Skip to main content


صحبتهاي كارن در مورد مهماني روز 17 دسامبر در نورلند _ قسمت سوم

راز جعبه فلزي كارن: من همراه با مايكل در نورلند منتظر رسيدن اتوبوس بچه ها بوديم. مايكل داشت اطاقش را براي پيدا كردن چيزي زير و رو ميكرد. از آنجا كه من زن كنجكاوي هستم, از او پرسيدم "داري دنبال چي ميگردي؟" مايكل گفت "دارم دنبال دوست داشتني ترين چيزم تو تمام دنيا ميگردم" و اين مرا بيشتر كنجكاو كرد ... او گفت "پيداش كردم!" و يك جعبه ي فلزي سنگين را بيرون كشيد. مثل جعبه اي كه در تورها براي قرار دادن وسايلمان در آن, به كار ميبرديم. ميتوانم بگويم يك جعبه ي مربعي حدودا يك و نيم فوتي (تقريبا 50 سانت) بود. خوشبختانه وقتي او جعبه را روي دامنم انداخت, نشسته بودم. من هيچ نظري نداشتم كه چه چيزي ميتواند داخل جعبه باشد. او كمي با من شوخي كرد. من بايد خودم را براي هر چيزي آماده ميكردم. وقتي شروع كردم به باز كردن جعبه, لبخند بانمكي روي لبهايش بود. من به او گفتم "فكر نميكنم به حالت نگاهت اعتماد كنم" ... و او گفت "نه واقعا همه چيز روبه راهه" ... و من به آهستگي در جعبه را باز كردم. يك دستگاه تماشاي اسلايد بود به همراه صد تا اسلايد. چقدر بامزه بود؟ درسته ... خيلي بامزه بود ... البته, من بايد چند تا از اسلايدها را نگاه ميكردم ... مايكل اسلايدهاي بسياري از مكانهايي در سرتاسر جهان دارد. او ميگويد كه عادت داشته به اين اسلايدها نگاه كند و در روياهايش خود را در آن مكانها ببيند. اين واقعا مرا تحت تاثير قرار داد. من آنجا در كنار مايكل نشسته بودم و او ... يكي از ثروتمند ترين و مشهورترين مردم اين سياره ... يكي از دارايي هاي با ارزشش را با من تقسيم كرد. و آن هم يك دستگاه تماشاي اسلايد بود. من عاشق مايكل هستم. با تشكر از كارن براي سهيم كردن ما در اين خاطره منبع: eMJey

گفته‌ها و مصاحبه‌ها