می گذرند روزها و سالها، روزها همان، سالها همان...تنها نبود توست که روزها را تهی کرده از رنگها...سالهای پیش همگی می گفتیم باور نداریم این گذر زمان را! 5 سال که هیچ تا دنیا دنیاست نبودت را باور نمی کنم. زیرا تنها تو مرهم زخم هایم هستی زمانی که دلتنگت هستم و خدایی که در این نزدیکی است.
نبودت را باور ندارم
زیرا تو هستی که کنارم می ایستی تا ایستادن را بیاموزم
حقیقت را با تو می شناسم
لذت را با تو می چشم
اشتباهاتم را با تو درست می کنم
عشق را در تو می یابم
رویاهایم با تو به حقیقت می پیوندند
تو کسی هستی که کمک می کنی برخیزم و هرگز از پانیافتم
مرا از میان هزاران می بینی
قدرتم هستی زمانی که ضعیف می شوم
صدایم هستی زمانی که نمی توانم سخن بگویم
چشمانم هستی زمانی که نمی بینم
تو بهترین ها را درونم دیده ای
زمانی که ایمانم را از دست می دهم،آنرابه من باز می دهی
زیرا باور داری
بالهایی برای پرواز را
دستانم را لمس می کنی تا بتوانم آسمان را لمس کنم
می گویی هیچ ستاره ای دور از دسترس نیست
کنارم می ایستی تا من بلند قامت تر بایستم
من برای تک تک این موهبت ها ممنونم
برای هر روزی که با طلوع خورشید
عشق تو در دلم طلوع می کند
شاید من بسیاری چیزهارا ندانم اما می دانم تمام گفته هایم حقیقت دارند
برای تمامی آنها سپاسگزارم عزیزم
چون تو از میان تمام دروغها حقیقتی هستی که به من الهام می بخشی
دنیای من به خاطر تو جای بهتریست
و من هستم هر آنچه هستم زیرا تو مرا دوست داری!