اين متن اولين مصاحبه اختصاصی مايکل پس از اتهامات مطرح شده بر ضد او در رابطه با سوء رفتار با کودکان است که توسط Ed Bradley از برنامه "شصت دقيقه" بخش خبری شبکه CBS انجام شده است. اين مصاحبه ساعت 7 شب ET روز 7 دی ماه از شبکه CBS پخش خواهد شد. اين مصاحبه در پنجشنبه 4 دی در هتلی در لس آنجلس صورت گرفت.

 


 

در اکثر دوران زندگيش، مايکل جکسون، سلطان پاپ، در برابر کنجکاوی فراوان در باره استعداد خارق العاده اش در موسيقی و در سالهای اخير در باره رفتار غيرعاديش بوده است. زندگی او، شايد تاريکترين لحظه اش را دو هفته پيش ديد، زمانی که رسما متهم به سوء استفاده جنسی از يک پسربچه 13 ساله، مبتلا به سرطان و زمانی دوست مايکل بوده است. اثبات اين جرم می تواند او را محکوم به 20 سال حبس کند. هم اکنون او با پرداخت وثيقه آزاد است و امشب مايکل جکسون برای اولين بار در انظار عمومی آمده است تا در باره دستگيريش، کسی که او را متهم کرده است و اتهامات بر ضد خود صحبت کند. ما در روز کريستمس در هتلی در لس آنجلس نشستيم، يکی از چندين شهری که او از زمان اعلام شکايت از سوی مسوولان سانتاباربرا در انزوا در آن نشسته است.

اد بردلی: پاسخ تو به اتهاماتی که از سوی مدعی العموم سانتاباربرا وارد شده و از سوء استفاده تو از يک پسربچه حکايت می کند چيست؟

مايکل جکسون: تماما دروغ هستند. قبل از اينکه کودکی را بيازارم، رگ دستم را خواهم زد. من هيچگاه کودکی را نمی آزارم. تماما دروغ است. بسيار عصبانی شدم. من هيچگاه نمی توانم اينچنين کاری را انجام بدهم.

اد: اين بچه را می شناختی؟

مايکل: بله.

اد: رابطه ات را با اين بچه چگونه توصيف می کنی؟

مايکل: من به کودکان بسيار بسيار بسيار زيادی کمک کرده ام، هزاران بچه، کودکان سرطانی، کودکان مبتلا به سرطان خون. اين يکی از اين تعداد است.

اد: پس، او چه وقت پيشت می آمد، چه کار می کرد؟ تو چه کار می کردی؟

مايکل: دقيقا به شما می گويم. اولين بار که (...) را ديدم، سرش کاملا تراشيده بود، سفيد مثل برف به خاطر شيمی درمانی، بسيار استخوانی، مانند کسانی بود که از بيماری کم اشتهايی رنج می برد، نه ابرويی داشت و نه مژه ای و بسيار ضعيف بود. بايد او را از خانه تا اتاق بازی حمل می کردم، يا او را در ويلچر می راندم، تا به او کودکی بدهم، يک زندگی، چون احساس بدی داشتم، چون خود من هم هيچگاه چنين فرصتی نداشته ام، می دانيد؟ به همين خاطر می دانستم بودن در آن وضعيت چه احساسی دارد. نه به خاطر مريض بودن، بلکه به خاطر نداشتن کودکی. به همين دليل قلبم همراه چنان کودکانی است، رنجشان را حس می کنم. هيچگاه واقعا از درختی بالا نرفته بود. من درختی در نورلند دارم که اسمش را "درخت بخشنده" گذاشته ام، چون از سرودن اشعارم در بالای آن لذت می برم، آهنگهای زيادی را در بالای آن نوشته ام. پس به او گفتم "بايد از درخت بالا بروی. اين بخشی از پسربچه بودن است. فقط بايد اين کار را انجام بدهی." و به او کمک کردم که بالا برود و وقتی از آن بالا رفت، از آن بالا از ميان شاخه ها به پايين نگاه کرديم و بسيار زيبا بود، سحرآميز بود و او عاشق آن شد. برای دادن فرصت زندگی به او، می دانيد چه می گويم؟ چون به او گفته شده بود که خواهد مرد. به او گفته بودند. به والدينش گفته بودند که بايد آماده برگزاری مراسم تدفينش شوند، تا اين حد بد بود. و من او برای او برنامه ريزی کردم. من به بسياری کمک کرده ام تا اين کار را انجام دهم و من او را تحت يک برنامه ريزی فکری قرار دادم.

(نقل قول از کودک از مصاحبه ای در يک برنامه مستند انگليسی: "يک شب، از او خواستم که آيا می توانم در اتاق خوابت بمانم، و او اين اجازه را داد. من گفتم مايکل، تو می توانی روی تخت بخوابی، و او گفت نه، نه، او روی تخت بخواب. و سپس در انتها او گفت باشد، اگر من را دوست داری تو روی تخت خواهی خوابيد، و من گفتم اوه مرد، و اينگونه اين من بودم که در انتها روی تخت خوابيدم و او روی زمين خوابيد.)

اد: وقتی که داشتند تو را به اداره پليس می بردند، در حالی که دستبند به دستت بسته بودند، تا از تو عکس بگيرند چه در فکرت می گذشت؟ اين که تصاوير تو در سراسر دنيا نمايش داده می شد.

مايکل: آنها اين کار را کردند تا سعی کنند من را کوچک کنند، تا غرورم را از من بگيرند. اما من تا پايان کار با آنها رفتم و در پايان می خواستم عموم بدانند که حالم خوب است، گرچه رنج می بردم.

اد: وقتی که دستگيرت کردند چه شد؟ با تو چه کردند؟

مايکل: قرار بود که آنها فقط وارد شوند، اثر انگشت بگيرند و هر کاری را که با کسی که دستگيرش می کنند انجام دهند. آنها با من بسيار خشن رفتار کردند. شانه ام جدا در رفته است. خيلی اذيتم می کند، تمام مدت درد می کشم. اينجاست، بازويم را می بينيد؟ از اينجا بيشتر نمی توانم تکانش بدهم. اينطرف هم تا اينجا همين شکل است.

اد: به خاطر رفتاری که با تو در اداره پليس داشتند؟

مايکل: بله، بله. در اداره پليس. اگر شما، اگر شما می ديديد با بازويم چه کردند، خيلی بد رفتار کردند. خيلی ورم کرده است. نمی خواهم بگويم، خودتان خواهيد ديد، خواهيد ديد.

(تصاويری در اختيار ما گذاشتند که گفته شد پس از آزادی مايکل با وثيقه گرفته شده است. جکسون می گويد ورم بالای مچش، جايی است که پليس بر آن دستبند زده است.)

اد: چطور اين کار را کردند؟ منظورم اين است که به طور فيزيکی چه کاری کردند؟

مايکل: با دستبند، با شدتی که آنها را بسيار سفت در پشتم بستند.

اد: در پشتت؟

مايکل: بله، و آن را در وضعيت خاصی قرار دادند که می دانستند بسيار درد آور خواهد بود و بر پشتم تاثير خواهد گذاشت. هم اکنون نمی توانم حرکت کنم، نمی گذارد شبها بخوابم. شب نمی توانم بخوابم. بعد از آن يک باز خواستم دستشويی بروم و آنها گفتند "حتما، درست پشت آن گوشه است." همين که وارد دستشويی شدم، آنها در را قفل کردند و من را چيزی در حدود 45 دقيقه آنجا نگاه داشتند. تماشايی بود، مدفوع روی تمام ديوارها، زمين، سقف بود و بوی تعفن بدی می داد. بعد يک پليس کنار پنجره آمد و چيز طعنه آميزی گفت. او گفت "بو کن، اون تو بويش به اندازه کافی برايت خوب است؟ بويش چطور است؟ خوب است؟" و من فقط گفتم "خوب است، مشکلی نيست." ققط آنجا نشستم و منتظر ماندم.

اد: برای 45 دقيقه؟

مايکل: بله، به مدت 45 دقيقه، تقريبا 45 دقيقه. و بعد يک پليس آمد آنطرف و گفت "اوه، يک لحظه ديگر بيرون می آييد. يک لحظه ديگر بيرون می آييد." بعد از آن ده دقيقه ديگر گذشت، بعدش هم 15 دقيقه ديگر. عمدا اين کار را کردند.

(مدعی العموم، تاماس اسندن گفته است که با جکسون، هنگامی که در حبس بوده، کاملا با عدالت رفتار شده است. او درخواست ما را برای مصاحبه رد کرده است، و همينطور کلانتر منطقه جيم اندرسن که نمايندگانش حکم تفتيش نورلند را صادر کردند.)

اد: چه احساسی داشتيد که آنها با مجوز جستجو وارد نورلند شدند؟ آنها به دنبال چه می گشتند؟ چه چيز برداشتند؟

مايکل: اتاق من کاملا يک خرابه است. کارگرانم به من گفتند. آنها گفتند "مايکل وارد اتاقت نشو." آنها پشت تلفن گريه می کردند، کارمندانم. آنها گفتند "اگر اتاقت را می ديدی گريه می کردی." من به سوی اتاقم در بالا راه پله دارم و آنها گفتند "تو حتی نمی توانی از پله ها بالا بروی. اتاق کاملا تبديل به آشغالدانی شده است." آنها با هشتاد پليس وارد اين اتاق شده اند. هشتاد پليس در يک اتاق خواب. جدا زياده روی است. آنها چاقو برداشتند و با چاقو تشکها را شکافتند، همه چيز را بريدند و باز کردند.

اد: چيزی از نورلند بردند؟

مايکل: مطمئن نيستم چيزی برده باشند. هيچ وقت فهرستی به من ندادند.

اد: اما می گويی که وسايلت را از بين بردند؟

مايکل: بله، همينطور است. آنها همه کسانی که در آن ناحيه کار می کردند را از خانه خارج کردند. تمام خانه را در اختيار خودشان گرفتند تا هر کار که می خواستند بکنند و واقعا از اين فرصت استفاده کردند. آنها وارد مکانهايی شدند که اجازه نداشتند بروند، مانند محل کارم. آنها اجازه تفتيش آن مناطق را نداشتند. و واقعا سوء استفاده کردند. و به من گفته اند که اتاق کاملا، کاملا خرابه است. فکر نمی کنم که بخواهم ببينمش. هنوز آماده ديدنش نيستم.

اد: پس هنوز به آنجا برنگشته ای؟

مايکل: آنجا برگشته ام، اما نه به اتاق خوابم. هيچگاه ديگر آنجا زندگی نخواهم کرد. حالا آنجا يک خانه است، ديگر يک منزل نيست. فقط برای ديدن آنجا خواهم رفت. ساعت چند است؟ چون درد دارم. می دانيد؟ درد دارم. به هر حال بايد به زودی بروم. حالم خوب نيست.

(مايکل جکسون به آن اندازه که به ما بگويد چرا خوابيدن در کنار کودکان کار نامناسبی نيست پيش ما ماند. و به اندازه کافی تا ضربه ای به خانواده ای که کودکش به او اتهام سوء استفاده جنسی زده است. اين نخستين بار نيست که مايکل جکسون با چنين اتهامی روبرو می شود. ده سال پيش نيز به او چنين اتهامی زدند، اما مايکل هيچگاه مورد محاکمه قرار نگرفت. پس از دريافت مبلغ بالايی پول، پسر بچه از شکايت صرف نظر کرد. خانواده مربوط به ماجرای اخير هيچگاه شکايت قضايی وارد نکرده اند و گفته شده که چنين قصدی ندارد، اما مايکل جکسن پولی پرداخت نمی کند.)

مايکل: طمع وارد اين مساله شده است و کسی...، من، من نمی توانم دقيقا بگويم، اما موضوع بر سر پول است. قضيه مايکل جکسون است. نگاه کنيد چه داريم. می توانيم ازش پول در بياوريم. دقيقا همين اتفاق رخ داده است.

اد: شما او را در مبارزه با سرطان کمک کرده ايد. چيزی که نمی فهمم اين است که چرا امروز، می دانم شما می گوييد دليلش پول است، اما اگر اين قضيه صحت ندارد چرا او بر می گردد و می گويد "مايکل جکسون از من سوء استفاده جنسی کرده است"؟

مايکل: چون والدين بر کودکانشان قدرت دارند. آنها احساس می کنند بايد کاری کنند که والدينشان می گويند. اما عشق به پول ريشه همه بديهاست. او کودک شيرينی است، و وقتی می بينيد که اينگونه می شود، او اينگونه نيست. اين خودش نيست.

اد: پس شما فکر می کنيد کار او نيست؟

مايکل: نه.

اد: و از والدينش ناشی شده است؟

مايکل: نه کار او نيست. من قلب او را می شناسم.

اد: هنگامی که اتهامات در سال 1993 بر شما وارد شد، آن هنگام از آن اتهامات مبرا بوديد؟

مايکل: بله.

اد: پس اگر بی گناه بوديد چرا پول پرداخت کرديد تا ساکت باشند؟ منظورم اين است که چرا به دادگاه نرفتيد و برای نام نيکتان نجنگيديد؟

مايکل: من اجازه ندارم در اين مورد صحبت کنم.

صدای يک مرد: برای يک لحظه کارتان را متوقف می کنم.

اد: باشه.

(وکيل پرقدرت مايکل، مارک گراگس به من گفت که اگر در مورد اين سوال جوابی می خواهم بايد از او بپرسم.)

مارک گراگس: منظورم اين است که به ياد داشته باش اتفاقی که ده سال پيش در مورد او رخ داد، او مورد توهين قرار گرفته بود. او به مرحله ای رسيده بود که همگی او را تحت نظر داشتند. از او عکس می گرفتند، او را تا حد نگاه کردن به نواحی خصوصی بدنش و عکسبرداری از آن نقاط کوچک تحقير کردند و او مورد بدترين بازجوييهايی که فکرش را بکنيد قرار گرفت. فقط می توانم سعی کنم خودم را در آن وضعيت قرار دهم و بگويم ببين، اگر پول می تواند اين وضعيت را از من دور کند، بگذار که اينطور باشد. قضيه اينطور بود. نمی دانم و نمی خواهم تصميم ديگری در اين باره بگيرم.

اد: اما تفکر جامعه از اين قضيه اينگونه شده است که اين اتفاق يک بار رخ نداده، بلکه دو بار اتفاق افتاده است. آن پسرهای جوان در ده سال گذشته جلو آمده اند و صحبتهايی در باره اين که او تا چه حد از به اشتراک گذاشتن تخت خوابش با کودکان لذت  می برد صحبت کرده اند. متوجه می شويد جامعه ممکن است چه احساسی در اين زمينه داشته باشد. هی، شايد يک خبری باشد. چيزهای زيادی گفته شده است.

مارک: خوب، نگاه کنيد، چيزهای زيادی گفته شده است اما بسياری از مردمی که اظهار نظر می کنند دارند اتفاقاتی که رخ داده را می پيچانند. می فهمم وقتی مردم می گويند فرد ديگری هم جلو آمده است. اما فکر می کنم اگر منصف باشيم بيشتر مردم درک می کنند. بيشتر مردم می فهمند که اين پرونده چيزی جز پول نيست.

(ما از مادر کودک خواستيم که ماجرا را از ديد خودش تعريف کند، اما او نپذيرفت و به کسی هم اجازه نمی دهد از جانب او صحبت کند.)

اد: آن برنامه مستند انگليسی که دوست نداشتيد...

مايکل: بله، از آن خوشم نيامد.

اد: در آن برنامه مستند گفتيد که بسياری از کودکان در اتاق خوابتان خوابيده اند. شما گفتيد، و می خواهم از شما نقل قول کنم "چرا نمی توانيد تخت خوابتان را تقسيم کنيد؟ دوست داشتنی کار اين است که تختتان را با کسی تقسيم کنيد."

مايکل: بله.

اد: حالا امروز که اينجا نشسته ايم، آيا هنوز فکر می کنيد که تقسيم تخت خوابتان با کودکان قابل قبول است؟

مايکل: مسلما، چرا که نه؟ اگر شما يک بچه باز هستيد، Jack the Ripper * هستيد يا يک قاتل هستيد اين ايده خوبی نيست، که من نيستم. ما اينطور بزرگ شديم. و من با اين کودک نخوابيدم. اگر هم می خوابيدم، چيز خاصی نبود. من روی زمين خوابيدم، تخت را به کودک دادم.

(* Jack the Ripper: نام مستعار قاتل حداقل هفت زن در لندن در سال 1888 ميلادی که پرونده او تبديل به يکی از معروفترين مسائل پر رمز و راز حل نشده تاريخ جنايی انگلستان شد و به همين دليل در ذهن مردم به عنوان يک مثال برای يک قاتل به جای مانده است.)

اد: شما پدر هستيد. سه فرزند داريد.

مايکل: بله.

اد: آيا به کودکانتان اجازه می دهيد در روی تخت با يک مرد بالغ بخوابند، که خويشاوند شما نباشد، يا در اتاق خوابش بخوابند؟

مايکل: حتما، اگر آن فرد را بشناسم، به او اطمينان داشته باشم و دوستشان داشته باشد. اين اتفاق بارها در مورد خودم افتاد وقتی که کوچک بودم.

اد: آيا شما به عنوان يک پدر به کودکانتان اجازه می دهيد تا در يک اتاق خواب با کسی بخوابند که مظنون يا متهم است به چيزهايی که بر ضد شما وارد شده و در مورد شما امروز گفته می شود؟ آيا اين اجازه را می دهيد؟

مايکل: يک کسی...

اد: اگر کسی را می شناختيد که اتهامات مشابهی...

مايکل: اد، می فهمم چه داری می گويی.

اد: ... که بر تو وارد شده است... آيا به کودکانت اجازه می دادی...

مايکل: کودکان خودم؟

اد: ...در اتاق خواب مرد بخوابند؟

مايکل: اگر آن فرد را شخصا بشناسم. چون می دانم که روزنامه ها چگونه اند، و چطور مردم می توانند واقعيت را وارونه جلوه بدهند، اگر آن فرد را شخصا می شناختم مسلما بله. مشکلی با آن نداشتم.

اد: آيا می دانی اين موضوع در نظر بسياری از مردم چطور به نظر می رسد؟ منظورم اين است که درک می کنی؟

مايکل: چی چطور به نظر می رسد؟

اد: اينکه تو...

مايکل: می دانی چرا؟ مردم به سکس فکر می کنند. به رابطه جنسی فکر می کنند. فکر من به آن سو نمی رود. وقتی به کودکان نگاه می کنند، گويا چهره خدا را می بينم. به همين دليل آنها را بسيار دوست دارم. اين آن چيزی است که من می بينم.

اد: آيا هيچ مرد ديگری در سن خودت را می شناسی، يک مرد 45 ساله، که اتاق خوابش را با کودکان تقسيم کند؟

مايکل: مسلما نه برای سکس. نه، آن اشتباه است.

اد: خوب، بگذار از ديد خودم بگويم، تجربه من. من هيچ مرد 45 ساله ای را نمی شناسم که خويشاوند کودکان نباشد و اتاق خوابش را با کودکان تقسيم کند.

مايکل: حوب، تقسيم اتاق خوابت با کودکان چه عيبی دارد؟ من نگفتم که در تخت خوابيدم. حتی اگر در تخت هم می خوابيدم مشکلی نبود. من قرار نيست هيچ کار جنسی با کودک انجام دهم. قلب من آنجا نيست. من هيچگاه کاری اينچنين نخواهم کرد. مايکل جکسون اينگونه نيست. متاسفم، آن کس ديگری است.

اد: اين مساله چه تاثيری در حرفه ات داشته است؟

مايکل: از چه نظر؟

اد: چه ضربه ای داشته است؟ منظورم کنسرتها، فروش آلبومها.

مايکل: آلبوم من در سراسر جهان شماه يک شده است. سراسر جهان. آمريکا تنها جايی است، چون من... نمی خواهم در موردش زياد صحبت کنم.

اد: اما در ايالات متحده شماره يک نيست؟

مايکل: اين يک دسيسه است. بله، دارم خسته می شوم.

(قبل از آنکه وکيلش به مصاحبه پايان دهد فرصت داشتيم يک سوال ديگر هم از او بپرسيم.)

اد: مايکل، به طرفدارانت که تو را در تمام اين ماجرا حمايت کرده اند چه می گويی؟ شايد بعضی از آنها سوالهايی داشته باشند. چه می خواهی به آنها بگويی؟

مايکل: خوب، می گويم که بسيار زياد دوستشان دارم. آنها در مورد من چيزهايی آموخته اند و من را از راه دور می شناسند. اما اگر واقعا می خواهيد در باره من بدانيد، آهنگی نوشته ام، که صادقانه ترين آهنگی است که تا کنون نوشته ام. بهترين شرح حال من در اين آهنگ است. نام آن Childhood است. بايد به آن گوش بدهند. اين آهنگی است که واقعا بايد به آن گوش بدهند. از حمايتتان متشکرم، از همه طرفدارانم در سراسر جهان. با تمام قلب دوستتان دارم. من قدر همه آن را می دانم، همه آن را. و آنها را صميمانه دوست دارم، در سراسر جهان.