سؤال داستان‌های کوتاه من

13 جون 2011 06:25 #2780 توسط farzam
مرسي :)

She works so hard, just to make her way
For a man who just don’t appreciate

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

15 جون 2011 12:34 #3020 توسط farzam
يكي ديگه از داستانام البته قسمت اولش:
خواهش ميكنم هركسي خوندش نظر بده
ممنونم



آفريدگار، نشانه ها


زمين در جنگ و بي عدالتي غرق است، زندگي سخت تر از اين نمي شود؛ سالهاست فـــــــردي نشانه دار، براي زمين نفرستاده ايد سرور من، آيا نااميد گشته ايد سرورم ؟
اين سوالي بود كه فرشته ي پير و وفا دار آيرلوس، از آفريدگار پرسيد
جوابي نشنيد و دوباره سوال را بيان كرد
سرور من ؟ آيا شما نا اميد گشته ايد ؟
آفريدگار كه براي ارتباط با فرشتگان و نشانه دارهايش به نمادي تبديل مي شد، بـــــر روي توده اي از ابرهاي بازيگوش كه او را حمل مي كردند ظاهر شد؛ نگاهي به ايرلوس پير كرد و گفت: آيرلـوس ؟ فرشته ي با وفاي من هنوز نظرت عوض نشده ؟ آيا نمي خواهي جوانت كنم ؟
آيرلوس با خنده اي نگاهش را به زمين دوخت و گفت: سرور من اراده ي شما همه چيز را مي سازد و شما بهتر مي دانيد، اما نظر من عوض نشده است سرور من؛ جوابم را نمي خواهيد بدهيد ؟
ساليان سال است شما ديگر فردي نشانه دار را به زمين نفرستاده ايد!!!
آفريدگار به او گفت: تو همه چيز را نميداني
اما سرورم من هر روز ليست اسامي را چك مي كنم، فرد نشانه داري را نمي يابم
دوباره مي گويم تو همه چيز را نمي داني آيرلوس
فرشته ي جواني در همان هنگام كه گــفت و گوي آيرلوس را با آفريدگار گوش مي داد، آيرلوس او را ديد ، و گفت چه مي خواهي چرا سر كارت نيستي ؟؟؟
فرشته با ترسي آكنده از خجالت گفت: عذر مي خواهم كه مزاحم شما شدم آفريدگارا
در خواستي از شما دارم
آفريدگار با حركتي آهسته و روان به طرف فرشته ي جوان رفت. آيرلوس سرش را به نشانه ي احترام پايين افكند و به كناري رفت؛ آفريدگار مقابل فرشته ي جوان ايستاد و گفت: از جايت بلند شو؛ بالاخره توانستي تصميم بگيري ؟
فرشته ي جوان در حالي كه زانو زده بود از جايش بلند شد و گفت: آفريدگارا اراده ي ضعيــف، مرا بـــــــــاز مي داشت
مي دانم، حالا حرفت را بگو مي خواهم بشنوم
آفريدگارا از كودكي دوست داشتم تابلوي افسانه اي كه فرشته ها و خادمان قديمي از آن صــــحبت مي كردند را ببينم، همان تابلو كه تمام نشانه دارهاي شما در آن به تصوير كشيده شده اند، تمــــــــام نشانه دارهاي گذشته و حال و آينده، در خواست من اين است آفريدگارا كه بتوانم آن تابلو را ببينم .
آيرلوس ترتيبش را مي دهد، حالا برو كه دوستانت به دنبال تو هستند.
فرشته ي جوان زانو زد و سپاس گذاري كرد و بعد بلند شد و با جَـهشي سري به پرواز درآمد و رفت.
آفريدگار به طرف آيرلوس رفت و گفت: اين جوان مانند كسي بود كه سالها پيش همين درخواست را از من كرد، اميدوارم يادت باشد...
بله، بله سرور من خوب يادم است كه دقيقا احساس همين جوان را داشتم، خنده اي بر لبانش جاري شد.
آيرلوس نيز در جواني همين درخواست را از آفريدگار كرده بود.
بسيار خب آيرلوس برو جوان را پيدا كن و تابلو را به او نشان بده، يادت باشد تنها همان جوان بايد باشد، حالا برو.
آيرلوس گفت: سرورم چرا همين جا كه بود نگفتيد با او بروم ؟
تو همه چيز را نمي داني آيرلوس
آيرلوس تعظيم كرد و گفت: بله سرور من و به پرواز درآمد.
بعد از اين كه فرشته جوان را پيدا كرد، با او به طرف يكي از تالارهاي قديمي كه ديگر كسي در آن رفت و آمدي نداشت به حركت درآمد، فرشته ي جوان كه باورش نمي شد به اين زودي بتواند تابلو را ببيند سوالهاي زيادي در باره ي تابلو از آيرلوس مي پرسيد، كه آيرلوس در جواب بيشتر آنـــــها مي گفت: خودت مي بيني .
به تالار رسيدند آيرلوس در بزرگ آن را باز كرد و وارد تالار شدند.
فرشته ي جوان شگفت زده بود، تالار معماري عجيب و زيبايي داشت كه با تصوراتش يكي نبود بسيار شگفت انگيز تر از آني بود كه فكرش را مي كرد، آيرلوس نيز متعجب بـــود، سالها بود كه وارد تالار نشده و تغييرات بسياري كرده بود اما از اين كه دوباره آن جا را مي ديد خشنود بود .
از ميان ستونهاي بزرگي كه در دو طرف بود به انتهاي تالار شروع به حركت كردنــــد، فرشته ي جوان همانطور كه اطراف را نگاه مي كرد ناگهان در انتهاي تالار بر روي ديــــــــوار، پارچه اي بسيار بزرگ را ديد كه گويا بر روي چيزي كشيده شده بود.
همراه با آيرلوس مقابل آن ايستادند
فرشته جوان گفت: تابلو همين است ، درست مي گويم؟
آيرلوس در حالي كه به بالاي تابلو پرواز مي كرد گفت: خودت مي بيني و سپس در بالاي تابلو توقف كرد و طنابي را كشيد و پارچه به زمين افتاد و ناگهان تابلو نمايان گشت؛
فرشته ي جوان شگفت زده به آن خيره شد!!!
به نظرش نوراني مي آمد، همانطور كه به تابلو نگاه مي كرد سوالات زيادي در ذهنش ايجاد شد، دوست داشت بداند تمام آن چهره ها كه در مقابلش هستند كه بودند؟ و چه كرده اند؟
آيرلوس نيز در كنار فرشته ي جوان قرار گرفت و مانند دوران جوانيش كه اولين بار تابلو را ديده بود به هيجان آمد .
تابلوي بسيار بزرگي بود كه ديوار انتهاي تالار را كاملا پوشانده بود .
فرشته ي جوان كه لحظه اي نمي توانست چشم از تابلو بردارد با مكث و ترديد در حالي كه به نقاط مختلف نگاه مي كرد به آيرلوس گفت: آيا شما همه ي اين افراد را مي شناسيد ؟
بله، تك تكشان را مي شناسم؛ مي دانم كه مي خواهي بداني همه ي اينان كه بودند، امـــــــا من تنها مي توانم تعداد اندكي از سوالات تو را جواب بدهم.
چه سوالاتي را مي توانيد جواب بدهيد ؟
به چهره ي همه شان نگاه كن تك تك و با دقت، من تنها مي توانم به آن سوالهاي تو جواب بدهم كه تو در هنگام نگاه كردن به چهره ي يكي از اينان آن احساس را در خود حس مي كني
چه احساسي ؟
نگاه بكن ميفهمي
فرشته ي جوان شروع به نگاه كردن كرد، تك تك و با دقت
اولي،دومي،پنجمي،هشتمي.....بيستمي، و آخرين نفر پنجاهمين،رديف دوم: اولي،دومي،سومي....... و ناگهان!!!!
در رديف دوم در ميانه ها بر روي چهره ي يكي از آنان متوقف شد
احساس عجيبي را در خود حس مي كرد، كه با كنجكاوي معمولي براي دانستن اين كه تمام اين افراد كه هستند و چه كرده اند، فرق داشت؛ تنها مختص همان چهره بود و اين برايش عجيب بود!!!
آيرلوس نيز متوجه شد كه "نيرو" فرشته ي جوان را فرا گرفته است و او نيز آنرا احساس مي كند؛ از اين رو منتظر بود تا جوان سوال كند... .
فرشته ي جوان به آهستگي گفت: او كيست ؟ و با دستش به آن چهره كه احساس را به او داده بود اشاره كرد
آيرلوس متوجه شد كه كدام را مي گويد، با حركتي آهسته و روان پرواز كرد و به كنار آن چهره رفت، فرشته ي جوان همچنان خيره به او نگاه مي كرد كه ناگهان در لحظه اي همه جا در تاريكي فرو رفت و هيچ چيز ديده نمي شد، فرشته ي جوان همين كه آمد بگويد چه اتفاقي افتاد؟ نوري تنها چهره ي آن مرد را كه به فرشته احساس را داده بود روشن كرد و جوان خاموش ماند.
و آيرلوس در حالي كه صدايش در تمام تالار مي پيچيد شروع به صحبت كرد:
او.....


ادامه دارد

She works so hard, just to make her way
For a man who just don’t appreciate

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

19 جون 2011 08:18 #3356 توسط farzam
كلا كسي علاقه نداره به خوندن..... :(

She works so hard, just to make her way
For a man who just don’t appreciate

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

19 جون 2011 08:55 #3360 توسط e r o s
خب همه رو تو کف گذاشتی فرزام جان!

This is BREAKING NEWS

اين تصویر برای مهمان پنهان می‌باشد.
برای ديدن آن ثبت نام و يا وارد سايت شويد.

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

19 جون 2011 09:01 #3362 توسط Ehsan
فرزام عجب جایه خفنی تمومش کردی....
ادامشه بنویس لطفا جالبه.
ما منتظر بقیش هستیم.:-bd

اين تصویر برای مهمان پنهان می‌باشد.
برای ديدن آن ثبت نام و يا وارد سايت شويد.

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

19 جون 2011 09:26 #3364 توسط farzam
مگه كسي خوندش ؟؟؟؟
من فك كردم كلا هيچكي نخوندش....
:)
الان ميزارم

She works so hard, just to make her way
For a man who just don’t appreciate

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

19 جون 2011 09:33 #3366 توسط farzam
او زيبا ترين مردي است كه آفريده شده است، احتمالا داستانهايي از او شنيده اي، مثلا اين كـــه فرشته ي افسانه اي آرويا عاشق همين مرد شد
يا اين كه او هم اكنون در كنار آفريدگار است و...
فرشته ي جوان با حيرت و شگفتي حرفهاي آيرلوس را تاييد مي كرد و نگاهي به مرد كرد و گفت: پس آن مرد كه مي گفتند همين است... .
مي توانم سوالي از شما بپرسم آيرلوس ؟
بله جوان
آيا شما آرويا را با چشمان خود ديده ايد ؟
نه، زماني كه آرويا در نيروي عشق آن مرد گرفتار شد و از آفريدگار خواست تا او را به زمين بفرستد، من تازه به دنيايمان آمدم اما بعدها عكس او را ديدم .
واقعا او را ديديد ؟ مي توانم بپرسم او چه شكلي بود ؟
شگفت انگيز بود همين، حالا اجازه بده صحبتم را ادامه بدهم
زماني كه آفريدگار جسم آن مرد را خلق كرد من آن جا بودم، در آن روز بود كه بـــا نشانه ها آشنا شدم؛
آفريدگار آينده ي روحهايي كه در جسم دميده مي شد را به من نشان داد، هيچ يك از آن روحـــــها نمي توانستند به موفقيت دست پيدا كنند و به نيستي مي رسيدند؛ در همان زمان بود كه آفريدگار تنها روحي را كه مي توانست در آن جسم قرار بگيرد را به من نشان داد؛ روحي بزرگ
آن مرد در طول حياتش يگانگي آفريدگار و نشانه ي خود را درك كرد و سپاس گزار بود، و تنها آن روح بزرگ بود كه به طور حقيقي لايق آن جسم بود؛ بيشتر از اين نمي توانم چيزي بگويم اما اين را بدان كه او ارده اي بسيار قوي داشت .
فرشته ي جوان باري ديگر به چهره ي مرد نگاه كرد، جوان بسيار خشنود بود واقعا نمي دانست چه احساسي است كه در وجودش مي جوشد؛ در همان لحظه چراغها دوباره روشن شد و فرشته ي جوان دوباره ادامه داد .
يكي يكي به پيش رفت
به چهره ي تك تك نگاه مي كرد گاهي بر روي بعضي از آنها مكث مي كرد اما آن احساس را دوباره حس نمي كرد، و همان طور به پيش مي رفت .
تا اين كه....
دوباره احساس را دريافت، اما اين يكي با حس قبلي فرق داشت، بسيار شگفت انگيز بود، احساسي درونش مي جوشيد كه تا به حال حسش نكرده بود، دستش را به آهستگي بالا آورد و با انگشتش به او اشاره كرد، آيرلوس با لبخندي به طرفش رفت و ايستاد و دوباره همه چيز در تاريكي فرو رفت، تا اين كه چهره ي آن مرد نمايان گشت؛ چهره ي عجيبي داشت: چشماني بزرگ، بيني كوچكتر از معمول، پوستي بسيار سفيدتر و نوراني، موهايي بلند به سياهي شب؛ اما غمي بسيار بزرگ را ميتوانست در چهره ي او حس كند.
رو به آيرلوس كرد كه در كناري ايستاده بود و پرسيد: او كيست ؟
آيرلوس نگاهي به چهره ي مرد كرد و گفت: مي داني، او يكي از بزرگترين نشانه هاي آفريدگار را دارا بود، مردي كه معتقد بود اين رقص است كه ميماند؛ مي داني منظورش از رقص چيست ؟
خير نمي دانم
نقشي كه هر كس در زمين بازي مي كند را به رقص تشبيه كرده است، كه بستگي دارد چگونه اجرا شود. از زمان خلقتش بسيار مي گزرد اما نميدانم آفريدگار چه چيزي را در وجود او قرار داده است كه تا به امروز فريادهايش پا برجاست. مي داني او صدايي بي نظير داشت و به وسيله ي آن توانست كارهايي بسيار بزرگي انجام دهد .
عده اي مي گويند او صداي آفريدگار را دارا مي بود، عده اي مي گفتند او فرستاده است و عده اي ديگر او را منجي مي خواندند و...
مي بيني؟ نشانه ها تا چقدر مي توانند قدرتمند باشند.
اما وجود نيروي ظلم و بي عدالتي او را ضعيف و ضعيف تر مي كرد؛ مردم او را با قضاوتهاي نادرست از ميان بردند، مردي كه روزي شادي ساز زندگي شان بود را به همين راحتي كنار گذاشتند .
او واقعا چه كاري توانست انجام بدهد آيرلوس ؟
او جز معدود كساني بود كه توانست عقيده و ايده اي كه مردم در ذهن داشتند را تغيير بدهد، و هر كس را وادارد كه خود،خود را تغيير دهد تا زمين نيز تغيير كند، همواره براي بهتر شدن زمين تلاش كرد براي بهتر شدن شرايط كودكان، در حالي كه خود او نيز كودكي بيش نبود، اما يكي از بزرگترين مرداني بود كه ديدم و به راستي اعجوبه اي حقيقي بود .
اما چيزهاي زيادي بود كه مردم آن زمان درك نمي كردند و به قضاوت عليه او مي پرداختند، اين مرد عاشق تغييرات و بهتر شدن بود، نتنها براي دنياي بيرون، بلكه براي خودش نيز همين گونه بود، اين چهره اي كه از او مي بيني دقيقا همان چيزي نبود كه با آن به زمين رفت، اما يادم مي آيد زماني آفريدگار به من گفتند: اگر او مي خواهد اين گونه باشد يعني من مي خواهم آيرلوس
يادت نرود يعني من نيز مي خواسته ام .
و به همين خاطر چهره اي كه خود او نيز دوست داشت در اينجا قرار گرفت نه چيزي كه با آن به زمين رفت.
فرشته ي جوان چند باري ديگر، نيرو را يافت و چيزهاي زيادي را از كساني كه احساس را به او داده بودند فرا گرفت، سوالات بسياري از آيرلوس پرسيد و آيرلوس نيز تا آنجا كه مي توانست جواب جوانك را ميداد .
و بعد از آن ديگر نيرو را نيافت از اين رو با دانسته هايي بسيار با آيرلوس از تالار خارج شد.
در مسير برگشت، جوان ديگر چيزي نپرسيد اندك راهي را با هم پيمودند و سپس از هم جدا شدند، آيرلوس به پيش آفريدگار بازگشت؛
آيرلوس به نشانه ي احترام مقابل آفريدگار بر روي زمين نشست، و سپس از جاي خود برخواست و همين كه آمد توضيح بدهد
آفريدگار به طرفش رفت از اين رو آيرلوس خاموش ماند و سرش را به زير افكند
بسيار خب آيرلوس، تو كارت را خوب انجام دادي، اما لحظه اي گوش فرا ده :
آيرلوس من، ميدانم كه فكر مي كني انسانهايي نشانه دار هستند و انسانهايي عادي
مي دانم كه اين گونه مي پنداري، اما اين را بدان آيرلوس در جايگاهي كه انسانها را خلق مي كنم همگي يكي و برابر هستند، هيچ نشانه اي در كار نيست، تعجب نكن، درست است من به تو نشانه ها را آموختم و نشانت دادم اما هيچ چيزي در كار نيست، تمام انسانها، همگي آنها مي توانند مانند آن افرادي باشند كه تو آنها را نشانه دار مي پنداري، اما مي بيني چه شده است؟؟؟
از ميان اين همه انسان همين تعداد به پا خواسته اند
و تنها همين عده ي اندك را ميبيني كه آنها را نشانه دار مي خواني
در حالي كه همه ي مردم مي توانستند نشانه دار باشند
و اين را فراموش كرده اند... .

She works so hard, just to make her way
For a man who just don’t appreciate
كاربر(ان) زير تشكر كردند: Ehsan, e r o s, شهروز

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

19 جون 2011 11:34 - 19 جون 2011 11:42 #3375 توسط Ehsan
فرزام من احساس میکنم تو از این داستان یه منظوری داشتی و از شخصیتی گفته بودی.درست نیست؟مطمئنم که میدونم اون شخص کیه.^:)^

اين تصویر برای مهمان پنهان می‌باشد.
برای ديدن آن ثبت نام و يا وارد سايت شويد.

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

19 جون 2011 13:13 #3386 توسط e r o s
اینکه از روز هم روشن‌تر بود احسان جان!
فرزام فوق‌العاده بود.

This is BREAKING NEWS

اين تصویر برای مهمان پنهان می‌باشد.
برای ديدن آن ثبت نام و يا وارد سايت شويد.

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

19 جون 2011 13:54 #3390 توسط FeanoR
آره ولی یکم گنگ بود من که نفهمیدم چه کسی رو میگه:)) ولی قشنگ بودش:)

حالا طرف کی بود همون نشانه داره که ازش گفتن که صورتشو توصیف کرد؟

لطفاً ورود یا ايجاد حساب كاربری برای پیوستن به بحث.

مدیران انجمن: Farnaz

Please publish modules in offcanvas position.