میخوای قبل اینکه بری اینو کنفرانس بدی، قبلش با هم بریم یکبار دیگه مست کنیم شاید آخرین بار بود
(اطلاعیه به هموطنان سخنگاه که بدانید و آگاه باشید که این یک اصطلاحه، جو گیر نشین خواهشا و جدینگیرینش
)
قرار بود که از تغییر خلقیات و روحیاتش بعد از مدینه بگی که(البته میشه گفت نشون دادن به جای تغییر) چی شد؟
من با این شخص مشکلات زیادی دارم و برای همین زیاد ازش خوشم نمیاد...
یکی از این مشکلات اینه که یک غرور الکی گرفتش و حتی خودش هم خودش رو باور کرد و جداً فکر کرد که هر چی که میگه حقیقت محض هست و هیچی دیگه ای رو ندید و همین باعث بروز مشکلات خیلی زیادی شد و گرنه اسلام دین بهتری میبود.
مثل این قضیه میمونه که دو نفر که احضار روح میکردن همدیگه رو ملاقات کردن و یکی چون فروتن تر بود به اون یکی دیگه که مغرور تر بود گفت: خودت هم میدونی که کار ما دروغه پس بیا با مردم با انصافبرخورد کنیم(یعنی مثلا یکدفعه نگیم که مثلا پدرت اون دنیا داره زجر میکشه و باید فلان قدر پول بدی به کجایک یا مثلا مادرت داره از اون دنیا آه و نفرینت میکنه، برو طلب مغرت بکن) و فرد مغرور تر در جواب گفتش که: شاید تو کارت دروغ باشه ولی کاری که من اینجا میکنم از نور خورشید هم راست تر و درست تر هست و من با رستگاری تمام خود را وقف مردم میکنم. مرد فروتن گفت: جدی جدی مثل اینکه خودت هم باور کردی خودت رو! (این داستان سر درازی داره و حق مطلب هم تا همینجا ادا شد اما آخرش چون خیلی جالبه میگم) فردای آن روز فرد مغرور رفت به ملاقات فرد فروتن و گفت: همسرت تو را بخشیده است! و آن فرد فروتن بعد از گریه فراوان، زانو زد جلوی فرد مغرور و گفت من هم به تو ایمان میاورم! و نفهمید که یکی از حقه های قدیمی شغل خود را خورده است!
غرور محمد اینطوری بود و یکجورایی تبدیل به Illusion شد و راهش به سمت Madness داشت کشیده میشد... یکجایی خوندم و یادم نیست نویسنده این حرف کی بود اما حرفش خیلی درسته، این فرد گفته که: اگه محمد غرور را کنار میذاشت و از متفکران قدیمی مثل افلاطون و ارسطو و خیلی های دیگه کمک میگرفت در شکل گیری اسلام به جای ادیان پر از خرافه گذشته، اسلام الان روزگار بهتری در جهان داشت... (البته حرفش هم کامل یادم نیست، فکر کنم تو همین مایه ها بودش.)
درسته شخص بزرگی بود و کار بزرگی کرد اما به نظرم فردی که کاری رو شروع میکنه و پایانش رو بد تموم میکنه، اشتباه بزرگتری نسبت به فردی که اصلا اون کار رو شروع نکرده، انجام داده... برای همینه زیاد ازش خوشم نمیاد.
در مورد مقاله ت هم بگم که عالیه البته سن ها یکجوریه، یعنی 13 14 سالگی فکر نکنم بوده و دقیقا یادم نیست اما به نظرم بیشتر بودش حدود 16 17 18 یک چیزی تو این مایه ها و سنی هم که شروع به سفر کرد به نظرم حدود 20 21 هستش که 25 هم با خدیجه ازدواج کرده.
اون سنگ سیاه هم همین الان تو کعبه به همون عنوان قبل از اسلام بهش اعتقاد دارن و اگه منظورت بقیه بت ها به غیر اون هستش که منظورت رو واضح تر برسون و گرنه همین خیلی خوبه...
به نظرم یک چند تا تیکه در مورد احکام بنویس، مثلا اینطوری میشه که در همین حین که با اون افراد به ظاهر روشنفکر در شام حرف میزد، چیزهایی رو فهمید که احکام اسلام هم از همینجا ریشه میگیرن، یک چیزی تو این مایه ها.
در آخر هم بگم که من همیشه به یک چیز تو حسودیم میشه اونم قدرت نوشتنت هست.