Skip to main content


داستان‌های کوتاه من

بیشتر
14 سال 1 ماه قبل #4351 توسط MJ.KING
پاسخ داده شده توسط MJ.KING در تاپیک پاسخ: داستان‌های کوتاه من
فرزام داستانات عالی بودن "
یک سوال بی ربط : کی می یای پیشم؟ سورپرایزمو نگرفتی هنوز ;)

i love you Michael forever .rest in peace MJ

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

بیشتر
14 سال 1 ماه قبل #4359 توسط Termeh
پاسخ داده شده توسط Termeh در تاپیک پاسخ: داستان‌های کوتاه من
نظری که میخوام بدم درباره ی داستان قبلیته.
اول باید شهروز رو بخاطر این نظرش تحسین کنم.من کلا آدمهای زیادی رو ندیدم که توانایی تحلیل اینقدر خوبی داشته باشن.
چقدر خوبه که اینجا میتونم این حرفها رو منتقل کنم میخواستم تاپیک بزنم اما احساس کردم شاید بچه ها زیاد استقبال نکنن.
دقیقا درسته اون قسمت از نوشته ی فرزام منطبق بر این قسمت از شعر سهراب میشه.
من نمیدونم شما تا چه حد تا اندیشه های کریشنا مورتی آشنایی دارین اگه نمیشناسینش باید بگم اون یه عارف بزرگ هندی بوده که سهراب سپهری رو بسیار تحت تاثیر قرار داد.
اصل عارفانه ی اون رو کاملا نو داستانت میشه دید.اعتقاد کریشنا مورتی اینه که هیچکس نباید از کسی پیروی کنه و به این منظور حتی مدرسه شو تعطیل کرد و گفت نمیخوام هیچکس پیروم باشه.
اشتباه ما اینه که دیگران را هرچقدر کامل باشن الگو قرار میدیم این درست نیست چون دراین صورت دنیای آدمها یک شکل میشه.کریشنا میگه هر انسانی باید دنیایی نو خلق کنه و برای این باید ابتدا از دانسته هاش رهایی پیدا کنه و با مغزش همه چیز رو بفهمه.

نمیدونم تا چه حد براتون ملموسه چیزی که گفتم اما این داستان و تحلیلی که ازش خوندم نشون میده چقدر این افراد از شعور بالایی برخودارن

یه نکته****شاید بگید ما مایکل رو الگو قرار میدیم و مایکل هم خیلیها رو الگو قرار میداد.بله مایکل در رقص از افراد بسیار الهام گرفت اما او زندگی کاملا بدیعی رو گذروند من شیوه ی زندگی مایکل رو در هیچیک از اطرافیانش ندیدم.او شیوه ی کاملا جدیدی آفرید
نکته ی دیگه*** شاید بگید ما پیرو مایکل هستیم چون بسیاری از روشها و اعتفادات و رفتارهامون مثل مایکله.برای پاسخ خودمو مثال میزنم آره شاید بعضی از رفتارهای من مثل مایکل باشه اما این به این خاطر نیست که ازش الگو گرفتم بلکه این مایکل بوده که طی سالها با اندیشه ها و گفته هاش روح و ذهن منو پرورده.این دو امر از هم متمایزن.


اما بخش دیگه ی داستان نمیدونم اجازه دارم بگم یا نه اما ما که درایران با بعضی اعتقادات خاص زندگی میکنیم به کررات میبینیم کسایی رو که حضور خدا رو تنها در یک محل خاص و در شهر خاصی احساس میکنن و هر سال میلیونها نفر به اونجا میرن و با سنگ زدن و گردیدن دور یک بنای سنگی....دیگه ادامه نمیدم
من گفته هایی از قبیل به شکل بسیار عجیبتری شنیدم که برای برآورده شدن و بخخشیده شدن باید بری نامه ای رو در چاهی که در فلان مکان قرار داره بندازیو جالبه که هرسال دانش آموزان و دانشجو ها رو به اون محل میبرن

این مثالهارو زدم تا بگم انسان با ارزشه.اون برای ارتباط با خالقی که براش مثل پدر آسمانیه نیاز به هیچ وسیله ای نداره .و تمام این مکانها و شخصیتها یه جوری میخواد ارزش و منزلت انسان رو نادیده بگیره


ما خومون رو تغییر نمیدیم چون میگیم کسی میاد که همه چیز رو اصلاح کنه.ما بدون تفکر حرف یک نفر رو میپذیریم و این یعنی فراموش کردن خودمون...


ببخش فرزام جان که خیلی طولانی شد ولی دوست داشتم همه شو بگم.

موفق باشی:-bd :-bd :x
كاربر(ان) زير تشكر كردند: شهروز

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

بیشتر
14 سال 1 ماه قبل #4360 توسط Termeh
پاسخ داده شده توسط Termeh در تاپیک پاسخ: داستان‌های کوتاه من
داستان دوم هم زیبا بود ممنون.
اینکه کسی بتونه تا این حد عشق رو به دیگران بده کار هر کسی نیست.
دلم میخواد خیلی چیزها راجع به مایکل بگم که خودش چندین صفحه میشه اما جاش نیست.
من تو تمام این سالها فقط یک نفرو دیدم که بتونه رنج مایکل رو واقعا تحلیل و بیان کنه.

دوست ندارم یه چیزی بگم که بگن داری مایکلو بت میکنی نه مایکل تا آخرین لحظه ی زندگیش تو بعضی اعتقاداتش تردید داشت و تا آخر نتونست اون حقیقتیو که رسیدن بهش براش یه دغدغه بود پیدا کنه.اما مایکل یه انسان معمولی نبود هیچکس نمیتونه مثل اون باشه.مایکل یه هدیه بود که دنیا لیاقتشو نداشت.مایکل یه پیام بود برای همه ی انسانها.
عشقی که داری ازش حرف میزنی تو تمام وجود مایکل پراکنده بود.

مگه میشه تمام وجود کسی با عشق آفریده شده باشه و عشق رو پراکنده نکنه....

موفق باشی

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

بیشتر
14 سال 1 ماه قبل #4433 توسط farzam
پاسخ داده شده توسط farzam در تاپیک پاسخ: داستان‌های کوتاه من
آرشام: ميام به زودي ، واقعا شرمنده....
من يك دوره درگير امتحانام بعد از تموم شدن امتحانام درگير دعا و نيايش ميشم واس پاس كردن درسام.... :(

ترمه: ممنونم كه خوندي

مرسي از همه ك نظر دادن
به زودي يك داستان ديگه ميزارم...

She works so hard, just to make her way
For a man who just don’t appreciate

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

بیشتر
14 سال 1 ماه قبل #4434 توسط FeanoR
پاسخ داده شده توسط FeanoR در تاپیک پاسخ: داستان‌های کوتاه من
آره بذار واقعا مشتاقم خیلی داستان هات جالب هستن

من واقعا چقدر این دوران دارم انتظار میکشم

(انتظار قرار ملاقات, انتظار بازگشت, انتظار فصل 3 The Vampire Diaries , انتظار داستان های فرزام
انتظار فیلم هابیت, البته با عرض پوزش و معذرت اون انتظار رو منتظر بخونینش)

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

بیشتر
14 سال 1 ماه قبل #4581 توسط farzam
پاسخ داده شده توسط farzam در تاپیک پاسخ: داستان‌های کوتاه من
اين آخرين نوشته ي من در اين جاست
اميدوارم خوشتون ياد

مهماني هاي بي پايان


تندتر برو ، فكر كنم اين بارهم دير ميرسيم.
اين جمله اي بود كه همسرم در حالي كه در كنارم در ماشين نشسته بود و دستانش را در دست داشتم به من گفت.
مهماني ها، هيچ وقت تمامي ندارند. بهترين دكترهاي شهر ، مهندسان و بازيگران همگي كه چهره هايي سرشناس هستند در مهماني ها حاضرند؛ و از انجايي كه ما نيز افرادي سرشناس آما آرام هستيم به اين مهماني ها دعـــــــوت مي شويم .
در حال فكر كردن بودم كه اينبار باز چه چيزي در مهماني موجب به فكر فرو رفتن من مي شود كه راننده گفت :رسيديم قربان.
به خانه اي كه مهماني در آن برگزار ميشد رسيده بوديم ، خانه اي بزرگ و مجلل .
دست همسرم در دستم وارد خانه شديم، در تالار اصلي همگي جمع بودند؛ اكثرا را مي شناختيم و بعد از سلام و احوال پرسي و معرفي شدن و معرفي كردن در گوشه اي نشستيم .
از آنجايي كه اكثرا كتابهاي مرا خوانده بودند ، اگر صحبتي پيش مي آمد در مورد كتابهايم بود. گاهي وقتها كه صحبتها را ميشنيدم خشمگين ميشدم ؛ همه در مورد نوع نوشتن يا عكس روي جلد صحبت ميكردند، هيچ يك به پيامي كه براي خود من بسيار با ارزش بود و آن را در داستان و جملات كتاب جاي داده بودم دقت نمي كرد؛ از اين رو بسيار خشمگين و البته آزرده ميشدم .
دكترها در طرفي از عمل هايشان بحث مي كردند، مهندسان از پروژه هايي كه انجام داده بودند يا در فكر انجام دادن آنها بودند صحبت ميكردند؛ بازيگران از دوستان جديد خود يا فلان كارگردان يا فلان جايزه حرف ميزدند و در كل مهماني بسيار گرم بود .
بيشتر از آن كه با سايرين حرف بزنم و يا به صحبت هايشان گوش دهم، ترجيح ميدادم به چهره ي همسرم نگاه كنم؛ چهره اي هميشه خندان و زيبا و مملو از عشق حقيقي براي من؛ او را چون نشانه اي براي خودم ميدانستم و دوست ميداشتم .
بعد از شام كه كمي از همهمه كاسته شده بود و كمتر كسي حرف ميزد اما باز هم سر و صدا بود، كاري را كردم كه بايد از ابتدا مي كردم؛ سكوت را شكستم .
در حالي كه همگي فكر ميكردند كه ميخواهم يا در مورد كتابهاي گذشته ام و يا از ايده هاي جديدم حرف بزنم و به علت اين كه كمتر پيش مي آمد كه در جمع براي همه صحبت كنم، كاملا حواسشان به من بود .
از جايم بلند شدم .
عذر ميخواهم كه صحبتهاي شما را قطع ميكنم اما بايد مطلبي را عرض كنم، شايد اين آخرين باري باشد كه من در مهماني ها شركت ميكنم، شايد .
عذر ميخواهم ولي واقعا ديگر قادر نيستم .
اين كه در اينجا از افزايش ثانيه به ثانيه ثروتمان بحث ميكنيم، از تبريك گفتن به يكديگر و به رخ كشيدن همسر هايمان و يا ساعتي از طلا كه در دست داريم و گردنبند و دستبند و از اين جور چيزها....خسته شده ام.
صحبت در مورد موفقيت هايمان در كار و تجارت خوب است.
مهماني ها خوب هستند من چيزي را نمي خواهم مورد قضاوت قرار بدهم، اما من خسته شده ام .
از اين همه ولخرجي در اين مهماني ها خسته شده ام
از اين همه وانمود كردن در اين مهماني ها خسته شده ام
در حالي كه همين الان در اين وقع شب، ميليون ها انسان براي زنده ماندن در جست و جوي تكه اي نان هستند .
نه نه، لازم نيست همين الان برويم كمكشان كينم اما واقعا وانمود كنيم نياز آنها را نمي بينيم ؟
به راستي ما چه كسي هستيم ؟
تا كي به وانمود كردن ادامه دهيم ؟
اما من ديگر خسته شده ام .
ديگر حرفي ندارم .
در حالي كه سكوت همه جا را فرا گرفته بود و همگي تنها به يكديگر نگاه مي كردند، در جاي خودم نشستم؛
اما چندي نگذشت كه صحبتها از نو شروع شدند .
دستان همسرم را گرفتم و به چهره اش نگاه كردم، او در حالي كه لبخندي بر لبانش بود سرش را به نشانه ي تاييد در حالي كه پلك ميزد، به آرامي تكان داد، به او لبخندي زدم و دستش را فشردم .
وقت بازگشت فرا رسيد.در هنگام خارج شدن از خانه همه طوري نگاهم ميكردند كه انگار در مهماني كاره بدي كرده باشم و همگي متوجه شده باشند و يا چيزي بدتر از آن، اما تنها همان چند جمله را گفتم كه مدتها بود توان گفتنش را نداشتم .

She works so hard, just to make her way
For a man who just don’t appreciate

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

مدیران انجمن: Farnaz
زمان ایجاد صفحه: 0.335 ثانیه
قدرت گرفته از كيوننا