دوستی و یک قلم مو: مصاحبه با نقاش مایکل
دیوید نوردال برای خلق تابلوهای بسیاری از سلطان پاپ مشهور است: از ۱۹۸۸ تا ۲۰۰۵
البته او مشتریانی به غیر از مایکل نیز داشته است، برای مثال استیون اسپیلبرگ کارگردان.
دیوید هم نقاش مایکل بود و هم دوستش. او وقتهای بسیاری را با مایکل و فرزندانش گذراند. با آنها به تعطیلات رفت و گفتگوهای شخصی زیادی با سلطان پاپ به انجام رساند. علاوه بر اینها ایدههایی نیز در مورد طراحی پارک و شهربازی نورلند به مایکل ارائه داد. او همواره از انجام مصاحبه گریزان بوده است زیرا اعتقاد دارد رسانهها علاقهای به شنیدن داستانهای او در مورد خوبیهای مایکل ندارند. او هیچ چیز بدی در مایکل سراغ ندارد. حالا او در گفتگویی صمیمانه با سایت Reflections on the Dance از دوست دیرینهاش یادی تازه میکند.
مایکل، دوستی، داروهای مسکن و مصاحبههای پولی
"نمیدانم آیا مردم این داستانها را میسازند یا اینکه پول گرفتهاند که مصاحبه کنند و یک چیزهایی بگویند (به آقای نوردال پیشنهاد شده بود که در برابر دریافت پول، مصاحبه کند و او این پیشنهاد را رد کرد). آنها تا وقتی که گفتههای من، باب طبعشان باشد، میخواهند با من مصاحبه کنند. پول زیادی پیشنهاد دادند. مثلا مجلهی استار با کیف پر از پول راه افتاده بود و این طرف و آن طرف میرفت.
من هرگز مایکل را تحت تاثیر مواد مخدر یا الکل ندیدم. و من او را در وقتهای مختلف روز و شب میدیدم. صبح زود، بعد از نیمه شب... تمام مدت. او همیشه کاملا عادی بود، کاملا هشیار.
نمیدانم اگر سالهای آخر به سمت داروها روی آورده بود. در مورد مایکل همیشه اطلاعات غلط بسیاری داده میشود. به جز چیزهایی که خودم شخصا باور دارم، به بقیهی گفتهها اعتماد نمیکنم. مردم خیلی مایل هستند که در تلویزیون ظاهر شوند. نمیدانم چرا، اما بسیار مشتاقاند که اطلاعات غلط بدهند.
این مایکل را خیلی عصبانی میکرد و مثلا میگفت که... «من یک مصاحبه از آرایشگرم دیدم و او (زن) داشت در مورد من حرف میزد. در حالیکه این آرایشگر هیچ چیز از من نمیداند!»...
او خودش را دور از بقیه نگاه میداشت. ما دوستان خیلی خوبی بودیم و در مورد هر چیزی که فکرش را بکنید، حرف میزدیم. اما او با بیشتر مردم اینگونه نبود. فقط به خاطر ترس از اینکه مردم بروند و حرفهایش و چیزهای خصوصی را به یک نفر دیگر بگویند. من هرگز چنین نکردم. من هرگز تن به چنین مصاحبههایی ندادم. او با من احساس راحتی میکرد. او احساس میکرد که میتواند با من صحبت کند و اطمینان داشت که من نمیروم حرفهایش را برای سایرین بازگو کنم."
اتهامات، دادگاه و بیخوابی
"در آن روزها وقتهای زیادی با او گذراندم. به خصوص پس از مورد سال ۲۰۰۳. او نمیتوانست بخوابد. او معمولا ساعت ۱۱ شب میرفت که بخوابد و گاهی اوقات خوابش میبرد. اما اگر هم میخوابید، دوباره بیدار میشد و به خاطر همین همیشه از من میپرسید... «اشکالی ندارد اگر بیدارت کنم؟»... و من میگفتم... «معلوم است که نه. بیا در اتاقم را بزن.»... و او هم همین کار را میکرد و همیشه هم نگران بود. میگفت... «وای تو اصلا از دست من نمیتوانی بخوابی.»... من میگفتم... «خوب اگر خیلی خسته باشم بعد از ظهر یک چرتی میزنم.»... ما نصفه شب میزدیم بیرون و تا صبح راه میرفتیم."
اخاذی
"مایکل سالانه ۵۰ تا ۶۰ بار هدف تلاش مردم برای اخاذی قرار میگرفت. بیشتر آنها زنانی بودند که ادعا میکردند از مایکل بچه دارند و سایر ادعاها نیز حول و حوش موسیقی میگشت. ادعا میکردند مایکل ترانه یا موسیقی آنها را دزدیده است. اما دادگاه تمام این ادعاها را رد میکرد زیرا سند و مدرکی در کار نبود."

بشردوستی، سخاوت و تواضع
"مایکل یک سوم یک میلیارد دلار را به کودکان اختصاص داد. هزینهی جراحیهایشان را پرداخت، بیمارستان ساخت، پرورشگاه ساخت، مرکز سوانح سوختگی ساخت و غیره و غیره. او در مورد کارهای خوبی که انجام میداد هرگز سخن نمیگفت. شما همیشه کارهایش را از زبان افراد دور و برش میشنیدید. زیرا مایکل همیشه اعتقاد داشت که اگر کار نیکی انجام دهید و سپس در موردش حرف بزنید و فخر بفروشید، تمام کارهای خوبتان از بین میرود. پس هرگز در مورد کارهایش چیزی نمیگفت."
عشق شگفت انگیز او به بچهها
"از او پرسیدم... «مایکل، چگونه میتوانی این کار را بکنی؟ چگونه میتوانی با این کودکان در حال مرگ وقت بگذرانی و سپس بر روی صحنه بروی و چنان اجرایی به نمایش بگذاری؟»... او گفت... «اگر این بچهها میخواهند مرا ببینند، چرا نتوانم؟ میدانم که من مهم نیستم، اما این مایکل جکسون سوپراستار است که برایشان اهمیت دارد. و اگر بتوانم کاری کنم که یک کودک یک ماه یا یک روز یا یک ساعت یا یک دقیقه بیشتر زنده بماند، آیا ارزشش را ندارد؟»...
مایکل همیشه اینگونه بود. اگر پشت تلفن به او میگفتند که کودکی در حال مرگ است، او یک هواپیما میگرفت و میرفت. و بعد به کودک میگفت... «من دو هفتهی دیگر برای دیدنت بازمیگردم.»... و او خیلی وقتها به همین شیوه مرگ آنها را به تاخیر انداخت. به آنها انگیزهای برای زنده ماندن میداد. ما باید چنین رفتاری را تحسین کنیم."
هدف مایکل
"مایکل به من گفت... «ما همه به زمین آمدهایم که کاری انجام دهیم. من برای کمک به بچهها آمدهام.»... و این کاری بود که از وقتی نخستین بار دیدمش انجام میداد. ۲۹ سالش بود. کمک به کودکان زندگی او بود و تا زمان فوتش نیز به همین شیوه زندگی کرد. مایکل هرگز عوض نشد. او همدلی فوقالعادهای به خصوص با کودکان نادیده گرفته شده، مجروح یا بیمار داشت. مردم گرسنه و بیخانمان همیشه فکر و ذکر اولش در زندگی بودند. و بعد وقتی به چنین اتهامات مخوفی متهم شد، در جا او را خشک کرد و بعد وقتی ۱۰ سال بعد دوباره رخ داد، او ویران شد، به معنای واقعی کلمه."


نورلند
"او بطور قطع عاشق نورلند (مزرعهی محل سکونتش در لس الیواس، کالیفرنیا) بود. آنجا جایی بود که میتوانست برود. ۲۷۰۰ یا ۲۸۰۰ جریب بود. ما در اطرافش رانندگی میکردیم، در ماشینهای گلف رانندگی میکردیم. در جنگل قدم میزدیم، بدون اینکه نگران هجوم طرفداران به سمت او و بر زمین خوردنش باشیم. او میتوانست با خیال راحت خودش باشد."
مایکل به همه چیز فکر میکرد، از جمله امنیت کودکانی که به نورلند میآمدند.
"برای کودکانی که به مزرعه میآمدند، در شهربازی و هرجا... صندلیهای چرخدار در دسترس بود. همه چیز مدیریت شده بود. وسایل شهربازی ایمن سازی شده بودند. برای حیوانات قفسهای اضافی ساخته شده بود تا دست و موی بچهها به دام حیوانات نیافتد. او در مورد امنیت نگرانی به خرج میداد. کارمندان شهربازی هر ۶ ماه به شهر کانزاس میرفتند تا آموزشهای لازم را برای تامین امنیت کودکان ناتوان دریافت کنند. اقدامات اساسی انجام شده بود. حتی در سالن سینما ۲ تا اتاق بود که دیوار شیشهای داشت و تختهای بیمارستان در آنجا قرار گرفته بود تا کودکان بیمار در این تختها دراز بکشند و از درون دیوار شیشهای فیلم تماشا کنند. او فکر همه چیز را کرده بود."
ویتیلیگو، گریم و رسانهها
"او هیچ آرایشی بر چهره نداشت و به همین خاطر متوجهی ویتیلیگو (بیماری عامل سفیدی پوستش) شدم. در سمت راست صورتش وجود داشت و بر روی گردن و پشت دستش. یادم نمیآید کدام دستش بود. نمیدانم تا کجای بازویش پیش رفته بود زیرا پیراهن آستین بلند به تن داشت. اما من متوجهی ویتیلیگو شدم و همینطور که روزهای بیشتری سپری شد، ویتیلیگو بیشتر و بیشتر و بیشتر شد و هنگامیکه میبایست در جمع مردم حاضر میشد یا اجرا میکرد، دریافت گریم مناسب برایش مشکل بود زیرا... پوستش سفید بود نه مثل نژاد سفید. مثل یخچال، مثل برف بود. در ابتدا، از گریم تیره استفاده میکرد. اما بعد وقتی ویتیلیگو گسترش یافت، همرنگ کردن بخشهای سفید با سایر قسمتهای پوستش سختتر و سختتر شد. بنابراین ناچار بود از گریم روشنتر و روشنتر و روشنتر استفاده کند.
البته رسانهها بر سر همین موضوع به او پیله کردند، گفتند سعی دارد سفید باشد. این دورترین چیز از حقیقت است. مایکل هرگز نمیخواست که سفید باشد. او به آدمی که بود و از جایی که آمده بود افتخار میکرد. اما او هیچ انتخاب دیگری نداشت. کاری که او هرگز هرگز نکرد... او هرگز از این وضعیت شکایت نکرد. با اینکه این حق را داشت."
بچهها، روش زندگی و ماسکها
"روش زندگی او به محض آنکه پدر شد تغییر کرد. او بسیار نگران امنیت فرزندانش بود. او همیشه میترسید که آنها دزدیده شوند یا به نحوی آسیب ببینند یا برای پول، گروگان گرفته شوند.
وقتی دایانا (پرنسس) در لندن درگذشت، او واقعا از کوره در رفته بود، به من زنگ زد و گفت... «این اتفاق میتوانست برای من بیافتد. ما خیلی مورد تعقیب (پاپاراتزی) قرار میگیریم.»... او بسیار نگران بود. او نگران بود که بچهها گرفتار تصادفهای شدید اتومبیل شوند. برای همین به صورتشان ماسک میزد زیرا نمیخواست کسی چهرهشان را بشناسد."
یک لحظه شوخی و احساس گناه
"من در (شهر) دنور از او پرسیدم... «ورزش میکنی؟».... او گفت «نه، باید بکنم، مگر نه؟»... او واقعا از این بابت احساس گناه کرد. من گفتم... «هی، هر کاری که میکنی خودش ورزش است.»..."
خنده و تفریح
"بودن در کنارش بسیار مفرح بود. تیره و تار نبود. ما بسیار میخندیدیم. او حس شوخ طبعی زیادی داشت. از شوخی و دست انداختن لذت میبرد. ما راه میرفتیم و او میزد زیر آواز. اما نه مثل مایکل جکسون. مانند مردهایی که زیر دوش حمام آواز میخوانند. فقط میخواند. متنفرم که شاهد بیرون رفتن این خوشیها از زندگیش بودم، زیرا او فرد بسیار سرخوشی بود. او فرد شادی بود و واقعا در کنارش بودن لذت بخش و مفرح بود."
نخستین دیدار
"او بلوز قرمز مخملی و شلوار سیاه به تن داشت و کفشهای راحتی که به نظر میرسید پاره شدهاند. بیشتر وقتهایی که میدیدمش به این شکل لباس میپوشید. وقتی در دید مردم نبود.
او بسیار ساده میزیست. او هرگز جواهر، انگشتر، کمربند، ساعت... چنین چیزهایی نداشت، هرگز. تنها هنگامی که بر روی صحنه بود، از آنها استفاده میکرد. من واقعا تحت تاثیر زندگی سادهی او قرار گرفتم."
اتومبیل بنتلی و مایکل واقعی
یک اتومبیل بنتلی کرم رنگ، هدیهی دولت کره (جنوبی) بود به مایکل. وقتی دیوید از او پرسید که آیا هرگز سوارش شده است، او گفت... «نه، نه، نه. هرگز سوارش نشدهام.»...
"بسیار پر زرق و برق بود. مایکل چنین آدمی نبود. او چنین شیوهای نداشت."
تابلو، انباری و اسلش
دیوید سرگرم کار بر روی تابلویی برای مایکل بود.
"پرسید آیا کارم تمام شده است و من گفتم... «دارد تمام میشود، دارم بسته بندیاش میکنم.»... و او گفت... «میشود آن را با خودت به اینجا بیاوری تا بتوانم ببینمش؟»... گفتم... «البته، این کار را میکنم.»... پس به سمت استودیوی ضبط رفتم. وقتی وارد شدم او مرا گرفت و گفت... «بیا اینجا»... یک جایی مثل انباری بود. ما درون انباری ایستادیم و او گفت... «آن مردها از دست من خونشان به جوش آمده است.»... من گفتم... «چه شده است؟»...
اسلش و جیمی جم آنجا بودند. اینها موسیقیدانان طراز اولی هستند که عادت دارند وقتی به چیزی که میخواهند میرسند، دست از کار بکشند. مایکل آنها را تا ۳ یا ۴ صبح در استودیو نگاه میداشت و یک کار را دوباره و دوباره و دوباره انجام میداد. آنها را از پا میانداخت. مایکل تا همه چیز را کشف نمیکرد راحت نمیگرفت.
باید میفهمید آیا راهی وجود دارد که آهنگ یک ذره بهتر شود یا نه. او این کار را برای خودش نمیکرد. برای طرفدارانش میکرد. هرگز کسی را ندیدم که تا این حد به طرفدارانش اهمیت بدهد. نمایشهایی که ترتیب میدید، کنسرتها، باید بهترین آنچه که میشد، باشند. او میخواست مردم به اندازهی پولی که خرج کردهاند، لذت ببرند."
منبع: eMJey / reflectionsonthedance.com

-----------------------------------------------------------------



قصه گو اثری از دیوید نوردال
شخصیت مایکل
"هرگز فردی را متعادلتر و عادیتر از او ندیدم. او یک انسان کاملا عادی بود. بسیار روشنفکر و بسیار تیزهوش و بسیار عادی."
پدرانه
"او بطور قطع یک پدر افسانهای بود. هرگز پدری را به خوبی مایکل و یا بهتر از او ندیدهام. آن بچهها مایهی خوشی و نشاط محض بودند. هرگز کودکانی را مانند آنها در زندگیام ندیدهام. من وقتهای طولانی را با آنها گذراندم. هرگز صدای گریهشان را نشنیدم. هرگز نشنیدم که برای چیزی تمنا کنند. هرگز ندیدم و نشنیدم که عصبانی شوند و از کوره در بروند."
مهربانی
"او بسیار خالص و بسیار گرم و بسیار مهربان بود. تمام مدتی که مایکل را میشناختم، تقریبا بیش از ۲۰ سال، هرگز نشنیدم صدایش را بر کسی بلند کند. هرگز این اتفاق نیافتاد. او انسان بسیار خوبی بود. در باطن یک انسان واقعا خوب بود."


تابلویی از مایکل و همسرش لیزا ماری پریسلی
هرگز زیباییهایش را باور نکرد
"آه خدایا نه... ما صحبتهای بسیاری در مورد ظاهرش داشتیم. او این نور درونی را در وجودش داشت، و همیشه خود را بسیار زشت میپنداشت. او گفت که مرد خوش قیافهای نیست.... «برای همین است که مصاحبه نمیکنم و به برنامههای تلویزیونی نمیروم. زندگی جالبی ندارم. تمام مدت کار میکنم»... و این کاری بود که میکرد... تمام مدت سرگرم کار کردن بود."
براستی هرگز درنیافت که یک نور درونی در وجودش دارد.
"مینشستم و با مایکل حرف میزدم. به درون چشمانش نگاه میکردم و میتوانستم این نور را بسیار زیاد ببینم. او خیره کنندهترین چشمان دنیا را داشت. در فیلم خیلی خوب نشان داده میشوند اما هرگز مانند دیدنشان از نزدیک نیست، وقتی در کنارش نشستهاید و به او نگاه میکنید. آن چشمها باورنکردنی بودند.
وقتهایی بود که یک آن خشکم میزد و گاهی که در کنارش بودم یک دفعه از خاطر میبردم که او کیست و بعد یادم میافتاد... «من اینجا در کنار مایکل جکسون نشستهام»... من در واقع هیچوقت به این موضوع عادت نکردم. او گاهی این حرکات رقص کوچک را با پاهایش انجام میداد که مانند صاعقه بود. واقعا بسیار سریع بود، بسیار دقیق و بسیار شگفت انگیز."

تابلوی سرزمین رویاها، اثری از دیوید. آویخته شده در سالن پذیرایی نورلند
او از نوع آدمهایی که منم منم میکنند، نبود. او همواره به فکر دیگران بود.
"هرگز هرگز نشنیدم که او از خودش، وضع سلامتش یا هرچیز دیگر شکایت کند. تمام نگرانیهایش فرزندانش بودند. حتی وقتی که با خطر زندان در آخرین دادگاهش روبرو بود (دادگاه سال ۲۰۰۵ که از آن حکم برائت گرفت)، هرگاه که در مورد دادگاه حرف میزد، بسیار نگران بود که... «برای فرزندانم چه اتفاقی خواهد افتاد؟»... اما هرگز حتی یک بار هم نگفت... «چه اتفاقی قرار است برای من بیافتد؟ پس من چه میشوم؟»... او از نوع آدمهایی که منم منم میکنند، نبود. او همواره به فکر دیگران بود."
مایکل و روزنامههای زرد
"من به او میگفتم... «چرا اجازه میدهی این اراجیف را در موردت بسازند؟»... و او میگفت... «وقتی در این صنعتی و به اندازهی من در چشم هستی، چنین کارهایی بر سرت میآورند. هرچه هم که بگویی، نمیتوانی آنها را از این کار بازداری.»... اما از این گذشته آنها موجب سقوطش شدند چون او در زمان نیاز سخنی نگفت.
آنها بدون توجه به این حقیقت که او یک انسان است و در تمام عمرش کار نیک انجام داده است، به او بیاحترامی کردند. آخر چطور توانستند با این مرد بینوا چنین کنند؟"
مایکل داشتههایش را ارزش مینهاد و هرگز آنها را بیاهمیت تلقی نکرد.
"مایکل میگفت... «من خیلی خوش شانس هستم که خدا مرا برای داشتن این استعداد برگزیده است و من باید از آن به درستی استفاده کنم.»... همیشه میگفت... «من میتوانستم یک کارگر پمپ بنزین باشم.»... او همیشه در بهت استعدادش بود و از داشتنش احساس قدردانی و خوش بختی میکرد و بسیار مایل بود که از این هدیه در راه درست استفاده کند و به درستی ببخشاید و همین کار را کرد و این کار را تمام مدت عمرش انجام داد."





Newer articles:
- صدای مایکل جکسون در آهنگ برادرش - 14/08/1389 09:10
- چرا طرفداران به اپرا وینفری اعتراض دارند؟ - 14/08/1389 00:39
- دانلود پیش نمایشی از مصاحبهی اپرا با کاترین جکسون - 13/08/1389 17:22
- سیرک دو سوله تقدیم میکند: تور فنا ناپذیر مایکل جکسون - 13/08/1389 17:10
- مایکل جکسون شماره یک نوکیا / و اپلیکیشن او - 13/08/1389 09:55
Older articlesnews items:
- آغاز فروش بلیطهای سیرک دو سوله با درون مایهی مایکل جکسونی - 11/08/1389 15:08
- پروندهی شکایت از موری به دادگاه ایالتی رفت - 11/08/1389 12:07
- دستکش سفید داخل بازی میشود - 11/08/1389 09:52
- مصاحبهی اپرا با کاترین جکسون: هفتهی آینده - 11/08/1389 09:13
- ماه آینده مدرسه برای مایکل جشن میگیرد - 10/08/1389 13:13
Latest news items (all categories):
Random articles (all categories):
- جلسه ۶۶ دادگاه اایجی:Kathy Jorrie Testimony - 24/05/1392 10:29
- مادام توسو یاد مایکل جکسون را گرامی میدارد - 05/04/1390 00:15
- دعوت پل مک کارتنی از مایکل برای انتشار آلبوم - 06/09/1387 17:26
- آن زمان را به بیاد بیاور: کتابی در مورد مایکل جکسون به روایت محافظانش - 14/03/1393 17:14
- نمایش اختصاصی Captain E.O برای فرزندان مایکل - 26/06/1388 13:57
Popular articles:
- تدی رایلی و فرانک دلیو رسما آهنگ را تایید کردند - 20/08/1389 10:12 - Read 206 times
- مجسمهی مایکل جکسون در برزیل - 06/09/1389 15:13 - Read 191 times
- انتشار آهنگ سوم از آلبوم مایکل جکسون - 09/09/1389 19:25 - Read 155 times
- راجر فریدمن: شواهد قطعی برای اثبات صدای مایکل جکسون - 19/08/1389 11:05 - Read 153 times
- One More Chance و آهنگهای آلبوم جدید مایکل در یوتوب - 26/08/1389 09:24 - Read 144 times