههای وین در حال قدم زدن بودند. جمعی از اشراف زادگان وینی از مقابل آنها در حال عبور از همان کوچه بودند. گوته به بتهوون اشاره میکند که بهتر است به کناری بروند و به اشراف زادگان اجازه عبور دهند. بتهوون با عصبانیت میگوید که «ارزش هنرمند بیشتر از اشراف است. آنها باید کنار روند و به ما احترام بگذارند». گوته بتهوون را رها میکند و در گوشهای منتظر میماند تا اشراف زادگان عبور کنند. کلاهش را نیز به نشانه احترام بر میدارد و گردنش را خم میکند. بتهوون با همان آهنگ به راهش ادامه میدهد. اشراف زادگان با دیدن بتهوون کنار میروند و راه را برای عبور وی باز میکنند و به وی ادای احترام میکنند. بتهوون هم از میان آنها عبور میکند و فقط کلاهش را به نشانه احترام کمی با دست بالا میبرد. در انتهای دیگر کوچه منتظر گوته میشود تا پس از عبور اشراف زادهها به وی بپیوندد».
بتهوون در سال ۱۸۰۹ تهدید کرد که پستی را خارج از اتریش خواهد پذیرفت، اما سه نفر از نجبا ترتیبات خاصی برای نگهداشتن وی در وین به عمل آوردند. شاهزاده کینسکی، شاهزاده لوبکوویتز، آرشیدوک رودلف برادر امپراتور و شاگرد بتهوون، داوطلب پرداخت حقوق سالانه به او شدند. تنها شرط آنها برای این قرار بیسابقه در تاریخ موسیقی این بود که بتهوون به زندگی در پایتخت اتریش ادامه دهد.
موسیقی
بسیاری معتقدند موسیقی بتهوون بازتاب زندگی شخصی اوست که در اکثر اوقات تجسمی از نبرد و نزاع همراه با پیروزی است. مصداق این توصیف را میتوان در اکثر شاهکارهای بتهوون که بعد از یک دشواری سخت در زندگیاش پدید آمدند، یافت. بتهوون در سال ۱۸۰۲ در هایلیگنشتاد (روستایی خارج از وین) وصیت نامهای خطاب به دو برادرش نوشته که به وصیتنامه هایلیگنشتاد معروف است. پس از واقعه هایلیگنشتاد و غلبه بر یأس اش از ۱۸۰۳ تا ۱۸۰۴ سمفونی عظیم شماره ۳ خود به نام«اروئیکا» را که نقطه تحول در تاریخ موسیقی است، تصنیف کرد. طی مبارزه چند سالهاش برای قیمومیت کارل، بتهوون کمتر آهنگ ساخت و وینیها شروع به زمزمه کردند که کار او تمام است. بتهوون شایعات را شنید و گفت : «کمی صبر کنید، بزودی چیزی متفاوت خواهید فهمید» و اینطور شد. بعد از ۱۸۱۸ مسائل داخلی بتهوون مانع از انفجار خلاقیت او نشد و بعضی از بزرگترین آثارش : میسا سولمنیس، سمفونی شماره ۹، آخرین سوناتهای پیانو و آخرین کوارتتهای زهی را به وجود آورد. او از سال ۱۸۰۰ به ناشنوایی تدریجی خود پی برد. برای یک آهنگساز و نوازنده هیج اتفاقی نمیتواند ناگوارتر از ناشنوایی باشد، اما حتی آن هم نتوانست مانعي جدی برای بتهوون باشد. آخرین کارهای او شگفتی خاصی دارند، و مملو از معانی مرموز و ناشناخته هستند. بتهوون را بزرگترین هنرمند تاریخ موسیقی و پیانو می دانند.
مرگ
بتهوون از سلامت کمی برخوردار بود، مخصوصاً بعد از سن ۲۰ سالگی، زمانی که درد در ناحيه شکم او را آزار مي داد. اما وي علاوه بر این مشکلات جسمی، درگیر چندین مشکل روحی نیز بود، که ناکامی در یک سری روابط عشقی از جمله آنها مي باشد. در سال ۱۸۲۶ سلامت وی به شدت به خطر افتاد، تا اینکه یک سال بعد در ۲۶ مارس ۱۸۲۷ از دنیا رفت. در آن زمان تصور میشد مرگش به دلیل مرض کبد بودهاست، اما تحقیقات اخیر بر اساس دستهای از موهای بتهوون که پس از مرگش باقی مانده، نشان میدهد که مسمومیت سرب باعث بیماری و مرگ نابهنگام وی بوده است (مقدار سرب خون بتهوون ۱۰۰ برابر بیشتر از مقدار سرب در خون یک فرد سالم بود).
از بتهوون تنها نامه اي برجاي مانده که هنوز مخاطبي براي آن يافت نشده است؛ نامه اي که روزي يکي از لطيف ترين هنرمندان دنيا براي محبوبش نگاشت و هرگز به مقصد نرسيد .در میان آثار شناخته شده وی میتوان از سمفونی نهم، سمفونی پنجم، سمفونی سوم، سونات پیانو پاتتیک، مهتاب و هامرکلاویر، اپرای فیدلیو و میسا سولمنیس نام برد.
داستان دیدار بتهوون و لیست
هر چند بتهوون در اواخر عمر، قدرت شنوایی خود را تقریباً بطور کامل از دست داده بود، اما پس از آنکه در سیزدهم آوریل سال 1823فرانتس لیست (Franz Liszt) کنسرت بسیار جذابی با پیانو اجرا کرد، بتهوون 53 ساله که در آن زمان در محل کنسرت حضور داشت، بر پیشانی این نوجوان 12 ساله بوسه ای زد و از نوازندگی فوق العاده او تشکر كرد.
در تایید علاقه بتهوون به نوازندگی لیست، ایلکا هورویتز بارنی (Ilka Horovitz-Barnay) از نوازنده های توانای پیانو می گوید :
« بهترین خاطره ای که من از لیست دارم، مربوط می شود به هنگامی که او راجع به اولین دیدارش با بتهوون صحبت کرد». وي اینگونه بیان مي دارد :
« یازده ساله بودم که معلم پیانوی من آقای چرنی (Czrny) مرا به بتهوون معرفی کرد. چرنی قبلاً بارها راجع به من با بتهوون صحبت کرده بود و علاقمند بود که مرا به او معرفی کند تا شاهد نوازندگی من باشد. اما بتهوون علاقه به تماشای نوازندگی افراد حرفه ای نداشت و اغلب از این کار سر باز می زد».
بالاخره پس از پیگیری های زیاد چرنی روزی بتهوون گفت : « پس فقط برای رضایت خدا این کودک سرکش را به اینجا بیاورید».
ساعت حدود ده صبح بود که ما وارد خانه محل زندگی بتهوون شدیم. من کمی دچار دست پاچگی شده بودم، اما چرنی مرا دلداری می داد و تشویق به آرامش می کرد. بتهوون پشت میز کارش در کنار پنجره نشسته بود و برای چند دقیقه به ما دو نفر با حالت عجیبی نگاه کرد. سپس خیلی سریع دو کلمه به چرنی گفت که من متوجه نشدم، اما بعد از آن چرنی فوری به من اشاره کرد که باید پشت پیانو بروم.
اولین قطعه ای که زدم از یکی از شاگردان و موسیقیدانان مورد علاقه بتهوون یعنی فردیناند رایس (Ferdinand Ries) بود. پس از اتمام آن بتهوون از من پرسید : آیا می توانم یک فوگ (Fugue) از باخ بزنم. من هم با جرات تمام، فوگ باخ در دو مینور (C Minor) را انتخاب کردم. پس از اجرای این قطعه، بتهوون به من گفت:
«آیا می توانی این قطعه را در گام دیگری اجرا کنی؟»
من از عهده این کار بر آمدم و پس از اجرای آخرین میزان، متوجه صورت قرمز و بر افروخته و نیز چشمان متحیر بتهوون شدم که به نزدیک من آمده بود. از ترس در حال مرگ بودم که ناگهان لبخندی در صورت جدی او ظاهر شد.
او مرا بغل کرد و چند باری با مهربانی دستانش را بر سر من کشاند و زیر لب اینگونه گفت :
« بله او یک شیطان کوچک است».
پس از آن جرات من گل کرد و با گستاخی از بتهوون پرسیدم : «آیا اجازه می دهید یکی از کارهای شما را بنوازم؟ »
بتهوون با لبخندی که برلب داشت، سر خود را تکان داد و من اولین موومان از کنسرتو پیانو بتهوون در دو ماژور (C Major) را اجرا کردم. پس از آن بتهوون مرا بغل کرد و پیشانی مرا بوسید و گفت :
«ادامه بده، تو یکی از خوشبخت ترین ها هستی! سرنوشت تو اینگونه خواهد بود که برای مردم شور و هیجان به ارمغان بیاوری و این بزرگترین سعادتی است که یک نفر می تواند به آن دست پیدا کند».
منبع: www.rahpoo.com/?spkPath=Beethoven
لودويگ وان بتهوون در 17 دسامبر سال 1770 در شهر بن آلمان ديده به جهان گشود. وی به عنوان بزرگترين موسیقیدان تاریخ در دوران کلاسیک و آغاز دوره رومانتیک بشمار مي رود. پدرش «یوهان وان بتهوون» اهل هلند (فلاندر آن زمان) بود و مادرش «ماگدالِنا کِوِریچ وان بتهوون» تبار اسلاو داشت.
خانواده او در اصل بلژيکي بودند. پدرش نوازنده دربار بن بود كه علاقه ديوانهواري به مشروب داشت. او يک خواننده و آهنگساز لاابالي بود که هميشه تلاش مي کرد از راههاي آسان، هزينه زندگي خانواده اش را تامين کند ؛ از مادر بتهوون هميشه به عنوان بانويي مهربان و خوشقلب ياد ميشود. بتهوون نيز از مادرش به عنوان بهترين دوست خود ياد ميكرد.
خانواده بتهوون هفت فرزند داشتند كه تنها 3 پسر از آنها زنده ماند و لودويگ پسر ارشد خانواده بود. لودويگ در شرايطي به دنيا آمد که والدينش داغدار مرگ برادرش «لودوينگ ماريا» بودند و اين غم تا پايان عمر بر زندگي بتهوون سايه افکند. او به سرعت دريافت كه پدر ، غمگين مرگ برادر است و کوچکترين شيطنتي از جانب وي خشم پدر را برمي انگيزد. مادرش پيوسته داستان هايي از پدر بزرگش «کپل ميستر» روايت مي کرد ، تا پندارهاي مثبت از يک مرد را در ذهن کودکش پديد آورده و جديت و خشم بي مورد پدر را در سايه آنها پنهان کند و در نهايت، پدر بزرگ به الگوي زندگي لودويگ تبديل شد. نخستين آموزش هاي موسيقي او در سن 5 سالگي آغاز شد. اولین معلم موسیقی بتهوون پدرش بود. يوهان وان بتهوون اعتقاد داشت كه به سرعت مي تواند اين کودک را به عنوان پديده دنياي موسيقي به جهان معرفي کند. به همين خاطر آموزش پيانو را از سنين خردسالي آغاز کرد. بتهوون در همان اوايل كودكي به موسيقي علاقه نشان داد و پدرش روز و شب به تعليم وي همت گماشت. اين آموزش حتي پس از تمرينهاي روزانه يا بازگشت از نوازندگي در سالنهاي موسيقي ادامه داشت. بدون شك، اين كودك استعداد خدادادي داشت و پدرش آرزوي پرورش موزارت ديگري از وی را در سر ميپروراند. بعد از آن، بتهوون تحت آموزش «کریستین گوتلوب نیفه» قرار گرفت. نيفه پيبرد كه بتهوون تا چه حد در موسيقي با استعداد است. بنابراين علاوه بر آموختن موسيقي، بتهوون را با آثار فلاسفه كهن و نوين آشنا كرد.
همچنین بتهوون تحت حمایت مالی شاهزاده اِلِکتور (همان درباری که پدرش در آن کار میکرد)، قرار گرفت. بتهوون در سال1782 و در سن 12سالگي نخستين اثر خود را نوشت. اين اثر، 9وارياسيون در گام سيمينور براي پيانو بود كه بر روي مارشي از «ارنست كريستون درسلر» نوشته شدهبود.
نيفه در سال1783 يعني يك سال بعد مجلهاي با عنوان «مجله موسيقي» منتشر نمود و درباره دانشآموز خود نوشت : ‹‹ اگر او به همين منوال پيش برود، بدون شك موزارت جديدي خواهد شد››.
در ژوئن1784 و به سفارش نيفه، لودويك در حالي كه تنها 14سال داشت، به عنوان نوازنده ارگ در دربار «ماركسيميليان فرانز» عضو هيئت گزينش شهر كوگولن منصوب شد. اين شغل به او اين توان را داد كه با محافل ديگري علاوه بر محفل خانوادگي و دوستان آشنا شود؛ او با افرادي آشنا شد كه تا آخر عمر به عنوان دوست در كنار وي بودند كه از جمله آنها ميتوان به خانواده «رييس»، «فان برونينگ»، «چارمينگ الهئونور»، «كارل آمندا» كه يك نوازندهي ويولون بود و دكتر «فرانز گرهارد وگلر» اشاره كرد. پرنس ماكسميليان فرانز از استعداد بتهوون با خبر بود. از اين رو، در سال1787 او را به وين فرستاد تا با موزارت ديدار كرده و مراتب موسيقي خود را افزايش دهد. از وين به عنوان شهري ياد ميشود كه مهد فرهنگ و موسيقي بود.
اسناد و مدارك روشني دربارهي ديدار موزارت و بتهوون وجود ندارد ولي در برخي اسناد آمده است كه موزارت گفته است: «نام او را فراموش نكنيد. به زودي اين نام بر سر زبانها جاري خواهد شد.»
وقتي بتهوون در وين بود، نامهاي به دست او رسيد و از وي خواستهشد به بن برگردد، چرا كه مادرش در حال مرگ بود. او در سن ۱۷ سالگی ( 17 ژوئيه 1787) مادر خود را از دست داد و با درآمد اندکی که از دربار میگرفت، مسئولیت دو برادر کوچکترش را برعهده داشت.
وي در سال ۱۷۹۲ به وین نقل مکان کرد و تحت آموزش «ژوزف هایدن» قرار گرفت. ولی هایدن پیر در آن زمان در اوج شهرت بود و زمان بسیار کمی را میتوانست صرف بتهوون بکند. به همین دلیل، بتهوون را به دوستش یوهان آلبرشتبرگر معرفی کرد. از سال ۱۷۹۴ بتهوون به صورت جدی و با علاقه شدید، نوازندگی پیانو و آهنگسازی را شروع کرد و به سرعت، به عنوان نوازنده چیره دست پیانو و نیز کمکم به عنوان آهنگسازی توانا، سرشناس شد.
بتهوون بالاخره شیوه زندگی خود را انتخاب کرد و تا پایان عمر به همین شیوه ادامه داد : به جای کار برای کلیسا یا دربار (کاری که اکثر موسیقیدانان پیش از او میکردند)، به کار آزاد پرداخت و خرج زندگی خود را از برگزاری اجراهای عمومی و فروش آثار و نیز دستمزدی که عدهای از اشراف بدليل توانایی هايش به او میدادند، تأمین میکرد.
زندگی او به عنوان موسیقیدان به سه دوره «آغازی»، «میانی» و «پایانی» تقسیم میشود :
دوره آغازی
در دوره آغازی (که تقریباً از سال ۱۸۰۲ آغاز میشود)، کارهای بتهوون تحت تأثیر هایدن و موتزارت بود، و به تدریج دید وسیعتری در کارهایش پيدا كرد. بعضی از آثار مهم وی در دوران آغازی : سنفونیهای شماره ۱ و ۲، شش کوارتت زهی، دو کنسرتو پیانو، دوازده سونات پیانو (شامل سوناتهای مشهور پاتِتیک و مهتاب).
دوره میانی
دوران میانی کمی بعد از بحران روحی بتهوون به علت کری آغاز شد. آثار بسیار برجستهای که درون مایه اکثر آنها شجاعت، نبرد و ستیز است در این دوران شکل گرفتند. این آثار بزرگترین و مشهورترین آثار موسیقی کلاسیک را شامل میشود. آثار دوره میانی : شش سنفونی (شمارههای ۳ تا ۸)، سه کنسرتو پیانو (شمارههای ۳ تا ۵) و تنها کنسرتوی ویولن، پنج کوارتت زهی (شمارههای ۷ تا ۱۱)، هفت سونات پیانو (شمارههای ۱۳ تا ۱۹) شامل سوناتهای والدشتاین و آپاسیوناتا، و تنها اپرای بتهوون «فیدلیو».
دوره پایانی
دوره پایانی فعالیتهای بتهوون در سال ۱۸۱۶ آغاز شد. آثار دوران پایانی بسیار قابل ستایش اند و آنها را میتوان عمیقاً متفکرانه و تا حد زيادي، بیانگر سیمای شخصی بتهوون توصیف کرد. همچنین بیشترین ساختار شکنیهای بتهوون را در آثار این دوره میتوان یافت (به طور مثال، کوارتت زهی شماره ۱۴ در دو دیِز مینور دارای ۷ موومان است، همچنین بتهوون در آخرین موومان سمفونی شماره ۹ خود از گروه کُر استفاده کرده). آثار برجسته این دوره : سونات پیانوی شماره ۲۹ هامرکلاویر، میسا سولمنیس، سمفونی شماره ۹، آخرین کواتتهای زهی (۱۲ - ۱۶) و آخرین سوناتهای پیانو (۲۰ - ۳۲). بتهوون در این زمان شنوایی خود را به طور کامل از دست داده بود.
با توجه به عمق و وسعت مکاشفات هنری بتهوون، همچنین موفقیت وی در قابل درک بودن برای دامنه وسیعی از شنوندگان، هانس کلر موسیقیدان و نویسنده انگلیسی اتریشیتبار، بتهوون را اینچنین توصیف میکند : «برترین ذهن در کل بشریت».
شخصیت
بتهوون بیشتر اوقات با خویشاوندان و بقیه مردم درگير بود و با آنان به تلخی برخورد میکرد. شخصیت بسیار مرموز او برای اطرافیانش به مانند یک راز باقی ماند. لباسهایش هميشه کثیف بود و در آپارتمانهای بسیار به هم ریخته زندگی میکرد. طی ۳۵ سال زندگی در وین، حدود چهل بار مکان زندگیاش را تغییر داد. در معامله با ناشرانش همیشه بیدقت بود و اکثر اوقات مشکل مالی داشت.
بتهوون پس از مرگ برادرش گاسپار، مدت ۵ سال بر سر حضانت برادر زادهاش کارل با بیوه گاسپار نزاع قانونی تلخی داشت. سرانجام بتهوون در این نزاع پیروز شد. ولی این پیروزی برای کارل فاجعه بود؛ زندگی با یک کر، مرد بی زن و غیر عادی در بهترین شکل اش هم وحشتناک بود. سرانجام کارل اقدام به خودکشی کرد (البته خودکشی کارل منجر به مرگ نشد) و بتهوون که سلامتیاش حالا کمتر شده بود، زیر بار آن خرد شد.
بتهوون هیچگاه در خدمت اشراف وین نبود. وي اعتقاد داشت که هنرمندان به اندازه اشراف قابل احتراماند. در یکی از روزهای ملاقات گوته با بتهوون در سال ۱۸۱۲ چنین نقل میکنند : «روزی گوته و بتهوون در کوچههای وین در حال قدم زدن بودند. جمعی از اشراف زادگان وینی از مقابل آنها در حال عبور از همان کوچه بودند. گوته به بتهوون اشاره میکند که بهتر است به کناری بروند و به اشراف زادگان اجازه عبور دهند. بتهوون با عصبانیت میگوید که «ارزش هنرمند بیشتر از اشراف است. آنها باید کنار روند و به ما احترام بگذارند». گوته بتهوون را رها میکند و در گوشهای منتظر میماند تا اشراف زادگان عبور کنند. کلاهش را نیز به نشانه احترام بر میدارد و گردنش را خم میکند. بتهوون با همان آهنگ به راهش ادامه میدهد. اشراف زادگان با دیدن بتهوون کنار میروند و راه را برای عبور وی باز میکنند و به وی ادای احترام میکنند. بتهوون هم از میان آنها عبور میکند و فقط کلاهش را به نشانه احترام کمی با دست بالا میبرد. در انتهای دیگر کوچه منتظر گوته میشود تا پس از عبور اشراف زادهها به وی بپیوندد».
بتهوون در سال ۱۸۰۹ تهدید کرد که پستی را خارج از اتریش خواهد پذیرفت، اما سه نفر از نجبا ترتیبات خاصی برای نگهداشتن وی در وین به عمل آوردند. شاهزاده کینسکی، شاهزاده لوبکوویتز، آرشیدوک رودلف برادر امپراتور و شاگرد بتهوون، داوطلب پرداخت حقوق سالانه به او شدند. تنها شرط آنها برای این قرار بیسابقه در تاریخ موسیقی این بود که بتهوون به زندگی در پایتخت اتریش ادامه دهد.
موسیقی
بسیاری معتقدند موسیقی بتهوون بازتاب زندگی شخصی اوست که در اکثر اوقات تجسمی از نبرد و نزاع همراه با پیروزی است. مصداق این توصیف را میتوان در اکثر شاهکارهای بتهوون که بعد از یک دشواری سخت در زندگیاش پدید آمدند، یافت. بتهوون در سال ۱۸۰۲ در هایلیگنشتاد (روستایی خارج از وین) وصیت نامهای خطاب به دو برادرش نوشته که به وصیتنامه هایلیگنشتاد معروف است. پس از واقعه هایلیگنشتاد و غلبه بر یأس اش از ۱۸۰۳ تا ۱۸۰۴ سمفونی عظیم شماره ۳ خود به نام«اروئیکا» را که نقطه تحول در تاریخ موسیقی است، تصنیف کرد. طی مبارزه چند سالهاش برای قیمومیت کارل، بتهوون کمتر آهنگ ساخت و وینیها شروع به زمزمه کردند که کار او تمام است. بتهوون شایعات را شنید و گفت : «کمی صبر کنید، بزودی چیزی متفاوت خواهید فهمید» و اینطور شد. بعد از ۱۸۱۸ مسائل داخلی بتهوون مانع از انفجار خلاقیت او نشد و بعضی از بزرگترین آثارش : میسا سولمنیس، سمفونی شماره ۹، آخرین سوناتهای پیانو و آخرین کوارتتهای زهی را به وجود آورد. او از سال ۱۸۰۰ به ناشنوایی تدریجی خود پی برد. برای یک آهنگساز و نوازنده هیج اتفاقی نمیتواند ناگوارتر از ناشنوایی باشد، اما حتی آن هم نتوانست مانعي جدی برای بتهوون باشد. آخرین کارهای او شگفتی خاصی دارند، و مملو از معانی مرموز و ناشناخته هستند. بتهوون را بزرگترین هنرمند تاریخ موسیقی و پیانو می دانند.
مرگ
بتهوون از سلامت کمی برخوردار بود، مخصوصاً بعد از سن ۲۰ سالگی، زمانی که درد در ناحيه شکم او را آزار مي داد. اما وي علاوه بر این مشکلات جسمی، درگیر چندین مشکل روحی نیز بود، که ناکامی در یک سری روابط عشقی از جمله آنها مي باشد. در سال ۱۸۲۶ سلامت وی به شدت به خطر افتاد، تا اینکه یک سال بعد در ۲۶ مارس ۱۸۲۷ از دنیا رفت. در آن زمان تصور میشد مرگش به دلیل مرض کبد بودهاست، اما تحقیقات اخیر بر اساس دستهای از موهای بتهوون که پس از مرگش باقی مانده، نشان میدهد که مسمومیت سرب باعث بیماری و مرگ نابهنگام وی بوده است (مقدار سرب خون بتهوون ۱۰۰ برابر بیشتر از مقدار سرب در خون یک فرد سالم بود).
از بتهوون تنها نامه اي برجاي مانده که هنوز مخاطبي براي آن يافت نشده است؛ نامه اي که روزي يکي از لطيف ترين هنرمندان دنيا براي محبوبش نگاشت و هرگز به مقصد نرسيد .در میان آثار شناخته شده وی میتوان از سمفونی نهم، سمفونی پنجم، سمفونی سوم، سونات پیانو پاتتیک، مهتاب و هامرکلاویر، اپرای فیدلیو و میسا سولمنیس نام برد.
داستان دیدار بتهوون و لیست
هر چند بتهوون در اواخر عمر، قدرت شنوایی خود را تقریباً بطور کامل از دست داده بود، اما پس از آنکه در سیزدهم آوریل سال 1823فرانتس لیست (Franz Liszt) کنسرت بسیار جذابی با پیانو اجرا کرد، بتهوون 53 ساله که در آن زمان در محل کنسرت حضور داشت، بر پیشانی این نوجوان 12 ساله بوسه ای زد و از نوازندگی فوق العاده او تشکر كرد.
در تایید علاقه بتهوون به نوازندگی لیست، ایلکا هورویتز بارنی (Ilka Horovitz-Barnay) از نوازنده های توانای پیانو می گوید :
« بهترین خاطره ای که من از لیست دارم، مربوط می شود به هنگامی که او راجع به اولین دیدارش با بتهوون صحبت کرد». وي اینگونه بیان مي دارد :
« یازده ساله بودم که معلم پیانوی من آقای چرنی (Czrny) مرا به بتهوون معرفی کرد. چرنی قبلاً بارها راجع به من با بتهوون صحبت کرده بود و علاقمند بود که مرا به او معرفی کند تا شاهد نوازندگی من باشد. اما بتهوون علاقه به تماشای نوازندگی افراد حرفه ای نداشت و اغلب از این کار سر باز می زد».
بالاخره پس از پیگیری های زیاد چرنی روزی بتهوون گفت : « پس فقط برای رضایت خدا این کودک سرکش را به اینجا بیاورید».
ساعت حدود ده صبح بود که ما وارد خانه محل زندگی بتهوون شدیم. من کمی دچار دست پاچگی شده بودم، اما چرنی مرا دلداری می داد و تشویق به آرامش می کرد. بتهوون پشت میز کارش در کنار پنجره نشسته بود و برای چند دقیقه به ما دو نفر با حالت عجیبی نگاه کرد. سپس خیلی سریع دو کلمه به چرنی گفت که من متوجه نشدم، اما بعد از آن چرنی فوری به من اشاره کرد که باید پشت پیانو بروم.
اولین قطعه ای که زدم از یکی از شاگردان و موسیقیدانان مورد علاقه بتهوون یعنی فردیناند رایس (Ferdinand Ries) بود. پس از اتمام آن بتهوون از من پرسید : آیا می توانم یک فوگ (Fugue) از باخ بزنم. من هم با جرات تمام، فوگ باخ در دو مینور (C Minor) را انتخاب کردم. پس از اجرای این قطعه، بتهوون به من گفت:
«آیا می توانی این قطعه را در گام دیگری اجرا کنی؟»
من از عهده این کار بر آمدم و پس از اجرای آخرین میزان، متوجه صورت قرمز و بر افروخته و نیز چشمان متحیر بتهوون شدم که به نزدیک من آمده بود. از ترس در حال مرگ بودم که ناگهان لبخندی در صورت جدی او ظاهر شد.
او مرا بغل کرد و چند باری با مهربانی دستانش را بر سر من کشاند و زیر لب اینگونه گفت :
« بله او یک شیطان کوچک است».
پس از آن جرات من گل کرد و با گستاخی از بتهوون پرسیدم : «آیا اجازه می دهید یکی از کارهای شما را بنوازم؟ »
بتهوون با لبخندی که برلب داشت، سر خود را تکان داد و من اولین موومان از کنسرتو پیانو بتهوون در دو ماژور (C Major) را اجرا کردم. پس از آن بتهوون مرا بغل کرد و پیشانی مرا بوسید و گفت :
«ادامه بده، تو یکی از خوشبخت ترین ها هستی! سرنوشت تو اینگونه خواهد بود که برای مردم شور و هیجان به ارمغان بیاوری و این بزرگترین سعادتی است که یک نفر می تواند به آن دست پیدا کند».
منبع: www.rahpoo.com/?spkPath=Beethoven
راست بگو و هر چه را در توان داری در تیرت بنه و بلندتر پرتاب کن ، فضیلت ایرانی این است !
نیچه
لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.
13 سال 9 ماه قبل #16864
توسط شايان
پاسخ داده شده توسط شايان در تاپیک پاسخ: موسیقی کلاسیک
ممنون بابت مطلبی که در مورد موتسارت و بتهوون گذاشتی...موسیقی بزرگ و تکرار نشدنی این اساطیر قرن ها در یاد همه خواهد موند....یک نکته برای علاقمندانی که دوست دارن بیشتر در مورد زندگی موتسارت یا موزارت بدونن این که فیل ۀمادئوس رو ببینن که در مورد زندگیه موتسارت هست فوق العاده زبیاست و تاثیر گذار...متاسفانه پیان خوبی نداشت در زندگی اش موزارت...
كاربر(ان) زير تشكر كردند: Nikolay
لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.
کمتر
بیشتر
- ارسال ها: 945
- تشکرهای دریافت شده: 306
13 سال 8 ماه قبل - 13 سال 8 ماه قبل #19635
توسط Nikolay
راست بگو و هر چه را در توان داری در تیرت بنه و بلندتر پرتاب کن ، فضیلت ایرانی این است !
نیچه
پاسخ داده شده توسط Nikolay در تاپیک پاسخ: موسیقی کلاسیک
4.پیوتر ایلیچ چایکوفسکی
پیتر ایلیچ چایكوفسكی Tchaikovsky، مشهور ترین آهنگساز روس، در سال 1840 بهدنیا آمد. پدرش " ایلیا" مهندس معدن بود و او از سن شش سالگی به زبانهای فرانسه و آلمانی آشنایی داشت و در هفت سالگی آموختن پیانو را نزد "رودلف کاندینگر" آغاز کرد . کاندینگر بیش از هر کسی اصرار داشت که پیتر را از انتخاب موسیقی به عنوان شغل منصرف کند؛ اما سرنوشت به گونه ای دیگر به او روی نمایان کرد و دست تقدیر مانع از شناساندن این موسیقیدان بزرگ به دنیای موسیقی نشد.
او پس از اتمام تحصیلات در رشته ی حقوق در نوزده سالگی کارمند دولت شد و در بیست و یک سالگی همزمان با کار دولتی در هنرستان جدید موسیقی سن پترزبورگ ثبت نام کرد. پیشرفت او در موسیقی چنان برق آسا بود که پس از پایان دوره، در هنرستان جدید مسکو استاد هارمونی شد و دوازده سال همین سمت را حفظ کرد. او که گویی در پی جبران زمان از دست رفته بود ، با تب و تاب بسیار به آفرینش موسیقی پرداخت و آثار فراوانی را در زمینه ی سازی و آوازی خلق کرد.
سال 1877برایش سالی تلخ و پر آشوب بود. او در این سال به کاری فاجعه آمیز دست زد و آن ازدواج با دختری 28 ساله از شاگردان هنرستان بود که او و موسیقی اش را می ستود. او در نامه ای به دوستش نادژدا فون مک می نویسد که چگونه "با زنی که ذره ای دوستش ندارم" ازدواج کرده است. به نظر می رسد که ازدواج چایکوفسکی با این دختر فقط برای پوشیده نگه داشتن تمایلات هم جنس گرایانه اش بوده. او چند روز پس از ازدواج ، این زناشویی را "شکنجه ی هولناک روحی" توصیف می کند. دو هفته بعد به قصد آن که از سینه پهلو بمیرد به آب های یخ زده ی رودخانه ی مسکو زد، اما بنیه ی قوی او به نجاتش آمد و به سن پترز بورگ گریخت. در آن جا بر اثر تشنج عصبی دو روز در اغما بود. از همسرش جدا شد و دیگر هرگز او را ندید. زندگی مشترک آن دو تنها 9 هفته طول کشید.
در همین دوران بود که چایکوفسکی فرشته ی نگهبان خود را یافت: بانو"نادژدا فون مِک" بیوه ای 45 ساله ، ثروتمند ، باهوش و متعادل که با مهارتی بی نظیر توفیق یافت محرم راز چایکوفسکی شود و تمام نگرانی های مالی او را از سر راه بر دارد. او عاشق موسیقی بود و یک نوازنده ی جوان ویلن به نام "کوتک"Kotek را به عنوان نوازنده ی خانگی در استخدام داشت. او از کوتک نکات بسیاری را در مورد زندگی خصوصی چایکوفسکی که او را به عنوان آهنگساز سخت می ستود شنید: در باره ی فقر او ، درباره ی آرزوی او برای خلاص شدن از شر تدریس و در باره ی مشکلات عصبی و حالت دل گرفتگی اش. بانو فون مک که دلباخته ی موسیقی چایکوفسکی بود برای او مقرری سالیانه ای تعیین کرد و این امکان را فراهم آورد که او از تدریس در هنرستان دست بکشد و خود را وقف آهنگسازی کند.
این دو ، چهارده سال با یکدیگر مکاتبه داشتند اما بنا به توافق هیچگاه یکدیگر را ندیدند. پس از سال ها دوستی عجیب اما صمیمانه مقرری و نامه نگاری های مادام فون مک (به بهانه ی سفسطه آمیز ورشکستگی) به ناگهان قطع شد و این اتفاق چایکوفسکی را به شدت آزرده خاطر کرد. چایکوفسکی از 1887 به بعد رهبر ارکستر شد و آثار خود را در سراسر اروپا رهبری کرد. در 28 اکتبر 1893سمفونی شماره ی 6(پاته تیک) را که به گونه ای نامتعارف و با فینالی یأس آلود پایان می گیرد ، رهبری کرد. او اعتقاد داشت این سمفونی مهم ترین اثراوست. چایکوفسکی چند روز پس از اجرای این اثر در 6نوامبر1893 در اثر خوردن آب آلوده و ابتلا به بیماری وبا در گذشت.
موسیقی چایکوفسکی
شاید بتوان چایکوفسکی را نمونه ی یک آهنگساز به شدت احساساتی و رمانتیک دانست. او در مورد سمفونی چهارمش که آن را به "بهترین دوستش" (مادام فون مک)تقدیم کرده است می نویسد:"حتی یک میزان هم نبوده است که به راستی آن را حس نکرده باشم و بازتاب درونی ترین احساساتم نبوده باشد".
چایکوفسکی خود را "به معنای واقعی کلمه"روس می دانست. اما ترانه های بومی روسیه فقط یکی از عناصر تأثیر گذار بر هنر او بود. سبک موسیقی چایکوفسکی در بر دارنده ی عناصری از موسیقی فرانسوی، ایتالیایی و آلمانی نیز هست. او عناصر ملی و جهانی را در هم آمیخت تا موسیقی بسیار شخصی و سودایی خود را بسازد. موسیقی چایکوفسکی سراسر دربردارنده ی ملودی های زیباست که مانند حرکت های باله آکنده از انعطاف و جهشند. او ملودی را چندین بار تکرار می کند و گاه به گاه با استفاده از دینامیک قوی تر و ارکستراسیون حجیم تر ، بیانی درون گرایانه و تغزلی را به غریوی پر توان بدل می سازد. ارکستراسیون او به شدت رنگارنگ است و تضاد های تأثیر گذار و تناوب استفاده از زهی ها ، بادی های چوبی و برنجی از ویژگی های آن است. کیفیت پر احساس موسیقی او از تضادهای شدید تمپو ، دینامیک و مواد تماتیک سرچشمه می گیرد.
مهم ترین آثار ارکستری او عبارتند از سمفونی های چهارم (1877)، پنجم (1888)، و ششم (پاتتیک، 1893)، کنسرتو پیانو شماره 1 درسی بمل مینور (1875)، کنسرتو ویولون (1878) و اوورتور فانتزی رومیو و ژولیت (1869). چایکوفسکی شماری از بهترین آثارش را برای باله به نگارش درآورده است: دریاچه قو (1876)، زیبای خفته (1889)، و فندق شکن (1892) باله های مشهور او هستند.
شیفتگی چایکوفسکی به "موتزارت" و انس او از زمان کودکی با اپرای ایتالیایی ، چایکوفسکی را از نفوذ "واگنر" و "برامس " که در اغلب هم عصرانش مشاهده می شود بر حذر داشت. از نظر "شوستا کویچ" آثار چایکوفسکی یکی از سنگ بناهای فرهنگ موسیقی روسیه است.
منبع: www.ahangsaramag.com/index.php?option=co...atid=23:-&Itemid=136
پیتر ایلیچ چایكوفسكی Tchaikovsky، مشهور ترین آهنگساز روس، در سال 1840 بهدنیا آمد. پدرش " ایلیا" مهندس معدن بود و او از سن شش سالگی به زبانهای فرانسه و آلمانی آشنایی داشت و در هفت سالگی آموختن پیانو را نزد "رودلف کاندینگر" آغاز کرد . کاندینگر بیش از هر کسی اصرار داشت که پیتر را از انتخاب موسیقی به عنوان شغل منصرف کند؛ اما سرنوشت به گونه ای دیگر به او روی نمایان کرد و دست تقدیر مانع از شناساندن این موسیقیدان بزرگ به دنیای موسیقی نشد.
او پس از اتمام تحصیلات در رشته ی حقوق در نوزده سالگی کارمند دولت شد و در بیست و یک سالگی همزمان با کار دولتی در هنرستان جدید موسیقی سن پترزبورگ ثبت نام کرد. پیشرفت او در موسیقی چنان برق آسا بود که پس از پایان دوره، در هنرستان جدید مسکو استاد هارمونی شد و دوازده سال همین سمت را حفظ کرد. او که گویی در پی جبران زمان از دست رفته بود ، با تب و تاب بسیار به آفرینش موسیقی پرداخت و آثار فراوانی را در زمینه ی سازی و آوازی خلق کرد.
سال 1877برایش سالی تلخ و پر آشوب بود. او در این سال به کاری فاجعه آمیز دست زد و آن ازدواج با دختری 28 ساله از شاگردان هنرستان بود که او و موسیقی اش را می ستود. او در نامه ای به دوستش نادژدا فون مک می نویسد که چگونه "با زنی که ذره ای دوستش ندارم" ازدواج کرده است. به نظر می رسد که ازدواج چایکوفسکی با این دختر فقط برای پوشیده نگه داشتن تمایلات هم جنس گرایانه اش بوده. او چند روز پس از ازدواج ، این زناشویی را "شکنجه ی هولناک روحی" توصیف می کند. دو هفته بعد به قصد آن که از سینه پهلو بمیرد به آب های یخ زده ی رودخانه ی مسکو زد، اما بنیه ی قوی او به نجاتش آمد و به سن پترز بورگ گریخت. در آن جا بر اثر تشنج عصبی دو روز در اغما بود. از همسرش جدا شد و دیگر هرگز او را ندید. زندگی مشترک آن دو تنها 9 هفته طول کشید.
در همین دوران بود که چایکوفسکی فرشته ی نگهبان خود را یافت: بانو"نادژدا فون مِک" بیوه ای 45 ساله ، ثروتمند ، باهوش و متعادل که با مهارتی بی نظیر توفیق یافت محرم راز چایکوفسکی شود و تمام نگرانی های مالی او را از سر راه بر دارد. او عاشق موسیقی بود و یک نوازنده ی جوان ویلن به نام "کوتک"Kotek را به عنوان نوازنده ی خانگی در استخدام داشت. او از کوتک نکات بسیاری را در مورد زندگی خصوصی چایکوفسکی که او را به عنوان آهنگساز سخت می ستود شنید: در باره ی فقر او ، درباره ی آرزوی او برای خلاص شدن از شر تدریس و در باره ی مشکلات عصبی و حالت دل گرفتگی اش. بانو فون مک که دلباخته ی موسیقی چایکوفسکی بود برای او مقرری سالیانه ای تعیین کرد و این امکان را فراهم آورد که او از تدریس در هنرستان دست بکشد و خود را وقف آهنگسازی کند.
این دو ، چهارده سال با یکدیگر مکاتبه داشتند اما بنا به توافق هیچگاه یکدیگر را ندیدند. پس از سال ها دوستی عجیب اما صمیمانه مقرری و نامه نگاری های مادام فون مک (به بهانه ی سفسطه آمیز ورشکستگی) به ناگهان قطع شد و این اتفاق چایکوفسکی را به شدت آزرده خاطر کرد. چایکوفسکی از 1887 به بعد رهبر ارکستر شد و آثار خود را در سراسر اروپا رهبری کرد. در 28 اکتبر 1893سمفونی شماره ی 6(پاته تیک) را که به گونه ای نامتعارف و با فینالی یأس آلود پایان می گیرد ، رهبری کرد. او اعتقاد داشت این سمفونی مهم ترین اثراوست. چایکوفسکی چند روز پس از اجرای این اثر در 6نوامبر1893 در اثر خوردن آب آلوده و ابتلا به بیماری وبا در گذشت.
موسیقی چایکوفسکی
شاید بتوان چایکوفسکی را نمونه ی یک آهنگساز به شدت احساساتی و رمانتیک دانست. او در مورد سمفونی چهارمش که آن را به "بهترین دوستش" (مادام فون مک)تقدیم کرده است می نویسد:"حتی یک میزان هم نبوده است که به راستی آن را حس نکرده باشم و بازتاب درونی ترین احساساتم نبوده باشد".
چایکوفسکی خود را "به معنای واقعی کلمه"روس می دانست. اما ترانه های بومی روسیه فقط یکی از عناصر تأثیر گذار بر هنر او بود. سبک موسیقی چایکوفسکی در بر دارنده ی عناصری از موسیقی فرانسوی، ایتالیایی و آلمانی نیز هست. او عناصر ملی و جهانی را در هم آمیخت تا موسیقی بسیار شخصی و سودایی خود را بسازد. موسیقی چایکوفسکی سراسر دربردارنده ی ملودی های زیباست که مانند حرکت های باله آکنده از انعطاف و جهشند. او ملودی را چندین بار تکرار می کند و گاه به گاه با استفاده از دینامیک قوی تر و ارکستراسیون حجیم تر ، بیانی درون گرایانه و تغزلی را به غریوی پر توان بدل می سازد. ارکستراسیون او به شدت رنگارنگ است و تضاد های تأثیر گذار و تناوب استفاده از زهی ها ، بادی های چوبی و برنجی از ویژگی های آن است. کیفیت پر احساس موسیقی او از تضادهای شدید تمپو ، دینامیک و مواد تماتیک سرچشمه می گیرد.
مهم ترین آثار ارکستری او عبارتند از سمفونی های چهارم (1877)، پنجم (1888)، و ششم (پاتتیک، 1893)، کنسرتو پیانو شماره 1 درسی بمل مینور (1875)، کنسرتو ویولون (1878) و اوورتور فانتزی رومیو و ژولیت (1869). چایکوفسکی شماری از بهترین آثارش را برای باله به نگارش درآورده است: دریاچه قو (1876)، زیبای خفته (1889)، و فندق شکن (1892) باله های مشهور او هستند.
شیفتگی چایکوفسکی به "موتزارت" و انس او از زمان کودکی با اپرای ایتالیایی ، چایکوفسکی را از نفوذ "واگنر" و "برامس " که در اغلب هم عصرانش مشاهده می شود بر حذر داشت. از نظر "شوستا کویچ" آثار چایکوفسکی یکی از سنگ بناهای فرهنگ موسیقی روسیه است.
منبع: www.ahangsaramag.com/index.php?option=co...atid=23:-&Itemid=136
راست بگو و هر چه را در توان داری در تیرت بنه و بلندتر پرتاب کن ، فضیلت ایرانی این است !
نیچه
Last edit: 13 سال 8 ماه قبل by Nikolay.
لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.
13 سال 7 ماه قبل #21959
توسط omid
MICHAEL IS ALIVE
پاسخ داده شده توسط omid در تاپیک پاسخ: موسیقی کلاسیک
پس باخ کو؟؟!!
زندگینامه ی اهنگسازای دورهی باروک رو هم بذار.
من شخصا عاشق باخ و بتهوون و چایکوفسکی هستم
بتهوون که با موومان اول سونات مهتاب جادو و در موومان سوم تسخیرت میکنه.
سمفونی 9 بتهوون هم که واقعا شاهکاره
عاشقشم
کاش برای هرکدوم چندتا از اثارشونو هم میذاشتی برای دانلود تا بیشتر باهاش اشنا بشن
خیلی ممنون
زندگینامه ی اهنگسازای دورهی باروک رو هم بذار.
من شخصا عاشق باخ و بتهوون و چایکوفسکی هستم
بتهوون که با موومان اول سونات مهتاب جادو و در موومان سوم تسخیرت میکنه.
سمفونی 9 بتهوون هم که واقعا شاهکاره
عاشقشم
کاش برای هرکدوم چندتا از اثارشونو هم میذاشتی برای دانلود تا بیشتر باهاش اشنا بشن
خیلی ممنون

MICHAEL IS ALIVE
كاربر(ان) زير تشكر كردند: شايان
لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.
مدیران انجمن: شايان
زمان ایجاد صفحه: 3.301 ثانیه